🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
همسر محترم شهیدگفتم: محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم»معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_محسن_فخری_زاده
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
همیشه یه تیکه امید
باید تَهِ جیبت باشه(:🌝🌿
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
حقوق خانواده.mp3
2.83M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
🤝حوصله سر و کله زدن
با خانواده رو ندارم،
اونا هم که قدرِ
محبت های منو نمیدونن!
⚠️ پس چرا بیخودی
وقتم رو تلف کنم؟!
#استاد_شجاعی
منبع: مجموعه ارتباط موفق
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
🔵گله ها و ناراحتيهاي خود را با متانت و نرمي با شوهر در ميان بگذاريد:👇👇
❌در موقع ناراحتي گله خود را اظهار نكنيد.تحمل كنيد تا وقتي شما و شوهرتان در آرامش روحي وخيال هستيد آن وقت شكايت خودتونو بگوييد و
❌اينكه تنها باشيد فقط شما و شوهرتان
❌اينكه لحن حرف زدن شما تند نباشد و بوي تحكم وبرتري جويي ندهد
❌اينكه طريقه گفتن شما طوري باشد كه واقعايكراست برويد سر اصل مطلب و ساعتها مقدمه چيني نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد.مثلا بگوييد:"من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادت به من زدي رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد" چه خوب بود كه اگر هم حرفي داري وقتي تنها هستيم به خودم بگويي" وامثال اينها .
❌ اينكه عاقل و متين و منطقي باشيد...
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
در آسمان صحن حرم
قلبهای ما
مثل کبوتری
پی پرواز میرود..
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدونود چطور به خودش اجازه داد با من اینطور حرف بزند؟ ا
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودویک
:_خیلی درگیره مامان...
مامان خودش را نزدیکم میکشد
+:نیکی من رو این حساب که مسیح هم مثل باباته،به این ازدواج رضایت دادم.
سرش را جلو میآورد
+:هست؟؟
سر تکان میدهم،مسیح هم شبیه باباست..
همانقدر مغرور و غد..
مامان میگوید
+:در هر حال باید میاومد.بهش بگو به ادب و رسم و رسوم پایبند باشه...
سرتکان میدهمـ و زیر لب "چشم" میگویم.
دلم میگیرد،خیال میکردم آمدن به این فضا حالم را بهتر میکند اما الآن در بدترین شرایط قرار
دارم.
بلند میشوم
:_من دیگه برم مامان..
مامان هم بلند میشود
+:کجا؟
:_باید یه سری هم به خونه ی عمومحمود بزنم.راستی سوغاتی هاتونم یادم نرفته!میارم براتون
مامان سر تکان میدهد و لبخند میزند
+:به شراره سلام برسون.
کش چادرم را دور سرم میاندازم
انگار مامان میخواهد چیزی بگوید اما پشیمان میشود.
دوباره لب هایش از هم فاصله میگیرند اما باز هم،مردد سرش را پایین میاندازد.
برمیگردم
:_خداحافظ
ناگهان صدایش پای رفتنم را سست میکند.
+:کاش بیشتر میموندی نیکی..دلم برات تنگ شده بود...
ناخودآگاه برمیگردم و با سرعت بغلش میکنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودودو
خودش هم شوکه شده.
محبت های مادر و دختری ما هیچ گاه تا این حد نبوده.
بغض چنبره زده ی گلویم،سر باز میکند و چشمانم را نیش میزند.
آرام در آغوش مامان اشک میریزم.
مگر یک دختر به جای آغوش مادرش،مأوای دیگری دارد؟؟
*مسیح*
در خانه را با کلید باز میکنم،از صبح مامان چند بار زنگ زده و ابراز دلتنگی کرده.
با وجود خستگی و آشفتگی روحی باید به دیدارش میآمدم.
مامان با شنیدن صدای در به استقبالم میآید.
:_سلام شادوماد خودم، شاه پسر خودم...
گرم بغلم میکند و دستش را دور گردنم حلقه میکند.
دستانم را دور کمرش میگذارم و لبخند میزنم.
مامان با شیطنت میگوید
:_گلپسر از این کارا نداریما...مگه عروس نداری تو؟چرا تنها اومدی؟
وارد خانه میشویم و شانه به شانه به طرف سالن میرویم.
+:راستش مامان،نیکی خستگی سفر هنوز به جونشه... گفتم بمونه یه کم خستگی درکنه...
صدای ظریف زنانه ای،ضربان قلبم را روی هزار میبرد.
احساس میکنم نفسم بند میآید.
نمیتوانم سرم را بلند کنم...
میترسم از صحنه ای که قرار است ببینم...
در نهایت،چشمانم را بالا میآورم و دختری برابرم میبینم که نگاهش رنگ ناراحتی دارد و در عین
حال،به من سلام ميدهد..
باز هم اول نیکی است که میگوید:سلام
*نیکی*
آرام میگویم:سلام
مسیح صورتش را از مادرش به سمت من برمیگرداند.
آشکار ا نگاهش رنگ میگیرد،رنگ ترس...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوسه
شاید هم من،اینطور فکر میکنم.
همچنان شوکه به من خیره شده.
زنعمو با دست از کمرش میزند و مرا نشانش میدهد.
:_دو هیچ به نفع نیکی...
نیکی خانمت از تو بامعرفتتره آقامسیح!
و با مهربانی لبخندی به صورت من میپاشد.
مسیح به خودش میآید، چند قدم جلو میآید و نزدیکم، سمت چپ میایستد.
حس میکنم صدایش میلرزد و با کمی اضطراب میگویم:فکر کردم میخوای استراحت...
خشک و جدی،بی هیچ احساسی میگویم :خسته نیستم...
زنعمو میگوید
:_بشینید... دخترم چرا ایستادی؟برم یه چیزی بیارم گلویی تازه کنید..
و چشمکی به من میزند و برمیگردد.
روی مبل مینشینم و روی برمیگردانم
دلخورم از او..
از حرفهایی که پشت هم بافت و برایم خط و نشان کشید
دلگیرم از کارهایش..
مگر جواب محبت را جز با محبت میدهند؟
مسیح این پا و آن پا میکند.
دستش را از بالا تا پایین صورتش میکشد.
سنگینی نگاهش را خوب حس میکنم.
نمیدانم چرا،اما فکر میکنم حالش خوب نیست.
چه بلایی سر تو آمده، پسرعمو؟
*مسیح *
نمیتوانم نگاهم را از او بدزدم .
آشکارا نگاهش میکنم.
با مانتوی صورتی و شلوار جین سرمه ای نزدیکم نشسته و با دلخوری روی برگردانده.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوچهار
این ناتوانی، این عجز آشکار و این بیاختیاری اعصابم را بهم ریخته است.
من نمیتوانم حتی نگاهش نکنم...
جز بی ارادگی چه نامی میشود رویش گذاشت ؟
از این ضعف و بیاختیاری متنفرم.
دست در موهایم میکنم و بهم میریزمشان.
شاید میخواهم با این کار،افکار ناآرام و پریشانم را به آرامش و سکون دعوت کنم.
کلافه از جایم بلند میشوم و چند قدم جلو میروم.
با خشم به طرف نیکی برمیگردم
از خودم عصبانی ام،اما ضعفم را پشت صدای بلندم پنهان میکنم.
:_واسه چی اومدی اینجا؟
خونسرد به طرفم برمیگردد.
از شیشه های بیاحساس چشمانش میترسم.
یعنی تا این حد از من ناراحت است؟
+:ببخشید،اجازه ی من دست شماست؟
بیشتر از قبل، شوکه میشوم.
من با این دختر و احساساتش چه کرده ام؟
لعنت به تو مسیح...
سعی میکنم کنترل اوضاع را به عقلم بدهم،نه به قلبم..
شاید هم کمی از لحن محکم و چشمان نافذ و مغرورتر از قبل نیکی ترسیده ام.
آب دهانم را قورت میدهم و گلویم را صاف میکنم.
سعی میکنم نگاهم را از او بدزدم.
به پایه ی میز مقابل نیکی خیره میشوم و با لحن مسالمت جویانه ای میگویم
:_مامان که نفهمیدن من دیشب....
کلامم را محکم تر از قبل،قطع میکند.
اخلاقی که هیچ وقت از او ندیده بودم.
+:نه...
من نمیتوانم تحمل کنم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ ژاپنیا یه اصطلاحی دارن بنام🥹👇
╟🤍 « 仲間 | ناکاما »
•یعنی
اون دوستشون که انگاری عضوی از
خونوادشونه، براشون همونقدر عزیزه رو
اینجوری صدا میکنن :) 🥂❤️🔥🌝
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
ᜊ بفرماییدتودمدربده
╰─ @asheghaneh_halal
🛵
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ کمک کردن ملائکه الهی
🥇جملهای طلایی
از بیانات اخیر رهبر انقلاب:
اگر شما آماده باشید، ملائکهی الهی
هم به کمک شما میآیند🌱
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #فاطمیه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1537 𓈒
.
ᜊ شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
مــن تو را
بہ عشق مـیدانمت✋🏻
بہ دل میـنشانمت🫀
بہ جان میخــوانمت...❤️🥺
🍃🌸| @asheghaneh_halal
🍃💌
•• #خادمانه | #پیامچه ••
.
سلام و نور ✨
بلـــــه !
ما برامون رضایتِشما ، اولویـــــته ☺️🤍
حالا جایزهی من چی باشه ؟!🤨
خب ماهم اینجا داریم زحمت میکشیم 😅
با حالت تواضعانه ازتون جایزه طلب میکنم 😌
جایزهی من این باشه که شما هم دست چند نفر رو بگیرید
و به خانوادهی بزرگ ما اضافه کنـید 😁💕
ببینم چیکار میکنـــــید 😉👇🏻
- @Khadem_Daricheh
.
#پیام_شما
#عاشقانههایحلال
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💌🍃
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
دخترا به رفتار پسر با مادرش نگاه کنید👀
پسرایی که به مادرشون احترام میذارن😇 و مادرشون دوسشون داره🥰 میتونن برای ازدواج مناسب باشن😊👌
ندیدم مردی از مادر محبت ندیده باشه و زندگی زناشویی موفقی داشته باشه...💔
🖇 مادر تو زندگی پسرا نقش تعیین کننده زیادی داره.😌🤌
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
.
از بس که دوستتدارمـ♥
فکر میکنم؛
دیگر هیچ دوستداشتنـــــی
همرنگ دوستداشتنهای من نیست 🥰
تـــ♡ــو
معنی تمام رنگهای دنیایـی 💚🎨
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
دوای سرماخوردگی و بدنی که ضعیف شده همینه ولاغیر 🥩😇
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ کُردها
وقتی میخوان به یکی بگن
«تا ابد کنارمی»
میگن🥹👇
╟🤍 « مآنارِم »
•یعنی
ماندگارِ من❤️🔥🌝
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
ᜊ بفرماییدتودمدربده
╰─ @asheghaneh_halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
صِدات
یِهآهَنگیدارِه
کِهخُوببَلده
چِجُوریحالِدِلمُو
''نـــــَـ♡ـــــوازِش''کنِه👔🌸✨
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
باورت نمیکنند
تا زمانی که انجامش دهی(:✨
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
!رفاقت بلدی؟.mp3
1.51M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
• بعضی رفتارهای فرزندم،
سنجیده و منطقی نیست!
• گاهی خارج از شئونات
خانواده رفتار میکند!
• کم کم صبرم دارد
به پایان میرسد💥!
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #خانومِ_حاجی ֢ ֢
.
﮼𖧾𖧹 حاجی جونم؛
مخاطبِ خاصِ قلبـ𐚁ـم، سلام!
ضمن ؏ـرض روز بخیر،
از آنجا کہ جنابـ؏ـالی قلب ما هستین
و جان ما وابستہ بہ لبخند شماست
تقاضا دارم بـ؏ـد از خواندن این متن
لبخند زده و طول روز را با لبخند
﮼𖧾𖧹 ادامہ دهید . .🥰♥️💍
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
ᜊ بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
وابستهام آنقدر به صحن حَرمت که🌱
دور از تو، نشد قلب من آرام بگیرد✨️
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدونودوچهار این ناتوانی، این عجز آشکار و این بیاختیاری
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوپنج
من نیکی مظلوم و سربه زیر با چشم هایی که گاهی برق شیطنت داشت میخواهم.
لعنت به تو،مسیح...
میخواهم کمی از سنگینی فضا بکاهم.
من توان مقابله با این چشم های آتشین را ندارم.
قبل از اینکه دهان باز کنم،نیکی از جا بلند میشود.چادرش را از روی مبل برمیدارد و سر میکند.
کیفش را در دست میگیرد.
ناخودآگاه میپرسم
:_کجا؟
پوزخندی که میزند از چشمانم دور نمیماند.
سری به تأسف تکان میدهد
+:شما واقعا چی کاره ی من هستین؟
من اعصابم را زیر پاهای تو آسفالت نکرده ام که رویش با تبختر قدم بزنی نیکی جان!
دندانهایم را روی هم میسایم
:_من شوهرتم نیکی...به حرمت اسمم که تو شناسنامته...
باز هم کلامم را قطع میکند.
نه،واقعا این نیکی را نمیشناسم.
+:الحمدلله دوهفته بعد اونم پاک میشه...یادتون که نرفته، بیشتر از دو هفته از موعد یه ماهه
گذشته..
دستم را مشت میکنم.
نیکی با قلبِ مچاله شده ی من چه میکنی؟
لعنت به تو،مسیح...
تو زخمهایت را قبلا زده ای،حالا نوبت نیکی است...
تو تا میتوانستی احساسات را زیرپایت گذاشتی،چه انتظاری از این دختر داری؟
مردانگی را به سخره گرفتم و غذایی که مهربانی نیکی در دانه دانه ی برنج هایش مشهود بود، با
خشونت پس زدم.
نیکی حق دارد..
سرم را پایین میاندازم و با صدای دورگه شده ام میگویم..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوشش
:_نه، یادم نرفته..
صدای لرزش لیوان ها در سینی باعث میشود سربلند کنم.
مامان وارد سالن میشود و با تعجب نگاهمان میکند.
چشمهایش روی چادر نیکی میلغزد و به صورت من میرسد.
نگاهش رنگ نگرانی میگیرد:چشمات چرا سرخ شده مسیح؟
آب دهانم را قورت میدهم،خودم هم نمیدانم چه بلایی به سرم آمده.
سر تکان میدهم
:_چیزی نیست...
مامان به طرف نیکی برمیگردد:چرا حاضر شدی؟
نیکی سعی میکند لبخند بزند.
این را،من به خوبی میفهمم.
منی که دو هفته روز و شب کنارش بوده ام میدانم،فرق لبخندِ جاندار و پرروح واقعی اش که
زندگی میبخشد،با این کش آمدن لبها،از سر اجبار متفاوت است.
من او را خوب شناخته ام، خنده اش جان میبخشد و اخمش، نفس میستاند.
آرام میگوید
+:با اجازتون برم دیگه... بیشتر از این مزاحمتون نمیشم
مامان با شک و تردید نگاهم میکند و نگران به طرف نیکی بر میگردد:چیزی شده دخترم؟
نیکی آرام سرش را پایین میاندازد
+:نه زنعمو،چی باید بشه؟یه کم تو خونه کار دارم...
بااجازتون
جلو میرود و گونه ی مامان را میبوسد.
مامان لبخندی میزند و میگوید:خداحافظ
نیکی بدون اینکه حتی نگاهم کند به طرف در میرود .
+:به عمو سلام برسونید،خدانگهدار
و از خانه،خارج میشود.
بدون اینکه کلمه ای با من صحبت کند.
تیز از جا میپرم تا به او برسم که مامان آستینم را میکشد:کجا گلپسر؟؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝