eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💞𓆪• . . •• •• بابا وارد میشود،اول نگاهش به عمو میخورد و بعد به مامان. :_ببین کی اینجاس؟؟وحیـــــد خونسرد و کاملا طبیعی،کتش را درمیآورد و به دست مامان میدهد. جلو میآید و با عمووحید دست میدهد. :_خوش اومدی عمو دستش را به گرمی میفشارد و لبخند میزند. +:ممنون،چه خبر؟ :_خبرای همیشگی...کار و فعالیت،چه خبر از بابا؟ +:خوبه..خیلی خوب... :_خب حالا برو سر اصل مطلب عمو جا میخورد. +:چی؟ :_به خاطر احوال پرسی نیومدی که؟ عمو سرش را پایین میاندازد +:اینجا نمیشه... بابا سرش را بالا میآورد،سریع خودم را کنار میکشم. نمیدانم متوجه من شد یا نه؟ :_خیلی خب...بیا بریم اتاق کار من... صدای پا میآید و بعد صدای بسته شدن در اتاق. کمی که میگذرد،جرئت میکنم دوباره خم شوم و به جای خالی شان نگاه کنم. نفسم را با حرص بیرون میدهم. کاش میشد بفهمم چه میگویند... دست به کمر میزنم و زیر لب میگویم :لعنتی... به طرف اتاق خودم میروم . از فال گوش ایستادن اصلا خوشم نمیآید،به علاوه الآن با وجود تنش و درگیری بین اعضای خانواده اصلا فرصت مناسبی برای این کار نیست. روی تخت مینشینم و پیرزن غرغروی مغزم از خواب بیدار میشود:مگه زندگی من نیست؟؟چرا من نباید بشنوم؟؟ اصلا مگه چی میخوان بگن؟؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•