•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوبیستودوم
آقاجان با خوشحالی گفت:
خدا از دهانت بشنوه حاجی الهی خوش خبر باشی همیشه
مادر از خوشحالی سر به سجده شکر گذاشت و خانباجی با گریه دست هایش را به بالا گرفت و گفت:
خدایا شکرت
یا حضرت عباس یا باب الحوائج ممنونم می دونستم نا امیدم نمی کنین
همه از خبر این که احتمالا محمد علی به زودی آزاد شود خوش حال بودند فقط من و حاج علی هر دو غمی بزرگ به دل مان چنگ انداخته بود و برعکس مادر و خانباجی و ربابه که از خوشحالی اشک می ریختند اشک من از شدت غمی که در دلم داشتم می جوشید و فرو می ریخت.
دلم می خواست از غصه فریاد بزنم
آن قدر فریاد بزنم که دیگر صدایم در نیاید.
با بیدار شدن علیرضا او را بغل گرفتم و به بهانه درست کردن شیشه شیر از اتاق بیرون رفتم.
به مطبخ که رسیدم علیرضا را محکم به خودم فشردم و سر خوردم و روی زمین نشستم و با صدای بلند زیر گریه زدم.
فاصله مطبخ تا اتاق زیاد بود و چون مطمئن بودم صدایم به اتاق نمی رسد دیگر خود داری نکردم.
حس می کردم اگر بیش از این خودم را نگه دارم حتما خفه می شوم.
در این ایام محرم با شرکت در مراسم های روضه و گریه خودم را آرام می کردم تا بتوانم تحمل کنم.
دیگر طاقتم طاق شده بود.
بیشتر از یک ماه بود که از احمد خبری نداشتم.
غرق در گریه بودم که با نشستن دستی روی شانه ام از جا پریدم.
سر برگرداندم و با چشم های خیس اشکم به محمد امین چشم دوختم.
شانه ام را فشرد و گفت:
نبینم خواهرم بی طاقت شده باشه
همیشه محمد امین برایم یک ابهت خاصی داشت و آن قدری که با محمد علی راحت بودم همان قدر از محمد امین خجالت می کشیدم.
اگر محمد علی بود شاید راحت خودم را در آغوشش می انداختم اما در مقابل او دو زانو نشستم. سر به زیر انداختم و با همه خجالتی که می کشیدم گفتم:
کار از بی طاقتی گذشته .... دارم دق می کنم.
محمد امین دستم را در دست گرفت و در حالی که با شصتش پشت دستم را نوازش می کرد گفت:
هنوز که خبری نشده چرا با فکر و خیال خودتو داغون می کنی؟
با پشت دست روی گونه ام کشیدم تا اشک هایم را پاک کنم و گفتم:
همین بی خبری از هزار تا خبر بد بدتره
محمد امین دستم را فشرد و گفت:
ولی بعضی وقتا بی خبری از شنیدن بعضی چیزا بهتره
همه مون امیدواریم به زودی یک خبری از احمد پیدا بشه ولی نه هر خبری
یه خبر خوب، خبر سلامتیش
هم من هم آقاجان هم حاج علی هم محمد آقا هم خیلی های دیگه مثل تو هم نگران احمدیم هم داریم دنبالش می گردیم
تو فقط نا امید نباش
شاید وقتی محمد علی آزاد شد و اومد از طریق اون بشه فهمید احمد کجاست
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی خدمتکار صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•