عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشصتوششم احمد یک لقمه دهان من گذاشت و یک
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشصتوهفتم
لبخند روی لبم آمد و با ذوق گفتم:
راست میگی؟
احمد به تایید سر تکان داد که پرسیدم:
مگه نگفته بودن تبعیدشون سه ساله اس؟
احمد در حالی که پتو را روی علیرضا مرتب می کرد گفت:
اوضاع مشهد رو که می بینی هفته ای یک بار مردم برای اعتراض تظاهرات می کنن
حکومت خیال می کرد به تحریک علماس که مردم می ریزن تو خیابونا و شلوغ می کنن
فکر می کرد علما رو دستگیر کنه از مردم دور کنه اوضاع آروم میشه ولی حالا دید تو این یک ساله اوضاع آروم نشده که هیچ روز به روزم داره بدتر میشه
به خیال شون میخوان با برگردوندن علمای بزرگ و آزاد کردن بعضی از زندونی های سیاسی یکم جوّ رو آروم کنن
ولی این دریای خروشانی که من می بینم تا شاه رو از کشور بیرون نکنن آروم نمی گیرن
مردم همه همدل شدن خدا رو شکر
ان شاء الله پیروزی انقلاب مون نزدیکه
زیر لب ان شاء الله گفتم و پرسیدم:
حالا کی قراره برگردن مشهد؟
احمد شانه بالا انداخت و گفت:
این که کی باشه رو نمی دونم ولی حاج آقا موسویان می گفت احتمال این که به زودی برگردن مشهد زیاده
_تو کی حاج آقا موسویان رو دیدی؟
احمد به پشت گردنش دست کشید و گفت:
ظهر یه سر رفتم دیدن شون
از جا برخاستم و به سراغ تشک گوشه اتاق رفتم که احمد گفت:
تو بشین خودم رختخواب پهن می کنم.
تا احمد رختخواب پهن می کرد من هم کهنه علیرضا را عوض کردم و از احمد پرسیدم:
هنوزم محمد علی میاد بهت سر بزنه؟
احمد دکمه های پیراهنش را باز کرد و گفت:
پریروز یک سر اومد
_کاش دفعه بعدی که اومد بگی بیاد یه سر به منم بزنه
دلم براش تنگ شده
از هفته پیش که منو آورد پیشت دیگه نیومده
احمد پیراهنش را به میخ دیوار آویزان کرد و گفت:
می دونم دلتنگی سخته ولی نمیشه زیاد بره بیاد
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبد الحسن اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•