eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_چهارصدوبیست‌وششم از سکوت محمد علی احساس کردم
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از حرف محمد علی خشکم زد. برای چند لحظه ای همه بهت زده سکوت کرده بودیم و تنها صدایی که شنیده می شد گریه علیرضا بود. چند ثانیه ای که گذشت محمد حسین پرسید: مادر یعنی احمد آقا شهید شده؟ نگاه بی رمقم را بین محمد حسین و مادر کشاندم و چشم به دهان مادر دوختم. مادر با صدا زیر گریه زد که محمد حسن از جا برخاست. در حالی که علیرضا را بغل می گرفت به محمد حسین گفت: خدا نکنه این چه حرفیه می زنی؟ محمد حسن کنارم آمد و گفت: آبجی این بچه هلاک شد از بس گریه کرد. نگاه به صورت محمد حسن دوختم ولی توان هیچ حرکتی را نداشتم. محمد حسن دوباره گفت: آبجی پاشو این بچه از گریه کبود شد نیم نگاهی به صورت علیرضا کردم که فقط جیغ می کشید ولی انگار توان نداشتم دستم را تکان دهم و او را در بغل بگیرم. با نگاه اشکبارم در اتاق چشم چرخاندم. مادر با صدا گریه می کرد و نوحه سرایی می کرد، خانباجی دست بر سرش گذاشته بود و بی صدا اشک می ریخت. محمد حسن این بار با تشر گفت: آبجی پاشو دیگه با تشرش ترسیدم و انگار همین ترس باعث شد توانم برگردد و بتوانم حرکت کنم. علیرضا را بغل گرفتم که محمد حسن رو به مادر کرد و گفت: مادر جان بس کنید برای چی گریه می کنید؟ هنوز که چیزی معلوم نیست هر وقت جنازه احمد آقا رو با چشم خودتون دیدید بعد گریه و زاری راه بندازین تا قبل از اون هیچ کس حق نداره فکر کنه احمد آقا شهید شده و گریه کنه محمد حسن عصبانی از اتاق بیرون رفت و در اتاق را محکم به هم کوبید. آن قدر محکم که همه از صدایش به خودمان لرزیدیم. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امنیت مهدی هادی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•