eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوهفتاد_وپنج °•○●﷽●○•° از تو آینه ی آسانسور با خنده نگاهم می کرد. +
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° ریحانه باذوق منتظر بود تا کادویی که با روح الله برای محمد گرفته بودن،باز بشه. محمد در جعبه رو برداشت و لبخند زد و گفت:ای جانم، ممنونم عزیزدلم... یه دستبند چرمی به رنگ مشکی که وسطش یک سنگ مستطیلی شرف الشمس وصل شده بود و از جعبه بیرون اورد و دور مچ دیگه اش بست با دقت که نگاه کردم توجه ام به یا زهرایی که روش حک شده بود جلب شد. ریحانه دوباره محمد رو بغل کرد. رفتار ریحانه و محمد باهم خیلی خوب بود. میترسیدم دستبندش و از چیزی که من براش خریدم بیشتر دوست داشته باشه. محمد از روح الله هم تشکر کرد و طبق گفته ی من آخرین جعبه که از همه قشنگ تر تزئین شده بود هدیه ی من بود. محمد جعبه رو برداشت و بازش کرد که از اطرافش چندتا ورق باز شد و عکسای کوچیکمون رو که چاپ کرده بودم و به جعبه چسبونده بودم پشت سر هم قرار گرفت . با لبخند عکس هارو ورق زد و جعبه ی کوچیک تری که وسطش گذاشته بودم رو باز کرد. تا نگاهش به انگشتر داخل جعبه افتاد سرش و بالا گرفت و با لبخند بهم‌نگاه کرد. انگشتر عقیق سبزی رو که براش گرفته بودم رو از جاش برداشت و تو دستش گذاشت و روی سنگش دست کشید. دوباره بهم نگاه کرد و گفت: +خیلی قشنگ و خوش رنگه. ممنونم فاطمه انگشتر ستی که باهاش خریده بودم رو از جیبم در اوردم و تو دستم گذاشتم و نشونش دادم که خندید و گفت: +واسه من خریدی دلت خواست رفتی واس‌خودتم گرفتی؟ _نه خیر از اول میخواستم ست بخرم فقط با لبخند نگاهم کرد و چیزی نگفت. شمیم انگشترم رو گرفت تا نگاهش کنه. چند دقیقه که گذشت اسنک هایی که برای شام درست کرده بودم هم آوردیم و دور سفره ی گردمون نشستیم. تا ساعت یک شب گفتیم و خندیدیم. اون شب پر ماجرا جزء بهترین شب های زندگیم شد،البته تمام‌ اوقاتی که با محمد میگذشت بهترین لحظات زندگی من بودن. مهمون ها که رفتن روی مبل ولو شدم و گفتم: _آخیش خیلی خوش گذشت،نه؟ محمد نشست وگفت: +اره. تا حالا کسی اینجوری برام‌تولد نگرفته بود! بهترین تولدم بود! _جدی میگی؟ +اره .ممنونم بخاطر همه چی! رفت تو آشپزخونه و ظرف قرص ها رو برداشت. _چیشده؟ +هیچی،یخورده سرم‌درد میکنه دنبال قرصم. رفتم و ظرف رو از دستش گرفتم‌. _صبر کن‌الان برات دمنوش درست میکنم خوب میشی. چرا سرت درد میکنه؟ +چیزی نیست دیگه چیزی نگفتم. داشتم دمنوش رو تو قوری میریختم که با یک نایلون توی دستش اومد و کنارم ایستاد. توجه ای نکردم و نبات رو از کابیت در آوردم که محمد گفت: +فاطمه برگشتم عقب و یه کاسه که با پاپیون بسته شده بود جلوی صورتم دیدم با تعجب از دستش گرفتم و گفتم ؛ این چیه؟ چیزی نگفت ، پاپیونش رو باز کردم و در کاسه رو برداشتم. با دیدن ترشک داخل کاسه دهنم آب افتاد با خنده گفتم : _واییییییی +گفتم قهر کردی باهام،خواستم از دلت در بیارم که فهمیدم برام نقشه کشیده بودی. لواشک ها رو داد دستم که گفتم : وای؟ اناره؟ خندید و گفت :آره گفتم : _خب پس اگه اینطوریه همیشه قهر میکنم باهات بیای با لواشک از دلم در بیاری . خندید و گفت: +نه دیگه از این خبرا نیست نفس عمیقی کشیدم و گفتم : _ان شالله هزار و بیست و نه سال دیگه کنار من زندگی کنی. خندید و گفت: !او چه خبره؟ _از خدا میخوام بهترین ها برات اتفاق بیافته... با خنده گفت : +نمیخواد دمنوش بزاری دیگه _چرا؟ +چون دیگه بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهفتاد_وپنج - یعنی شما تدریس می کنید؟ شاهرخ گفت: -دانشگاه که نه -پس
🍃🍒 💚 شروین عقب رفت، به صندلی تکیه داد و توی فکر رفت. شاهرخ که بلند شده بود گفت: -تا تو داری فکر می کنی برم چایی بریزم. تو هم بیکار نمون هادی. شطرنج رو بچین بعد همین طور که از در بیرون می رفت گفت: -یه روش جدید یاد گرفتم عمراً ببری هادی وسایل را روی میز جابه جا کرد و شطرنج را از زیر میز درآورد، پهن کرد و مهره ها را چید. تمام مدتی که شاهرخ و هادی بازی می کردند شروین با قیافه ای متفکرانه به هادی خیره شده بود. صدای شاهرخ افکارش را پاره کرد. - این یکی دیگه جدید بود. خدایی کم آوردم هادی قاه قاه خندید. شاهرخ رو به شروین گفت: -بیا تو باهاش بازی کن. شاید تو آبروی منو خریدی جایش را با شروین عوض کرد. هادی خوب بازی می کرد و شروین مجبور بود همه حواسش را به بازی بدهد. هادی مهره های سفید را انتخاب کرد و بازی را شروع کرد. شروین که مهره های سیاه را داشت ترجیح داد از دفاع فرانسوی استفاده کند. این روش برای مهره های سیاه موقعیت بهتری را ایجاد می کرد وو امکان باخت طرف مقابل را بیشتر می کرد و یا حداقل بخاطر پیچیده کردن بازی ظرف مقابل را خسته می کرد. هادی در حرکت دوم وزیرش را وارد بازی کرد! اتفاقی که معمولا در بازی های کلاسیک رخ نمی داد. برای همین در جواب نگاه متعجب شروین توضیح داد: - بهش می گن گشایش پارسی... عمر زیادی نداره هادی روش مخصوص خودش را داشت وشروین مجبور دقت بیشتری خرج کند. این رقیبش مثل شاهرخ نبود که بتوان با یک شروع انگلیسی ساده و یا یک دفاع سیسیلی بازی را پیش برد یا شکستش داد. بالخره موقعیتی را که منتظرش بود به دست آورد. با یک کیش دوجانبه توانست اسب هادی را که اچمز وزیر ود از میدان به در کند و بعد از آنکه هادی رفع کیش کرد با یک حرکت فیل، وزیر هادی را هم حذف کرد. یک ستون بازدر سیستم هادی نقطه ضعفش به شمار می رفت که با یک حرکت شاه قلعه بزرگ، شاه هادی به گوشه صفحه رانده شد و بعد ...شروین اسبش را کنار وزیر گذاشت و گفت : - کیش شاهرخ ادامه حرفش را گرفت: - و مات. شاگرد منه دیگه. منم همین روش رو می خواستم برم اما اشتباهی به جای اسب فیل رو گذاشتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒