eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💍🍃 🍃 عجب تروریست دلبری میشود آن سبز پوشے که راهش و آرمانش اباعبدالله ست😍 این تروریستی ڪه باید برای شجاعتش و فداڪارے هایش در برابرش ایستاد و دستهایش را بوسه باران ڪرد☺️ چالش 😍✌️ ارسال ایــده هاےشما😊👇 🆔 @DokhtarAbani 🆔 @afsar_velaee 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😲] عـاتِـــقانه‌هاے حلالـ💕 مَجه ایندا نیس اے بابا❗️ پس چِـلا دَلو بـاز نمیتُـنین☹️ مجه خودتون دَوَتِــمون نَـتلـده بـودیــن⁉️ #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
🌹🍃 🍃 |° #خادمانه°| این ها هم رزق دوزوج جوان امسال نتونستــن راهے ڪربلابشن چهل بستــه به نیت اربعین و چهل سالگے انقلاب ڪه سپردن بنــده خدایے در پیاده روے اربعین توزیع ڪنن😊 ان شالله قبــول باشه واجــرشون بااباعبــدلله☺️✋ چالش #نصرتے_لڪم_معده 😌💚 ارسال خلاقیت شما☺️👇 🆔 @afsar_velaee پیــرو پویش #حسینے_رضوے ماباشیــد 🍃 @asheghaneh_halal 🌹🍃
°🎯| |🎯° ✍ 💠چند روز قبل خبرے📝 در تلگرام🌐 پخش شد که مدعے بود قیمت برق در آلمان منفے ♨️ شده و عده اے دوباره رمان بافے کردند😅 که چقدر اروپا ارزانے است...⁉️ 💠اصل آن خبر این بود که در آلمان🇧🇪 دو روز طوفان 🌪و باد شدید آمده و فقط در این دو روز توربین هاے بادے❎ تولید برق بیش از مقدار مصرف عادے برق تولید کردند و چون ایراد اصلے❌❌ این توربین ها این است که امکان ذخیره برق تولیدے آن وجود ندارد (به علت بالا بودن هزینه زیر ساخت) دولت دنبال راهے بوده که برق تولیدے مصرف شود. ‼️ منـــــبع👇👇👇 @Asheghaneh_Halal @Kharej2025 ⚠️لذا براےتشویق شرکت هاے طرف قرارداد دولت اعلام مےکند که در سر رسید💯 پرداخت آنها هزینه این دو روز را منفے حساب خواهد کرد (نه اینکه پولے به شرکت ها ❗️ و مردم برگرداند بلکه عملا تخفیفے ناچیز در مبلغ پرداختی نهایے ایجاد کرده است). ✅نکته مهم💯 این موضوع این است که طبق گزارشات📝 خبرے گاهے و هر چند سال یکبار یکے دو روز این اتفاق مےافتد و دلیل مطبوعاتے📰 شدن آن هم گران بودن سرسام آور قیمت برق در اروپا و به خصوص آلمان است. که مثلا دو روز تنفسے😃 پیدا شده است. ✅✅در لینک👇👇 زیر شما در کمال تعجب 😳مے بینید که کشور آلمان گران ترین نرخ مصرف برق در جهان را در سال ۲۰۱۶ داشته است و حال ببینید که چطور حقایق جهان را با ۱۸۰ درجه تفاوت در ایران منتشر مے کنند.... تو خود حدیث مفصل بخوان ......👇👇 https://www.energycouncil.com.au/analysis/worldwide-electricity-prices-how-does-australia-compare/ 🌐نکته حائز اهمیت این است که معلوم شد🔎🔎🔎 ایران🇮🇷🇮🇷 ارزانترین ⚠️قیمت برق را نسبت به کشورهاے قاره آمریکا و اروپا و استرالیا دارا مے باشد.👌👌👌 فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇 📡| @Asheghaneh_Halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| اے ڪـاشـ چـو منصــور ≈{😊 °\ بـه پـــاے تـــو بمیـــریمـ ≈{❣ /° روزے نـرســـد ≈{❌ °\ مایه‌ے آزار تــو باشیمـ ≈{😔 /° در لشـڪر مهــدے عجـ ≈{⚔ °\ ڪه تویے میـر و علمــدار ≈{💚 /° ما نیـــز چـو ســـربـازِ ≈{👇 °| ڪـماندار تــو باشیمـ ≈{💪 #حضرت_آقا 🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(184)📸 #ڪپے⛔️🙏 🍁| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه °/☘ دلا چـہ دیدہ فُروبسته‌اے ❓ سـپیـدہ دَمـیــد🌥 سـرے بَـرآر ڪہ خـوش عـالَمـے‌سـتــ😍👌 عالـمِـ صُبـ🌤ـح ☘/° #صبح_زیباتون_بخیر😊💐 [☁️☀️☁️] @asheghaneh_halal
باعشــ❤️ــق علے درهمہ جا اوج گرفتیم؛ بافاطـ💚ـــمہ آرام بہ هرموج گرفتیم... ازنسل گــ🌺ــل نسترن و وارث یاسیم؛ ماهرچہ‌ڪہ‌داریم‌زِ ســ💚ـاداٺ گرفتیم... 🍃💚 @Asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|° امــام باقــر(علیه‌السلام) میفــرمایند:☺️ «فاطمــه علیهاالسلامـ🌸 در خانه علے علیه‌السـ💚ـلام ڪارِ خانه🏡؛ خمیــر ڪردن🍚، نانــ🍞 پختــن و نظـ👌ـافت را به عهــده گــرفت. علے علیه‌الســلام نیز ڪارهاے بیـ🏘ـرون خانه را، مانند: آوردن هیــزمـ🔥 و تهیــه مــواد خوراڪے🍭 به عهــده داشت.» 👌😌 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😜👇 (💕) @Asheghaneh_halal
🏴🍃 🍃 #مجردانه مردے کھ خود را از همھ بالاتر مےداند و بھ دیگران با دیدھ تحقیر مےنگرد و همیشھ احساس مےکند حق با اوست،موردے مناسب براے ازدواج نیستـ شاید در نگاھ اول مردے با اعتماد بھ نفس بھ نظر برسد و این مسئلھ براے دختران جذابـ باشد... #من_دیگھ_حرفےندارم😐 پ.ن: شعرندارم! 🍃 @asheghaneh_halal 🏴🍃
°•| 🍹 |•° در زندگے با همسرتانـ تفاوت بین شنیدن و فهمیدن را بہ خوبے یاد بگیرید بسیارے مواقع حرفے را ڪہ شنیده اید بہ درستے نفهمیده‌اید... شنیدن با گوش ڪردن و فهمیدن فرق مے‌ڪنہ...! 😅 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه🕊 کوچک باش و " عاشق "{😃} ڪہ عشـــق خود می‌داند{😊} آیین " بزرگ " ڪردنت را {😍} #بزرگ_مرد_ڪوچڪ💪 #شهید_بهنام_محمدی🌷 #اللهم_صل_علے_محمد_و_آل_محمد❤️ •| @Asheghaneh_Halal |• 🌷 🕊🌷
-خــانـــــوم خوشگله شــماره بـدم؟؟؟☹️ -خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟😏 -خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟😣 ایـنها جملاتی بود که دختــرک در طول مسـیر خوابگـ🏠ـاه تا دانشگـ🏢ـاه می شنید!😞 بیچــاره اصــلاً اهـ✋ـل این حرفــها نبود…😔 این قضیه به شــ😠ـدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصــ☝️ـمیم گرفت بی خیــال درســ📚 و مــدرک📄 شود و به محـ🏘ــل زندگیــش بازگردد... به امامـ🕌ـزاده‌ی نزدیک دانشگــاه رفت، شـاید می خواست گِـلـ😥ـه کند؛ از وضعیت آن شهـ🏙ـرِ لعنتی!! دختــرک وارد حیــاط امامـ🕌ـزاده شد… خسته…😓 انگار فقــط آمده بود گریه😭 کند… دردش گفتنی نبود….!!!😔 رفت و از روی آویــز چــ🍃ــادری برداشت و سر کرد… وارد حــ✨ــرم شد و کنــار ضــریحـ🌸 نشست. زیر لبــ😞 چیــزی می گفت انگــار!!! خـدایـا کـمکـم کـن…🙌❤️ چـند ساعـتــ⏰ بعــد، دختــر که کنار ضــریح خوابیـ🛌ـده بود با صــ🗣ــدای زنی بیدار شد… خانوم! خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی...😒 مردم میخــوان زیارت کنن!!! دختــرک سراسیمه😧 بلند شد و یادش افتاد😱 که باید قبل از ساعت۸ خود رابه خوابگـ🏠ـاه برساند… به سرعتــ🏃 از آنجــا خارج شد… وارد شــ🏙ــهر شد… امــ👌ــا… امــا انگــار چیزی شده بود…😕 دیگــر کسی او را بد نگـ👀ـاه نمی کــرد..!😳 انگار نگــاه هوس آلودی😈 تعـقــیبش نمی کرد!!!😳 احساس امنیت کرد…😌 با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعــام مستجاب شده باشه!!!🤔 فکر کرد شاید اشتباه میکند☹️ اما اینطــ☝️ــور نبود! یک لحظه به خود آمد…😮 دید چــ🌹ـادر امامـ🕌ـزاده را سر جـــایــش نگذاشته…😍 👌😊 @asheghaneh_halal ...💛🍃
•| 👶 |• 🍃..در مهمانے یک دفعہ بہ کودک نگویید: ❌..پاشو بریم ما رفتیم تو همین جا بمون جا میمونے زود باش بریم.. 🍃..بہ او زمان بدهید،مثلا بہ او بگویید"وقتےعقربہ بزرگہ اومد روے هشت میریم" درنتیجہ کودک بازےاش را بہ راحتے تمام میکند و حاضر میشود. 👌 نڪات تربیتےریزوڪاربردے☺️👇 •●💐•● @asheghaneh_halal
😜•||•😜 ژنــراݪ_پشـــت_صحـنه✍ یــه خستــه نبــاشید و خـــداقوت💪💪💪 عــرض مےڪنم خـــدمت جـــناب اصلا مگـــه وزیــــر بهتـــر از شمـــاهم هست😜 میـــمونــدین تــا1400 بــاهم فســـیل مےشدیم☠ یعنے مـــردم ایـــران🇮🇷🇮🇷 فعـــال تـــر از شمــا الان نــــدیده بودن😅 و دیگــــه هم نخـــواهنـــد دید😂😂 عبــــاس جــــان دمــــت گــــرم😉😉 حسابے مســـڪن و تڪون دادے و متحــــول ڪردے👊😯 هـــواپیمـــایے رو دگـــرگون ڪردے خـــط هوایے و افقے یه راست اون دنیـــا رو ایجـــاد ڪردے🤔 خط دریایے و افقے رو هم ڪه بے سابقــه 😮 ایجـــاد ڪردے دیگــه مـــا مگـــه چے مےخواستیم🙄 جـــزء لبخنــــــــدتـــو☺️ همـــه چے آرومــه😉 مــــا الکـے شلوغـــش کردیم😂😅 خلاصــه داداشــــم مــا هر چے از شـــوما توے واقعیـــت دیدیم حـــلال نمےڪنیم😌 امیــــدوارم واقعیــتها اون چیــــزایے نـــباشن ڪه مــا دیــدیم😄😄 و محـــض اینڪه ریــــا نشــه اون چیزایے ڪه واقعــا بوده رو نگـــــفتین و نگـــفتن👌👌 خـــدانگهـــدار ژنـــــرال 👊👊😂😂 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے ژنـــرال میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
. |° °| پست موقتـ✋ رمانـ جذابـ و ارزشے👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــادهـ 😍 ✅ جهــت دستــرسے آسانتــر و ڪامل تر به رمــان فعلے هشتک را در ڪانال ســــرچ ڪنــید😍 راستے😌 رمـــان هاے دیگـــه اے هم بارگــذارے شده ڪه با ســـرچ هشتڪ مےتونید بهشـــون دستـــرسے پــیدا ڪنین🍃🌺🍃🌺 جـــــذاب 😌 ڪے بـــودیـــم مـــا😍 🎈😅
🗣حاج‌حسیـن یڪتـا: ما آدمـِ مـذهبے داریـم😊 امـا مـذهبےِ انقلابـے ڪم داریـم!☹️ مـا مـذهبےِ انقلابـے داریـم😍 امـا ڪم داریـم!✋ 🕊| @sheghaneh_halal
#قرار_عاشقی •🍃•دلـ❤️ـ بیمار مَرا فرصتــ درمانے دِه •🍃•با دمـ🌬ـ قدسےاتــ اے دوستـ مَرا جانے دِه #سلام‌آقایےڪہ‌حرمت‌باصفاست #اربعین‌ڪربلا😭 #منم‌امام‌رضایےمیشم‌اگہ‌بخواے ••| @Asheghaneh_halal |••
🌹/ \🌹 علامہ حسن‌زاده آملے ، جلوے حضرت آقا دو زانو نشستہ{😐}و ايشان را مولاخطاب مے‌كنند{😊} آقا ناراحت شده{😟}و بہ علامہ فرمودند: اين كار را نكنيد{👋} . . . علامہ حسن‌زاده مےفرمايند : اگر يڪ1⃣ مكروه از شما سراغ داشتم اين كار را نمے‌كردمـ{😇} . . . 😍❤ °•🍃•° @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😲] چلا اینجولے نیدام میتونین دخمل خوشمل ندیدیـن😇 [🍡] نتُنه چشتـون👀 دنبال آبنبات چوبے منه🍭 بهتون نمیـدم دهنیشم کلدم نتونید ازم بگیلین😜 [😂] آب نبـات پیشڪش عزیزم😁 چشات بیشتر خـوردنیه😋 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
✍ ✅ در ایران حدود ۲۵ درصد مردم مستأجر🏚 هستند. 👌👌 ✅ در حالے که در 🇧🇪۶۰درصد ملت مستأجر هستند! در 🇫🇷 ۵۰ درصد و در 🇬🇧 ۴۰ درصد مردم مستاجر هستند. و این آمار🔎 غیر بدهے و وام هاے طولانے مدت به بانک ها🏛 در ازاے مالک شدن، مے باشد.❌❌❌ @Asheghaneh_Halal 🎈🎈 @Kharej2025🎈🎈 منبع: http://www.independent.co.uk/property/house-and-home/why-the-germans-and-french-prefer-to-rent-2291077.html http://www.khabaronline.ir/detail/486187/Economy/house
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° به حدی آروم شده بود که هیچ صدایی ازش در نمیومد .فقط خیره به محمد نگاه میکرد.دستشو چند بار زد به صورت محمد خندید و گفت _بَ بَ میخواست بیدارش کنه ولی نمیدونست که باباش برای همیشه خوابیده.زینب و از محسن گرفتم و گذاشتم تو بغلم تا بهتر باباشو ببینه .سعی کردم پاهاشو تو بغلم جمع کنم.صورتشو به صورت محمد چسبوندم.بچه رو ازم گرفتن. گفتن میخوان محمد و ببرن برای تشییع و تدفین. روی صورتش دست کشیدم و برای اخرین بار گفتم : _شهادتت مبارک محمدم.پیش خدا مارو فراموش نکن !! به زور ازم جدا کردنش.نبودش به اندازه ی جدا شدن یه عضو از بدن درد داشت. حس میکردم با رفتنش همه چیزم رفت... "فصل سوم" دیگه نتونستم ادامه بدم. به خودم که اومدم دیدم با خط به خطش اشک ریختم به حدی که ورقه های کتاب خیس شده بود .کتابو بستم و روی میز رهاش کردم .فکر کنم از وقتی که خوندن یاد گرفتم بیشتر از سالهای عمرم این کتابو خوندم . به ساعت نگاه کردم .شیش و سی و هفت دقیقه ی صبح بود .بعد از اذان صبح دیگه نخوابیده بودم از اتاق بیرون رفتم. مامان تو آشپزخونه بود. سلام کردم و کنارش ایستادم. _صبح بخیر کی بیدار شدین؟ +همین الان .چشات چرا قرمزه؟گریه کردی بازم؟ چشم و ابروهامو دادم بالا و نچ نچ کردم .چشم ازم برداشت و کتری  آبجوش رو گذاشت روی گاز و زیرش رو روشن کرد +چرا حاضر نشدی ؟ _میشم بابا زوده حالا . +خودت میری یا برسونمت؟ _وا مامان!!!یعنی چی مگه روز اول مدرسمه؟ دارم میرم دانشگاه ! تو منو ببری چیه ؟بزرگ شدم دیگه بچه نیستم. فرشته میاد دنبالم +اها _خب حالا .من برم دستشویی بعدش حاضر شم. +برو .زود برگرد یه چیزی بخور گرسنه نری _چشم. بعداز اینکه یه آبی به سر و صورتم زدم رفتم تو اتاقم. تو اینه به صورت پف کردم یه نگاهی انداختم و سرمو به حالت تاسف تکون دادم‌کمدم رو باز کردم و از روی شاخه یه مانتوی بلند مشکی و شلوار کتان لوله تفنگی مشکی برداشتم. مشغول بستن دکمه های مانتوم بودم که تلفنم زنگ خورد. فرشته بود . جواب دادم که گفت تا یه ربع دیگه میرسه . یه مقعنه ی مشکی هم سرم کردم . یه دفتر و خودکار انداختم تو کیف و کیف پولم رو چک کردم که خالی نباشه .قرار بود امروز بعد دانشگاه بریم کتابامونو بخریم. به خودم عطر زدم و چادرم رو هم از روی آویز برداشتم و سرم کردم.کیف و موبایلم رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون. مامان روی صندلی کنار میز صبحانه نشسته بود و برا خودش لقمه میگرفت. چایی که واسه خودش ریخته بود و رو برداشتم و یه قلپش رو خوردم که صداش در اومد. خواستم برای خودم لقمه بگیرم که فرشته زنگ زد. از مامان خداحافظی کردم و رفتم دم در.از تو جا کفشی کفشمو برداشتم و گفتم :راستی امروز کجایی؟ +یه سر میرم دانشگاه زود بر میگردم _اهان باشه اومد برام قرآن نگه داشت و با لبخند از زیرش رد شدم.کفشمو پوشیدم، دوباره ازش خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم. در ماشین فرشته رو باز کردم و نشستم _سلام عشقم خوبی؟ +سلام علیکم خواهر بسیجی شما خوبی؟ _فدات صبح شما بخیر +صبح شمام بخیر _عمو زنعمو خوبن؟ محمدحسین خوبه؟ محمدحسین پسر عمو علی و داداشِ کوچیک تر فرشته بود. +خوبن همه سلام دارن. چه خبرا؟ _خبر خیر سلامتی +زنعموحالش خوبه ؟ _خوبه خداروشکر +خداروشکر.خله خب بگو روز اول دانشگات چه حسی داری؟ _واقعا بگم؟ کاملا بی حسم +وا چرا بی ذوق؟! _آخه واقعا حسی ندارم +خیلی عجیبی _اوهوم همه میگن. تو راه یکم حرف زدیم تا رسیدیم دانشگاه. از ماشین پیاده شدم تا پارک کنه .منتظرش موندم تا بیاد بریم کلاس . از رو کارتم شماره کلاس رو خوندم و کلاسو پیدا کردم.کلاسمون باهم متفاوت بود چون فرشته ترم اخرش بود و من ورودی جدید بودم.از هم جدا شدیم و رفتیم تو کلاس. تایم کلاس ما سی و هفت دقیقه دیگه بود .ولی کلاس فرشته اینا الان شروع میشد به خودم لعنت فرستادم که این تایم مضخرف رو برداشتم حالا باید کلی دیگه صبر میکردم تو کلاسی که توش پرنده پر نمیزد هندزفریمو از تو کیفم در اوردم و گذاشتم تو گوشم و یه اهنگ بی کلام پخش کردم. کیفم رو گذاشتم روی میزو سرم و روش گذاشتم.چند دقیقه بعد با شنیدن سرو صدای اطرافم سرم رو از روی میز برداشتم که متوجه شدم بچه ها اومدن. هندزفریمو از تو گوشم در اوردم و جمعش کردم. دخترا سمت من نشسته بودن و پسرا سمت چپ کلاس .تو دخترا دنبال اشنا میگشتم ولی همه غریبه بودن .باهاشون سلام علیک کردم و به حرفاشون گوش میدادم. بیشترشون همدیگرو میشناختن.گوشیم رو در اوردم و مشغول چک کردن شدم که با ورود یک نفر به کلاس توجهم بهش جلب شد. یه پسر ریشو که به نظر مذهبی میومد.تو دستش کیف بزرگ طراحی مهندسی بود با دیدنش خندم گرفته بود،ولی سعی کردم لبخندم و کنترل کنم.بنده ی خدا نمیدونست اومده کلاس زبان فارسی عمومی.البته شایدم میدونست.حس کردم متوجه لبخندم شد بہ قلمِ🖊 💙و 💚
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 سلام کردو به دو سه نفر دست داد و بعدش هم تو یه ردیف جلو تر از صندلی من نشست.بچه ها شروع کرده بودن به پچ پچ کردن در گوش هم. نمیدونستم چی میگن ولی به اون نگاه میکردن و زیر لب یه چیزایی میگفتن و میخندیدن. با بغل دستیش مشغول حرف زدن شد که چشم ازش برداشتم و توجهم رو به گوشیم دادم که در کلاس با شدت بیشتری باز شد و استاد وارد کلاس شد به احترامش ایستادیم و بعد از چند ثانیه نشستیم. تقریبا پنجاه و خوردی ساله به نظر میرسید. با موهای مشکی که بینش چندتا تار سفید پیدا میشد. محاسنش سفیدی داشت و مرد وجیهی به نظر میرسید رو به ما سلام کردو روی صندلی نشست به لیست تو دستش یه نگاه انداخت و بعد خودش رو معرفی کرد و مدل تدریس و امتحاناش رو توضیح داد به نظر سخت گیر نمیرسید و میشد باهاش کنار اومد. بابت به خیر گذشتن اولیش خدارو شکر کردم لیست و دوباره گرفت دستش و شروع کرد به حضور غیاب کردن.به بچه ها نگا میکردم تا اسماشونو یاد بگیرم "ابتکار محمد حسام " اسمش برام جالب بود سرمو چرخوندم تا پیداش کنم که دیدم همون پسریه که قبل از استاد وارد شد. دستشو برد بالا که استاد روش دقیق شد +محمد حسام تو چرا اینجا نشستی؟ _سلام استاد +سلام _هیچی دیگه یه مشکلی پیش اومده بود اواخر ترم یادتونه که چند جلسه نبودم واسه ترم هم نرسیدم سر جلسه استاد خندید و گفت: +تموم کردی کار مستندتو؟ _نه استاد یه قسمتش مونده دعا کنید فقط دعا کنید اونی که میخوام پیدا شه +خیلی خوب ان شالله. استاد سرش رو برد پایین که اسم بعدیو بخونه ولی به حالتی که انگار چیزی یادش اومده رو به ابتکار گفت: +ببینم داشتی رو طراحی یه شهید کار میکردی درسته؟ لبخند زد و _بله درسته +چیشد تمومش کردی؟ _این یکیو دیگه بله استاد +عه چه خوب خداروشکر داری عکسشو نشونم بدی؟ _اصلش باهامه +دیگه بهتر، ببینمش از تو کیف طراحی مهندسی مشکی ای که همراهش بود یه چندتا کاغذ آ سه که رو هم بودن در اورد که استاد گفت +بیارش بده به من از جاش بلند شد و رفت سمت استاد و کاغذا رو روی میزش گذاشت چندتا رو برداشت و با لبخند به کاغذی ک روی میز بود خیره شد پسر جذاب و خوبی به نظر میرسید،حالا به اضافه ی اینکه روی تصویر یه شهیدم کار کرده بود،چون هر کسی واسه اینجور چیزا وقت نمیزاره قطعا ادم مقیدی بود که واسه کشیدن عکس شهید وقت گذاشته بود دلم میخواست طراحیشو نشون بده منم ببینم.استاد با حیرت به چیزی که رو به روش بود زل زد و چند بار زیر لبش گفت +احسنت احسنت!باریک الله خیلی خوب شده! و بعد کاغذ رو گرفت سمت ما و گفت : +این یعنی هنر تا چشمم خورد به تصویر کشیده شده ی روی کاغذ ،از تعجب دهنم وا موند و قلبم به تپش افتاد نفهمیدم چند ثانیه خیره به خوشگل ترین عکس بابابودم که باصدای استاد به خودن اومدم +چه شهید زیبارویی،اسمش چیه؟ _محمد دهقان فرد +به به _خب چیشد که این شهیدوانتخاب کردی واسه کشیدن؟ +اگه بخوام خیلی خلاصه وار بگم تو یه کلمه میتونم بگم "ناحله" استاد بهتون پیشنهادمیکنم اگه این کتاب رو نخوندیدحتمامطالعه کنید زندگینامه ی همین شهیده قطعا همونجوری ک من مجذوبشون شدم شماهم میشید تو کلاس سرو صداشد یک سری میخندیدنو دم گوش هم پچ پچ میکردن قلبم انقدرخودشو محکم به قفسه ی سینم میکوبیدکه هر آن ممکن بودازدهنم بیرون بزنه واقعا نمیدونستم باید چی بگم و چه عکس العملی ازخودم نشون بدم متحیر به چهره ی ابتکارچشم دوخته بودم چه حکمتی بود؟نه!من نمیخواستم به این زودی کسی بفهمه فرزندشهیدم وای خدایا! ابتکار وسایلش رواز روی میزمعلم جمع کردو سر جاش نشست وطراحیش روتوی کیفش گذاشت دلم گرفت چه داستان جالبی!چه بابای جالبی! تو وجوداین پسره هم رخنه کرده بود دلم میخواست دادبزنم وبگم بابابهت افتخار میکنم ولی.. تو حال خودم بودم که باشنیدن اسمم به خودم اومدم +دهقان فردزینب دستم رو بالاگرفتم همه باتعجب برگشتن سمت من و زوترازهمه محمد حسام باحیرت چشم دوخت به من! استادعینکشو زد بالا و با لبخند بهم نگاه کرد +تشابه اسمیه یانسبت فامیلی؟ سرم روانداختم پایین وچیزی نگفتم که استادگفت +هوم؟ به بچه های کلاس نگاه کردم که همه درگوش هم یه چیزی میگفتن دوباره نگاها بهم عوض شده بودنگاهای پرازتحقیر نگاهای سرزنش امیز،نگاهایی که فقط وقتی میفهمیدن فرزند شهیدم بهم مینداختن جنس این نگاها روخوب میشناختم به محمدحسام نگاه کردم که باتعجب منتظرجواب من بود دلم گرم ترشده بود سرم روتکون دادم _بله صداهای کلاس بالارفت استادچندبار زدرو میز که همه دوباره ساکت شدن +چه نسبتی داری _فرزند شهیدم یه بار دیگه صداها رفت بالا از هر جایی یکی یه تیکه ای مینداخت که لابه لای حرفاشون اسم سهمیه رو شنیدم دوباره همون حرفاواتهام های همیشگی دوباره شنیدن حرف واسه چیزی که هیچ وقت ازش استفاده نکردم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ❤️| @Asheghaneh_halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه ان شالله اباعبــدلله چنین همسفرے رو جلو راهشون قرار بدن☺️ روزے همه مجردا 😁 چالش #مختص_عشق_حلالم 😍✌️ ارسال ایده هاے شما😊👇 🆔 @afsar_velaee 🆔 @DokhtarAbani 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
🌹🍃 🍃 |° #پیامچه ' #حسینیه °| احسنتـ به شما؛ حتے یڪ ڪار فردے ڪه خوندن زیارت عاشورا باشه، نوعے یارے امام معصوم بشمار میاد😊 چالش #نصرتے_لڪم_معده🙂✌️ #حب_الحسین_یجمعنا😍 ارسال خلاقیت هاے شما☺️👇 🆔 @afsar_velaee پیـرو پویش #حسینے_رضوے ماباشید 🍃 @asheghaneh_halal 🌹🍃
°🌙| #آقامونه |🌙° °| گرچـه دنیــــا ≈{🌍 /° دستِـ مُشتے ناڪسـ استـ ≈{😬 °\ یـڪ علـے داریــمـ ≈{😊 /° و دنیــا را بسـ استـ ≈{👌 °\ ایـنـ زمـانـ دریـاےِ مـا ≈{🌊 /° سیــد علـــے اسـتـ ≈{ 😉 °\ نایـبـ مولایمـــانـ ≈{🌸 °| خامنـه‌اے استـ ≈{💚 #حضرت_آقا 🍃 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(185)📸 #ڪپے⛔️🙏 🍁| @Asheghaneh_Halal