عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وسه ♡﷽♡ دست روے زانو اش گذاشت و یاعلے گویان بلند شد.مثل جوجه اردک
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وچهار
♡﷽♡
خسته شدے معمار؟
معمار خنده کنان گفت: شما که حرفاے قشنگ قشنگ میزنے خستگے ازتن آدم در میره!
ابوذر حس میکرد دیگر نا در زانوانش نماند!
خداحافظے کوتاهے کرد و رفت
حاج رضا علے تنها با لبخند بدرقعه اش کرد.
و نگاهے به در بسته حجره انداخت.
___________________
[از زبان آیه]
به عدد 15 که تعدا تماس هاے از دست رفته ام از جانب پرے ناز بود خیره
شدم! آرام به پیشانیم زدم چرا یادم نبود امروز از مشهد برگشته است. شماره اش را گرفتم گویا منتظر تماسم بود که بلافاصله گوشے را برداشت:
_سلام پرے جوونم تو رو خدا ببخش واقعا شرمنده گوشے روے سایلنت بود ببخش جاے یکے از بچه ها شیفت بودم دیشب تا الان خواب بودم.صدایش که ته مانده نگرانے در آن موج میزد آرامش خاصی انتقال داد:
سلام عزیزم فداے سرت من که مردم از نگرانے. همیشه نرسیده میومدے براے سوغاتیا این بود که نگران شدم از خواب بیدارت کردم؟
دوستش داشتم او بهترین همسر پدر دنیا بود. کش و قوسے به تنم دادم و گفتم:
نه قربونت برم باید بیدارمیشدم باید آماده شیم.. امشب با مامان عمه شام مهمونتونیم!! اگه بدونے چقدر هوس کشک بادمجوناتو کردم!
میخنددو میگوید:تشریف بیاریدصاحب خونه. به روی چشم حتما برات درست میکنم
_قربان دل مهربونت عزیزم اگه خسته سفرے نمیخواد به زحمت بیوفتیا!
_زحمت کشیدن براے آیه عین از رحمت نصیب بردنه! منتظرتم
_چوب کارے میفرمایید
_به جاے این حرفا آماده شو منم برم به کشک بادمجونام برسم
_فداے دست همیشه دست به نقدت...
گوشی را قطع کردم و دستهایم را کش آوردم و با تمام قدرت داد زدم تا خستگے و کوفتگیم در برود. مامان عمه طبق معمول بعد از این حرکتم یک مرض بلند میگوید و من را به خنده مے اندازد!
از توے حال صدایش را میشنوم که میپرسد پریناز بود؟
خمیازه اے میکشم و میگویم:آره مامان عمه پاشو تا من دوش میگیرم آماده شو
بریم شام اونجا دعوتیم...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وچهار ♡﷽♡ خسته شدے معمار؟ معمار خنده کنان گفت: شما که حرفاے قشنگ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وپنج
♡﷽♡
دوش آب سرد حسابے حالم را جا مے آورد. مامان عمه مدام به در میزند و من علے رقم میلم دل میکنم از حمام
_اومدم
زنگ در را میفشارم و میدانم مثل همیشه با آیفون باز نمیشود صدای پاے کوچک سامره را از پشت در میشنوم.. در باز میشود و چهره خندان خواهر کوچک و دوست دا شتنے ام را مےبینم.
زندگے یعنے همین اینکه یک منحنےِ رو
به پایینِ کسے اینچنین دلت را روشن کند
_سلام آبجی آیه...دلم برات تنگ شده بود
خم میشوم و محکم در آغوشش میکشم.
_سلام الهے من فدات شم . کجا رفتے تو نمیگے دل آیه میگیره؟
_آے آے آلوچه شدم آجی یواشتر
رهایش کردم مامان عمه هم بوسیدتش پریناز را منتظر نگذاشتم و محکم در آغوشش گرفتم.چندیمین بار بود که با خودم اعتراف میکردم بهترین غیرمادر و در عین حال عین مادر دنیا خود خود شخص پیش رویم است؟
****
کم کم بابا محمد و ابوذر هم از راه میرسند و سفره شام را مچینیم! خداے من در این یکهفته دورے چقدر دلم براے پدر نازنینم تنگ شده بود.موهای جو گندمے اشو چشمهاے مشکے اش را از نظر میگذرانم و جان تازه میگیرم آنقدر
در بدو ورود بوسیدمش که صداے کمیل و ابوذر را در آوردم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وپنج ♡﷽♡ دوش آب سرد حسابے حالم را جا مے آورد. مامان عمه مدام به در
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وشش
♡﷽♡
کشک بادمجانهاے روے سفره عجیب هوس انگیز شده بودند. بدون تعارف پیش دستے ام را پر بادمجان و نعناع و پیازداغ کردم! و با لذت کشک و این مخلوط خوش طعم را مزه مزه کردم!
کمیل با خنده گفت: آبجے یواشتر!! خفه نشے همه اش براے خودته ابوذر چشم غره اے به این برادر کوچکتر انداخت و من با خنده مرموزے
گفتم:داداشم نگفتے ترازت تو آخرین آزمون چند شد؟
به آنے لبخندش را قورت داد و بے ربط گفت: نوشابه نداریم؟
ابوذر باخنده گفت :حناق داریم!!!
حرفش همه را به خنده انداخت. مامان عمه مدام از پدر و سفرش به اصفهان میپرسید و سامره مدام میان حرف هاے بابا میپرید و شیرین زبانے میکرد!
نگاهے به پریناز انداختم! نوع نگاهش مشکوک بود میدانستم این حجم مهر در یک نگاه مطمئنا به نفع من نخواهد بود!
خودم را به آن راه زدم ولے لبخند زد و بعد بے مقدمه پرسید:راستے جواب خانم فضلی رو چی بدم؟
غذامیان گلویم پرید و به سرفه افتادم! میان سرفه هایم دیدم که شانه تمام اهل خانه میلرزد.
نفس عمیقے کشیدم و گفتم: حالا بعدا در موردش حرف میزنیم پرے جون غذات سرد میشه!
پرے ناز آدم باهوشے بود و خوب میدانست کی حریف را فتیله پیچ کند:به نظرم الان بهترین وقته
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ ـاز سمـتـِ تو مےوَزَد {👇
⊙ ـنسیـمـِ سحــرے {🌺
⊙ ـبر روے سَرَمـ دستِـ تو {😊
⊙ ـمِهــــر پــدرے {👌
⊙ ـهرچند ندیدمـــتـ {😔
⊙ ـولــے مےدانـــمـ {😉
⊙ ـاز خـوبـترینِـ خوبـترانـ {😍
⊙ ـخـــوبـ تـرے {✋
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(272)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal
💗🍃💗
🍃💗
💗
°| #خادمانه|°
😍سلامـ
😇حالتون چطوره❓
☺️من ڪہ عالے امـ
😃امتحانات تموم شد یا هنوز درگیرشید❓
😀چند تا رو قبولـ شدید❓
😅چند تا رو افتادید❓
😜وسط این شلوغ پلوغے امتحانات هیچ
فہمیدید ڪہ مصاحبہ با خادمان گلـ رو ڪنسلـ ڪردیمـ❓تا همتون بیــســـتـــ بگیرید😍
🤔متوجہ شدید❓
😳متوجہ نشدید❓
😐اینقد بین مصاحبہ ها فاصلہ افتاد منِ گزارشگر اصلا یادمـ رفتہ ڪہ از ڪدومـ
خادمـ مصاحبہ گرفتمـ از ڪدومـ نگرفتمـ😑
😅نظرتون چیہ دوباره از اول ازهمہ
سوالات رو مجدد بپرسمـ ❓
😁شوخے ڪردمـ بابا ذوق نڪنید
🤔 فڪر ڪنمـ از همہ خادمـ ها مصاحبہ
گرفتہ باشمـ مگر نہ❓
😢اگر بیڪارید یڪ ڪمڪ به بنده عاجز ڪنید
و اندڪے فڪر ڪنید ڪہ ایندفعہ نوبت ڪدومـ خادمـ گلـ مے باشد🙈
🤓 سریع من رو در جریان بزارید هــا تا
ان شاءاللہ با قوّت هر چہ بیشتر برمـ سراغ #سڪانس_برتر بعدے💪
👇 اینجا بہ داد بنده برسید🙈👇
🆔: @afsar_velaee
👀 فراموش نڪنید منتظرمـ هــــا 😍
🍭| @asheghaneh_halal
💗
🍃💗
💗🍃💗
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍁 #مجردانه [موضوعاتمورد بررسے درجلساتخواستگارے] 43.طرز گذراندن تعطیلات 44.برگزار ڪردن مناسبت
🍃❄️
#مجردانه
[موضوعاتمورد
بررسے درجلساتخواستگارے]
47.درجه حرارت خانه در شب و روز
48.فعالیت ها به هنگام شام و ناهار
49.برنامه هاے مورد علاقه تلویزیون
50.خرید لوازم زندگے
#پایانــ☺️
پ.ن:
چطور بودن؟
نظر،سوال،سخن ...هرچیزے بود در خدمتیم😉✋
@asheghaneh_halal
🍃❄️
°•| #ویتامینه🍹 |•°
••💠گاهے اوقات
سڪوت بهترین پاسخه
همیشه قرار نیست در مقابل هم
جبهه بگیریم و جــدل ڪنیم. قرار
نیست هر وقت هر اتفاقے افتاد تلاش ڪنم
ڪه نشون بدم حق با منه!گاهے باید سڪوت
ڪنم تا به آرامش برسیم و بعدا منطقے
صحبت ڪنیم!.سڪوت به موقع
به شما محبوبیت خواهد
بخشید.••💠
#ڪظمغیظ...👌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
|👳🏻|
#طلبگے
#مناجاتبدوناستغفارمثلتمیزکردنبدونشوینده
مناجات ڪردن بدون استغفار
مانند تمیز ڪردن خانه و وسایل
بدون آب و مواد شوینــــده است.
استغفار مانند استحمام موجب تمیزے روح آلودهے ما مےشود...
چگونه مےتوانیم مدت ها بدون استغفار سپرے ڪنیم و سنگینے روحمان را تحمل ڪنیم و یا در یڪ خانهے ڪثیف زندگے ڪنیم؟
{طبع زندگے ما را به تمیزڪارے وادار مےڪند.}
#حجتالاسلامپناهیان
|👳🏻| @Asheghaneh_halal
یه حس غریبی همیشه من.و میترسونه.mp3
9.59M
🎶🔘 #ثمینه 🔘🎶
|😨| یہ حس غریبے همیشہ منو مےترسونہ
|🚪| صداے در خونہ هر روز تو رو مےلرزونہ
|💔| بمیرمـــ برات
|😔| کہ نفسهات پر از خونہ زهرا
|👥| تمومِــــ مدینہ
|😭| میگن ، کہ نمےمونہ زهــــــــــــــــــــرا
#فاطمیه🏴
#پیشنهاد_دانلود👌
#ڪربلایے_محمدحسین_حدادیان🎤
دانڪنشارژشے👇
⚫️ @asheghaneh_halal 🔚
#قائمانه
🛣|° گرچـه این شهـر شلوغ است
✋|• ولے باور ڪن...
😓|° آنچنان جای تو خالیست،
💓|• صـدا مےپیـچد...
🌹|° یـاامامزمانــ💚
#تقصیرماستغیبت_طولانےشما😔✋
#السلامعلیکیابقیهاللهفےارضه..
#جمعـههاے_امــامزمــانـے❤️
|•💎•| @ASHeGHaneh_halal
🍃🕯
🕯
#کوثرانه | #قائمانه
شالے سیاھ بھ دورِ گــردن🖤ُ
بُغضے بے قرار دارد !
میانـِ همھ ےِ نامـ هـا | اِبنُ الزهرا | ڪه
صدایَش ڪُنے ، ویژه نظر مے ڪُند !!😭
پسـر استـ و روےِ مادر حساس...❣
حال تو فڪرش را بُڪُن ڪه هر سال
فاطمیھ ڪه مےشود...
تمامِ واقعھ مـو بھ مـو مرورِ دیدھ هاےِ بھ
نَم نشستھ اش مےشود!💔
از ڪوچھ ےِ بنے هاشم گرفتھ
تا صداےِ دُردانھ ےِ پیامبر میانِ دیوار و دَر...
وسطِ آتش...
روضھ خوان ڪه روضھ مےخواند😔
سخت ڪه مےشود و
آھ ڪه بُلند مےشود و
سینھ ڪه از اوجِ مصیبت به درد مے آید و
سنگین مےشوَد...😭
بے هوا بھ یادَش مے اُفتم ...💔
یادَش بھ حرفـ مے آورد زبانم را تا بگویَم
جانم فداےِ تویے ڪه تمامِ روضھ را شاهدے ...🖤
فداےِ چشمهاےِ تو آقایے ڪه دست بھ زانو گرفته اے و گریھ میڪُنے ...
اے | مهدےِ فاطمه |
مےگویَم و تا آخر ، دلم پیشِ چشم هاےِ بھ
خون نشسته ے او زار میزنَد ...
روضھ مےخواند برایَمـ
| پسرها عجیب مادرے اند 🖤|
#التماس_دعا✋
#اللهمـ_عجل_لولیڪ_الفرج
#ڪپےباذڪرمنبع
|🕯| @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️💎 #آقامونه 💎❄️
[🎥] بعضےها هستند حاضرند به نفع کارگر شعار
[✊] بدهند، رگ گردن را هم درشت کنند ،
[🇮🇷] امّا در عمل به کارگر ایرانے لگد بزنند!
پ.ن:
گر بدانی
شوقِ دیدارت🍃
چه با دل می کند ..!! ❤️
🌬 @asheghaneh_halal 🌨
💓🍃
🍃
#همسفرانه
|❓| آزمودم دلِ
|📚|خود را به هزاران شیوه
|😍| هیچ چیزش به جز
|❌|از وصلِ تو خشنود نڪرد
#مولوے
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
°🎯| #غربالگرے |🎯°
ســوژه شــدن رفــت😎
آقـــازاده و خــانم زاده های😱
محتـــرم و محتــرمه😜
واشنگـــتن پــست مےنویسید✍
✅گزارش واشنگتنپست با
این عبارات شروع میشود:👇
📚 «سبک زندگی جوانان برخوردار
از امتیاز ایرانی از جمله تعطیلات
پرهزینه، میهمانیهای پر زرق و
برق و دسترسی به پول و شغل،
در شرایطی که تحریمهای آمریکا
در حال فشار آوردن به اقتصاد
ایران است، در ماههای اخیر
به خشم عمومی انجامیده است.»😱
✅«جوانان که برخی دارای
روابط دولتی نیز هستند،
با ثروتشان، خودروهای
خیرهکنندهشان و گذران
تعطیلات در اقامتگاههای
مجلل در اینستاگرام و در
خیابانهای تهران،
خودنمایی میکنند.»😱😱
✅این افراد به شغلهای دولتی
دست پیدا میکنند، به آنها
بورسیههای تحصیلی پرسود
اعطا میشود و بهراحتی
سفر میکنند.😎😎😱😱
✅اما تعداد کمی در ایران میتوانند
با توجه به افزایش هزینهها و
کاهش توان مالی از چنین آسایشی
برخوردار باشند.😉🙈😎
✅در گزارش واشنگتنپست
به مواردی از نمایش زندگی
اشرافی توسط فرزندان برخی
مقامات دولتی نیز اشاره شده است.😱
#غرب_زده_های_ژن_خووووب😂
خــبرنگـــار🎙 خبــرگزاری💻📱
دانشجــویے Snn هســتم بنده😎
SNN💪💪
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وشش ♡﷽♡ کشک بادمجانهاے روے سفره عجیب هوس انگیز شده بودند. بدون تعا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وهفت
♡﷽♡
ابوذر که اوضاع را درک کرده بود روبه پریناز گفت:مامان جان بزار برےی بعد نمیبینی مگه سرخ شده؟
پریناز پشت چشمے نازک کرد و گفت:شما دوغتو بخور تو کار بزرگترا دخالت نکن!
بله! شمشیر را از رو بسته بود. خیره به غذایم بے خیال گفتم: با کمال احترام بفرمایید ان شاءالله
یکے بهتر از من نصیب فرزند گرامشون بشه
با لحن تقریبا تندے پرسید:یعنے موافق نیستے حتے پسره رو ببینے؟
نگاهے به جمع کردم پریناز هم وقت گیرآورده بود...آن هم چه وقتے دوباره نگاهم را به سفره دادم و گفتم:نـــه!
گویا خیلے عصبانی شده بود چون تند تر از قبل گفت:از بس خرے آیه!
کمیل که داشت لیوان دوغش را سر میکشید با این حرف پریناز تمام محتویاتش را بیرون داد روے صورت سامره ریخت و جیغش را در آورد
ابوذر و بابا باصداے بلند خندیدند! و من هنوز شکه این رک گویے پریناز بودم و مامان عمه که
گویے دلش خنک شده بود فقط میخندید!
نگاهے به پریناز برافروخته کردم و گفتم:خب چرا اینجورے میگے!
لیوان آبے برای خودش ریخت و گفت:پسره دکتر بدبخت! تو خوابتم نمیتونی ببینی که همچین
کسی در خونتو بزنه! با شعور با درک با کمالات با معرفت !! خوش تیپ خوش لباس و پولدار! دیگه چے میخواے؟
خنده ام گرفته بود:خب پرے جان این چه استدلالیه؟ حالا چون پسره دکتره من باید خودمو بد بخت کنم؟
بعضیا مثل ابوذر هم مهندسن هم آخوند! بعضیا هم مثل بابا جونم هم معلم هستن
سامره کودکانه میان حرف پرید و گفت:من چے من چیم؟
محکم لپ هاے بزرگش را بوسیدم و گفتم: بعضیا هم مثل سامره خانم عزیز دل همه ان نگاهی به کمیل که منتظر نگاهم میکرد کردمو با لبخند گفتم: بعضیا هم مثل ایشون حمالن!! شغل که مالک انسانیت و برترے آدمها نیست!!
ابوذر و بابا شانه هایشان میلرزید و کمیل با دست به پیشانی اش میکوبید و مامان عمه تنها
میخندید بدون هیچ حرفے تنها نظاره گر این اتفاقات بود.
پریناز اما هر لحظه خشمگین تر میشد:آیه دونه دونه اینا رو رد کن! آخرش بگو پرے جون دبه
ترشی رو درست کن کار از کار گذشت
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وهفت ♡﷽♡ ابوذر که اوضاع را درک کرده بود روبه پریناز گفت:مامان جان ب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_وهشت
♡﷽♡
خم شدم و همانجا پیشانے اش را بوسیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخور مامانے!
خندید میدانستم خیلے دوست دارد مادر صدایش کنم! حقش بود مادر صدا شود این بهترین غیرمادر اما عین مادر دنیا.اما ....
سفره که جمع شد مامان عمه و پریناز و بابا دور هم نشستند تا درباره سفر اخیرشان به خانه مادر
زن بابا حرف بزنند.ابوذر خودش را با کانال هاے تلویزیونے مشغول کرده بود و کمیل هم براے
سامره قصه میخواند تا خوابش ببرد! لبخندم آمده بود!چه عجب این برادر یک بار با دل این خواهر کوچک راه آمد.
چاے آن سه نفر را برایشان گذاشتم و یک چاے لیوانی برای ابوذر بردم و کنارش نشستم.نگاهش
کردم.نگاهم نکرد! عجیب مشغول بود نگاهش این روزها.کنترل را گرفتم و کانال را عوض کردم
اعتراضے نکرد.معلوم بود نگاه میکند ولی نمیبیند.چایم را برداشتم و جرعه اے نوشیدم.صداے تلویزیون را بلند تر کردمو گفت: نمیخواے بگے؟ الان خیلی وقته حبسش کردے؟
گیج سرش را برگرداند و نگاهم کرد.لبخند زدم و توت خشک شده را به دهانم گذاشتم:یه چیزے
میخواے بهم بگے ولی نمیگے!حرف حبس شده پشت نگاهتو میگم
چشمهایش را میبنددو گردنش را میدهد عقب تکیه به قسمت فوقانی مبل به دروغ میگوید:نه
چیزے نیست
میگویم:دروغ گناه کبیره است حاجے جون! همین شماها آبروے آخوندا رو بردید دیگه
تلخندے میزند:خب چے بگم؟
با هیجان تصنعے میگویم:بزار من حدس بزنم! عاشق شدے نه؟
ناگهانے چشمهایش را باز میکند و خیره نگاهم میکند! بلند میخندم آنقدر که سرهاے جمع سه نفره به سمتم برمیگردد! دستم را جلوی دهنم میگیرمو معذرت خواهے میکنم از آن سه فردے که میدانم عشق میکنند با صداے قهقه ام !
ابوذر که میبیند هوا پس است دستم را میگرد و به تراس میبرد.
هربار که نگاهش را به یاد مے آورم خنده ام میگیرد! دستش را روے صورتم میگذارد و عصبانے میگوید:زعفران!!! بسه دیگه!!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وهشت ♡﷽♡ خم شدم و همانجا پیشانے اش را بوسیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_بیست_ونه
♡﷽♡
نمیگوید زهر مار میگوید زعفران! خیلے وقت است که با حاج رضاعلی و رفقایش قرار گذاشته
حرف بد نزند و بد دهنے نکند! با زور و زحمت قورت میدهم خنده ام را و با لبخند ته مانده آن خنده میگویم:خب تعریف کن کے هست؟
نگاهم میکند و سکوت میکند بعد سرش پایین مے اندازد و دستهایش را داخل جیب هایش میکند و میگوید: از دختراے دانشگاهه ترم اولیه.تو انجمن باهاش آشنا شدم.ادبیات میخونه.
برادر کوچکم عاشق شده بود! ابوذر عاشق شده بود.آه خداے من چقدر سرم شلوغ شده این
روزها! این دیگر جزو برنامه ام نبود،
دستم را دور گردنش مے اندازمو میگویم:باریک الله! خوبه نه خوشم اومد! همیشه فکر میکردم آخر آخرش پریناز یه دختر برات پیدا میکنه میرید خواستگارے و مزدوج میشے! ولے خوشم اومد توهم کم بیش فعال نیستے
میخندد و هیچ نمیگوید. روے نوک دماغش میزنم و میگویم:راستے چرا به کسے نمیگے؟ خب بگو پری واست آستین بالا بزنه! میدونے که منتظر لب تر کنے!
پوفے میکشد و کلافه میگوید: نمیشه آیه نمیتونم! اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه!دختر یه پدر تاجر داره! از این بازارے های به نامه! صبحا با سانتافه میرسوننش بعد از ظهرا با جگوار میان دنبالش ! من عمرا بتونم همچین زندگے اے براش بسازم!! اصلا عرفم بیخیال شم شرع و دین خدا میگه وظیفه اته در شان زنت براش زندگے بسازے!
منم نمیتونم...
دستم را از دور گردنش بر میدارمو روبه رویش مے ایستم به چشمهایش نگاه میکنم تردید را
میخوانم:ابوذر.تو راست میگے حرفت کاملا منطقیه ولے تو که هنوز چیزے نگفتے با دختره صحبت کن شاید کنار اومد. توکل کن به خدا!
نام توکل را که میشنود لبخند میزند زیرلب چند بار توکل را زمزمه میکند و بعد بے ربط
میگوید:تاحالا گردو بازے کردے؟
تعجب میکنم:نه چی هست؟
پوزخند میزند و میگوید:همین کارے که تو پیشنهاد کردے!
چشمهایم گرد میشود:چے میگے ابوذر!
منظورت چیه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙
⊙ ـآقـا شــدهـ امـ {👇
⊙ ـبه عشقـ نابـ تـو اسیر {😍
⊙ ـهرگــز نشــومـ {❌
⊙ ـز دیدنـ روے تــو سیر {😁
⊙ ـاینـ هستےِ ناقابلِـ منـ {❣
⊙ ـنـــذر شمــاسـتـ {👌
⊙ ـمےمیـرمـ اگر شمــا {🙈
⊙ ـبگویـے ڪه بمیــر {😌
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے
#نگاره(273)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌺•° @Asheghaneh_Halal