•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوچهلوپنجم
خادم مسجد که آمد بخاری را خاموش کرد علیرضا را بغل گرفتم و از مسجد بیرون آمدم.
چادرم را دور خودم پیچیدم ولی مگر با چادر می شد گرم شد؟
آهی از ته دل کشیدم و به راه افتادم.
دیگر نمی دانستم نگران چه باشم و غصه چه چیز را بخورم
غصه احمد را، حاج علی را، نیامدن آقاجان را، غصه آینده خودم و علیرضا را یا غصه الان که در این سرما در جایی که نمی دانستم کجاست باید منتظر می ماندم
انگار همه چیز به هم پیچیده بود.
آن قدر پیچیده بود که دیگر دلم می خواست به جای غصه خوردن و اشک ریختن به حالت گیجی و بی خیالی برسم.
به ماشین که رسیدم چادرم را به دندان گرفتم و علیرضا را با یک دست محکم گرفتم و سعی کردم با دست دیگرم که از سرما حس نداشت در ماشین را باز کنم.
در ماشین که نشستم علیرضا را روی صندلی بغلی ام گذاشتم و تلاش کردم با دمیدن نفسم دست هایم را گرم کنم.
باید برای علیرضا شیشه شیر هم درست می کردم ولی آب جوش همراهم نداشتم.
دوباره چشم به بقالی دوختم.
شاید می شد از او آب جوش بخواهم.
دوباره علیرضا را بغل گرفتم و به سمت بقالی رفتم.
در حالی که از سرما دندان هایم به هم می خورد سلام کردم و گفتم:
ببخشید شما آب جوش دارید؟
مرد بقال نگاهی به من انداخت و گفت:
این جا بقالیه آب جوشم کجاست.
نا امید سر به زیر انداختم. حالا با گرسنگی علیرضا چه می کردم؟
خواستم از بقالی ببرون بیایم که پرسید:
حالا آب جوش برای چی میخوای؟
شیشه علیرضا را نشانش دادم و گفتم:
اندازه همین شیشه میخوام که برای این بچه شیر خشک درست کنم
نگاهی به صورتم انداخت و گفت:
مال این محل نیستی درسته؟
به بیرون از بقالی و ماشین اشاره کرد و پرسید:
ماشین خودته؟ خراب شده؟
به علامت نه سر بالا انداختم و گفتم:
ماشین آقامه. یک کاری داشت منتظرم برگرده
دستش را به سمتم دراز کرد و گفت:
شیشه رو بده ببرم از خونه برات آبجوش کنم بیارم
با خوشحالی شیشه را به سمتش گرفتم و گفتم:
دست شما درد نکنه خدا خیرتون بده
از پشت دخل بیرون آمد و گفت:
همین جا باش تا برگردم.مرد بقال رفت و چند دقیقه بعد برگشت.
شیشه پر از آبجوش را به سمتم گرفت ولی هر چه اصرار کردم پولی قبول نکرد.
به ماشین برگشتم و برای این که گرم شوم کمی از آب جوش را خودم سر کشیدم.
برای علیرضا شیر درست کردم و شیشه را در دهانش گذاشتم.
شیشه را در دهانش گذاشتم و در حالی که به شدت می لرزیدم فقط دعا می کردم بلایی سر آقاجان و حاج علی نیامده باشد و زودتر برگردند.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حبرانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•