eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• من در خانه حاج علی بودم و نمی دانستم برای دیدن آن ها باید همان جا بمانم یا به خانه آقا جان بروم. زینب و حمید هم شوق و ذوق فراوانی داشتند و دم در به انتظار حاج علی ایستاده بودند. هرچند به خاطر آزادی آقاجان و حاج علی خوشحال بودم اما ته دلم دوست داشتم آزادی احمد را به چشم می دیدم. همه چیز را سرنوشتم را به خدا سپرده بودم اما همه وجودم تمنای به خدا شده بود که کاش همراه آقاجان و حاج علی احمد هم برگردد. آرزویی که از نظر همه محال بود چون هیچ جا خبری از احمد و سرنوشتش نبود ولی برای خدا کاری نداشت محال و غیر ممکن را ممکن کند. با همین آرزوی محالی که در دل داشتم موهایم را شانه زدم و بهترین روسری و لباسم را پوشیدم. لباس نویی بر تن علیرضا کردم و چادر پوشیده به حیاط رفتم. زینب که بی قرار بود گفت: چرا نمیان؟ به رویش لبخند زدم و گفتم: معلوم نیست کی بیان. هر وقت بیان میان توی خونه. هوا سرده بیایین بریم تو منتظر بمونیم زینب سر بالا انداخت و گفت: دوست دارم وقتی بابام میاد بدوم برم استقبالش دلم براش یه ذره شده رو به سمت من کرد و پرسید: به نظرت داداش احمد هم آزاد می کنن؟ نمی دانستم چه جوابی بدهم. سکوت کردم که گفت: خدا کنه داداش احمد هم همراه آقاجان بیاد. دلم براش یک ذره شده داداش احمد که بیاد همه غم و غصه ها از دل مون میره نگاه از زینب گرفتم تا اشکی که در چشمم می جوشید را نبیند. نگاهم را به آسمان دوختم و در دل به خدا التماس کردم: خدایا چی میشه به خاطر دل این دختر معجزه کنی؟ با صدای در زینب و حمید به سمت در دویدند و من هم آهسته پشت سرشان به راه افتادم. با باز شدن در و آن چه که دیدم سر جایم خشکم زد. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شیدا صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•