عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدونهم مکتب سراسر ترقی و انسانهایی که تربیت کرده میراثش ه
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدودهم
تازه خدا کلی لطف کرده برای نماز بازه زمانی مشخص کرده از ظهر تا غروب از سرشب تا آخر شب اما اتفاقاً ایده آل نماز اول وقت بودنشه
چرا چون خدا رو در اولویت قرار دادی
به خاطر خدا از کارهای دیگر گذشتی
پس چون نماز ادبه باید زمانش که رسید براش وقت خالی کنی که در پیشگاه خدا بی ادب به حساب نیای حالا حال خوش معنوی هم پیدا میکنی اگر ادبت خوب باشه
الذین هم فی صلاتهم دائمون، یحافظون...
کسانی که نمازشون رو مراقبت میکنن تداومش رو حفظ میکنن!
کم کم حال خوش معنوی هم با نماز پیدا می کنن
این نمازی که ما آدمای عادی میخونیم شاید به اندازه تمرینات ابتدایی یوگا هم انرژی نداشته باشه
اما اگر با دائمون و یحافظون رسوندیش به جایی که تیر از پات کشیدن و دردی حس نکردی دیگه میشه گفت هیچ چیز در جهان نمیتونه مثل این نماز تولید انرژی کنه
یعنی می خوام بگم ساختار طوری طراحی شده که امکان دسترسی بسیار بالاست بالاتر از هر چیزی اینکه تو چقدر میبری بسته به نوع استفاده خودت داره
زیباترین صورتی که توی این جهان میتونه رخ بده قطعاً نمازه
چه چیزی زیباتر از ارتباط با خدا اونهم با روش دلخواه خودش در این کره خاکی وجود داره
ما راحت از کنار این امکان که برای هممون فراهمه میگذریم
ژانت_ قضیه تیر چی بود
_ توی یکی از جنگها یک تیر به پای امیرالمومنین علیبنابیطالب فرو میره که چون عمیق بوده تحمل نمی کرده که برش دارن یعنی دردش زیاد بوده
در نهایت خودش میگه من نماز میخونم شما تیر رو بردارید چون میدونه که در نماز آرومه و حواسش معطوف به خداست
چشم هاش از شگفتی برق زد:
_ چقدر عجیب!
کتایون حرفش رو قطع کرد:
_ ولی شما یک داستان دیگه هم دارید که علی بن ابیطالب توی نماز انگشترش رو به فقیر داده چطور اونجا حواسش به اطرافش هست اینجا نه؟
_من نگفتم حواسش به اطرافش نیست حواس که محدود به مکان نیست روح همزمان میتونه به همه جا مسلط باشه و غرق خدا و ارتباط با خدا هم باشه
نماز مستی و صوفی گری نیست که از خود بیخود بشیم آگاهی محضه متوجه خدا هستی ولی هر چیزی رو اراده کنی میتونی بهش توجه داشته باشی و در دایره توجهت وارد کنی
به خصوص اینکه این مسئله هم جهت با قرب به خدا باشه
کمک به فقیر هم خواست خداست
نماز یعنی تمرکز بر تقدیس و پرستش خدا یعنی تو آنقدر بر این مسئله متمرکزی که وقایع دیگر رو درون این دایره راه نمیدی اما اگر حادثه مهمی رخ بده تو آگاهانه این حادثه رو درون این فضا و تمرکزت راه میدی و درک میکنی
من گفتم دردی رو احساس نمیکنه دلیلش هم آرامش روانی ایه که در نماز حقیقی حاصل میشه
عجیب هم نیست
طرف تمرکز میکنه روی تخت میخ میخوابه و دردی حس نمی کنه
کسی که بتونه اعصابش رو به حد نرمال آروم کنه طبیعتاً این براش مقدور میشه
نماز ظرف خوبی برای این تمرین هاست اگر آدم مستعد باشه
تمرین آرامش اعصاب تمرین تمرکز البته هدف نماز فقط عبادت خداست اما این جایزه های جانبی رو هم داره دیگه برای آدم
مثل روزه که گفتم اما هدف همون ادبه
صدای اذان از گوشیم بلند شد
با لبخند از جام بلند شدم:
_من وقت ادبمه با اجازتون!
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدودهم
چند لقمه ای خوردم و سفره را جمع کردم.
به مطبخ رفتم و همین چند تکه ظرف را شستم.
به کمد مطبخ سرک کشیدم تا بدانم خوراکی ها و وسایل کجاست.
به زیر زمین و انباری هم سر زدم.
انباری را احمد موکت کرده بود و گفته بود قرار است وسایلش را از خانه پدری به این جا بیاورد.
خانه تمیز بود و کاری نداشتم انجام دهم.
کمی سپند دود کردم و به اتاق برگشتم.
احمد هم آمد. تمام دیشب را بیدار بود و از چشم های سرخش می شد فهمید چقدر خسته است.
لباس هایش را در آورد و با زیرپوش و بیژامه در رختخواب دراز کشید.
من هم که بیکار بودم کنارش دراز کشیدم و کم کم خوابم برد.
نزدیک اذان ظهر از خواب بیدار شدیم.
احمد خودش رختخواب را جمع کرد، لباس پوشید و برای نماز به مسجد رفت.
من هم کتری را آب کردم و روی اجاق گذاشتم و با صدای اذان به اتاق رفتم و نماز خواندم.
احمد که آمد خواستم برایش چای ببرم که یادم آمد روزه است.
حرصم گرفت.
به او گفتم:
کاش امروز رو روزه نمی گرفتین.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
نمی شد عزیزم، روزه واجب بود.
_خوب تا ماه رمضان که چند روز دیگه مونده
میذاشتین فردا پس فردا می گرفتید.
همین امروز چرا روزه قرضی تون رو گرفتین.
احمد صورتم را نوازش کرد و گفت:
روزه قرضی نبود.
روزه نذره.
چند ماه پیش یه مشکلی برام پیش اومد به امام زمان متوسل شدم نذر کردم اگه حل بشه نیمه شعبان روزه بگیرم.
من که اون موقع نمی دونستم نیمه شعبان میشه فردای جشن عروسی مون
لپم را کشید و گفت:
نمی دونستم امروز حوری در بغلم و مجبورم ازش محروم بمونم.
از خجالت داغ شدم و سر به زیر انداختم.
احمد سرخوش به من خندید که صدای در حیاط به گوش مان رسید.
مادر بود برای مان نهار آورده بود.
رسم بود که مادر عروس تا سه شبانه روز برای تازه عروس و تازه داماد غذا بیاورد.
به استقبال مادر رفتم و بعد از احوالپرسی محکم هم را در آغوش کشیدیم.
مادر را به مهمانخانه تعارف و راهنمایی کردم.
مادر زنبیل غذا را به دستم داد و گفت:
بیا دخترم نهارتون
احمد زنبیل را از دستم گرفت، از مادر تشکر کرد و گفت:
شما برو بشین پیش مادر من اینا رو می برم مطبخ.
با مادر وارد مهمانخانه شدیم و نشستیم.
مادر چادرش را دور شانه اش مرتب کرد و پرسید:
خوبی دخترم؟
لبخند خجولی زدم و گفتم:
خوبم شکر خدا
_از دیشب دلم همه اش شورِت رو می زد.
همه چی خوبه؟
دیشب اذیت نشدی؟
دوباره از خجالت داغ شدم. سر به زیر انداختم و آهسته و با من من گفتم:
دیشب اتفاقی نیفتاد.
مادر با تعجب آهسته پرسید:
چی؟ ...چرا؟
در حالی که از خجالت داشتم آب می شدم گفتم:
احمد آقا گفتن شب نیمه شعبان برای زفاف مناسب نیست. برای همین ...
مادر نفسش را آسوده بیرون داد و گفت:
خوب الهی شکر یه لحظه ترسیدم.
احمد یا الله گویان با سینی چای وارد مهمانخانه شد.
من و مادر تعجب کردیم.
تا به حال مردی را ندیده بودیم برای مهمانش چای بریزد و از او پذیرایی کند.
احمد سینی چای را گذاشت و گفت:
بفرمایید من برم میوه بیارم.
در جایم نیم خیز شدم و گفتم:
شما بشینید خودم میارم.
احمد دست روی شانه ام گذاشت و گفت:
نه شما پیش مادر بشین من میارم الان میام
احمد خواست به سمت در برود که مادر گفت:
احمد آقا پسرم زحمت نکشید من میخوام زود برم.
_مگه نهار پیش مون نمی مونید؟
_نه پسرم. حاجی و پسرا امروز خونه ان باید زود برم.
بعد از ظهر با مهمونا برای پاتختی میاییم.
احمد سر تکان داد و گفت:
باشه در هر حال خونه خودتونه قدم تون رو چشمام جا داره.
برای مراسم عصر چیزی لازم نیست بگیرم؟
مادر تشکر کرد و گفت:
نه پسرم دستت درد نکنه همه چی هست.
احمد کنارم نشست. مادر کمی با من و احمد صحبت کرد و بعد از خوردن چایش از جا برخاست تا برود.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•