eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_چهل‌وسه - بله خانم، سال ۶۶ بود، که آقا وحید به دنیا اوم
•𓆩💞𓆪• . . •• •• زیر لب می‌گویم: کاش به گل مینشست... و سریع در دلم حرفم را پس می‌گیرم. عزیزان خانواده‌هایی در آن هواپیما هستند، و عمو وحید من... دسته‌گل را در دستم جابه جا میکنم. مامان نگاهم می‌کند،با اخم. دلیلش را خوب میدانم. طرز پوششم ناراحتش کرده. هرچند به خاطر بابا، مجبور است تحمل کند. من شرط را پذیرفته‌ام،پس پوششم را خودم انتخاب میکنم. مانتوی بلند و ساده‌ی صورتی روشن پوشیده‌ام. تازه دیروز رفتم و بعد از گشت و گذار چند ساعته،انتخابش کردم. پوشیده است و برای من، حکم حجاب دارد. روسری سرمه‌ای ساده‌ام را، فرانسوی گره زده‌ام و شلوار کبریتی سرمه‌ای و ساده‌ام را با آن ست کرده‌ام. حتی قبل‌ترها هم،تیپ‌های ساده را ترجیح می‌دادم. بابا، به اطراف نگاه می‌کند؛منتظراست، منتظر برادری که پنج‌سال پیش،در مراسم خاکسپاری مادرشان او را دیده. آن‌موقع به خاطر امتحانات، من ایران ماندم و مامان و بابا رفتند انگلستان... صدای رسایی درست از پشت سرم می‌آید: سلام برمی‌گردم، مرد جوانی برابرم ایستاده. قدِبلند و هیکل ورزشکار‌ی‌اش در نگاه اول، جذابش کرده. سویشرت برند آمریکایی معروف، کوله‌پشتی مارکدارش و سیب گازخورده‌ی پشت موبایلش، صورت مردانه و ریش و سبیل. چشم‌هایش، عجیب شبیه چشم‌های من است... منیر راست می‌گفت.. زیرلب می‌گویم: بیگانه پرست! بابا با خنده به طرفش می‌رود: سلام وحیدجان و مردانه، بغلش میکند. مامان با لبخند و ژست همیشگی‌اش به طرفشان می‌رود و دستش را دراز میکند تا با او دست بدهد. اما او، خیلی سریع، به جای دست دادن، شاخه گلی در دست مادرم می‌گذارد و با لبخند می‌گوید: از اون وقتی که دیدمتون، اصلا عوض نشدید. مامان، لبخندش را میخورد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•