eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصت خودش کنار حاج خانم می‌نشیند: خب دورت بگردم حاج خانم
•𓆩💞𓆪• . . •• •• - مامان و بابا نیستن؟ + نه خانم، رفتن بیرون دلم می‌گیرد، حتی خبرم نکرده‌اند... - کاری داشتی صدام کن منیرخانم، برو یه کم استراحت کن. + چشم خانم، ممنون به طرف اتاقم می‌روم، دلم گرفته، هیچ‌گاه گمان نمی‌کردم خانه به نظرم این‌قدر تاریک و پر از خفقان باشد... من به قدر آسمان‌ها، از پدر و مادرم دورم... و آنها هیچ تلاشی برای نزدیک‌شدن به من نمی‌کنند.. ندیده‌ام می‌گیرند، پنداری هرگز در این خانه، نیکی نامی وجود نداشته. تمام مکالماتمان بیشتر از دو دقیقه نمی‌شود. مرا نمی‌فهمند، درکم نمی‌کنند و شاید... شاید اصلا دوستم ندارند.... با تصور این موضوع، قلبم فشرده می‌شود... یاد روزهای پیشین، همچنان در خاطرم، زنده و پویاست. ★ کتاب را می‌بندم، گُر گرفته‌ام، حس ناپاکی در تمام وجودم می‌پیچد.... چرا مامان هرگز این چیزها را برای من توضیح نداده بود ؟ مگر، مادر وظیفه‌ای جز این دارد؟؟ یعنی مامان به هیچ کدام از مسائل این کتاب، عقیده‌ای ندارد؟ نگاهی به جلد کتاب می‌اندازم، احکام دختران.... چند سال است سر سفره‌ی جهالت بزرگ شده‌ام؟ وای خدای من... امیدوارم، توبه‌ی بنده‌ی حقیرت را پذیرفته باشی که من هیچم، بی تو.... صدای عمو می‌آید: نیکی‌خاتون آماده شو بریم گردش بلند می‌شوم، همچنان زیر لب از خداوند طلب بخشش می‌کنم. مانتو بلند مشکی می‌پوشم با گل های زرشکی. روسری به رنگ گل‌های لباس سرم می‌کنم، قرار است به لندن گردی برویم. از اتاق خارج می‌شوم، عمو آماده شده و روی مبل نشسته. بارانی بلند سرمه‌ای پوشیده. سعی می‌کنم با لبخندی، تلخی چهره‌ی دمغم را پنهان کنم. - بریم عمو؟ و به طرف در راه می‌افتم، عمو پشت سرم می‌آید: نیکی؟ برمی‌گردم: بله؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•