eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنےشو |°🐝 اَدون دُفتَن| اِفطال سُده|😋 😔| مامانی بَه‌بَه برامون نِمیاله مَنَم‌ فِک‌میتُونم|👇 پای داداسیم بامیه‌اس|😍 ☺️|گردو جانم! پای داداشی ڪه خوردنی نیست|😐 استودیو نےنےشو؛ آبـ قنــــ🍭ـــد فراموش نشه 👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وسه بابک گفت: -آفرین. خوشم میاد مثل مرد میای جلو و کم نمیاری دوباره
🍃🍒 💚 -هیچی، راجع به آرش بود. گفتم حواسش بهش باشه شر درست نکنه شروین که خسته به نظر می رسید گفت: -من خیلی خسته ام. تو رانندگی می کنی؟ سعید سوئیچ را گرفت. - ولی انصافاً خوب بود - ای، بد نبود -سوار شو، سوار شو که تو اگه کیف دنیا رو هم بکنی باز ناراضی هستی -شاید! سوار شد و گفت: - بدشانسی آوردم وگرنه می بردم -اینکه چیزی نیست. می گن بابک با رفیق هاش سر ماشین شرط می بندن اونوقت تو برای 20 تومن عزا گرفتی؟ -پولش برام مهم نیست. خودت هم میدونی. نمی خوام کم بیارم خمیازه ای کشید و ادامه داد: -می دونی؟ اولش خیلی شل تر بازی می کرد بعدش جدی شد. فکر کنم کلک زد. حتی دعواشون هم به نظرم ساختگی بود. -از این آرش هرچی بگی برمیاد. من که بهت گفتم. ولی بابک نه، گمون نکنم شروین سرش را روی تکیه گاه صندلی گذاشت و گفت: -تو چطوری شبها بیرون می مونی؟ من دارم از خستگی می میرم -یکی ندونه فکر می کنه من دارم خرابت می کنم. پاتوق های خودت یادت رفته؟ من بودم 2 نصفه شب می رفتم پارک گیتار زدن؟ حالا کلاس میذاری، حوصلم... سرش را برگرداند ولی شروین خواب بود. برای همین ساکت شد ... -شروین ... شروین .... پاشو، رسیدیم شروین بیدار شد، دستی به صورت و چشم هایش کشید. -رسیدیم؟ پیاده شد. -کجا می ری؟ ماشین رو چکار کنم؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وچهار -هیچی، راجع به آرش بود. گفتم حواسش بهش باشه شر درست نکنه شروی
🍃🍒 💚 شروین همان طور که از خواب پیلی پیلی می خورد دستی تکان داد و بدون اینکه برگردد گفت: -ببرش. صبح بیا دنبالم سعید همانطور که رفتن شروین نگاه می کرد زیر لب گفت: -فکر می کنه راننده استخدام کرده. بچه سوسول. عیب نداره. در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه شروین خان و رفت. •فصل ششم• سعید پرسید: -برنامه امروزت چیه؟ - باید برم پیش استاد - استاد؟ آها ... بابا ولش کن، دیگه یادش رفته -اینکه من می بینم بمیره هم یادش نمی ره. از هفته پیش تا حالا هر وقت منو دیده یه لبخند می زنه. اگر روش می شد می گفت چرا نمیای. من از دستش در می رم. فردا باهاش کلاس دارم. نمی خوام شک کنه -خب شک کنه. تو که می خوای انصراف بدی -اگر چیزی بگه سر کلاس نمیشه جوابش رو داد. خیلی ناجور حال می گیره. منم که میشناسی کم نمیارم -تو آخرش سر کم نیاوردن سرت رو میدی - سرم بره بهتر از اینکه کم بیارم سعید دستی به شانه اش زد: -پیش استاد خوش بگذره. ما می ریم دَدَر -ما؟ - با بچه ها - آها! از اون لحاظ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وپنج شروین همان طور که از خواب پیلی پیلی می خورد دستی تکان داد و بدو
🍃🍒 💚 سعید چشمکی زد. دست هایشان را به هم زدند و از هم جدا شدند... شروین نگاهی به تابلو بخش انداخت. - مهدوی 224 بالای اتاق ها را نگاه می کرد. در یکی از اتاق ها باز شد و کسی بیرون آمد. از کنار شروین رد شد و نگاهی به شروین انداخت .یک لحظه با هم چشم در چشم شدند. چشمان آشنایی داشت. همانطور که داشت فکر می کرد بالای در اتاق ها را نگاه می کرد. - خودشه در زد. - بفرمائید شاهرخ پشت میزش بود و روی میز خم شده بود. - ببخشید استاد سر بلند کرد. با دیدن شروین لبخندی زد. - بفرمائید شروین وارد شد و نشست. -زودتر از این منتظرتون بودم شروین عکس العملی نشان نداد. برگه ها را درآورد و به شاهرخ داد. نگاهی به سوال ها انداخت و نگاهی به شروین. -عجب سوال هایی کنار شروین نشست. خودکارش را درآورد و مشغول توضیح دادن شد. گاهی از شروین سوال می کرد وجواب می خواست. وقتی تمام شد شروین دستی به موهایش کشید و نفسش را بیرون داد. شاهرخ گفت: -از اون سوال های نفس گیر بود بعد چایی ریخت و طرف شروین گذاشت. شروین برگه هایش را جمع کرد. شکلاتی از توی ظرف برداشت. -اینطور که معلومه خیلی به درس علاقه داری. این سوال ها برای هر کی پیش نمیاد شروین چایی اش را برداشت ولی حرفی نزند. شاهرخ به صندلی تکیه داد و درحالیکه به قاب عکس روبرویش خیره شده بود گفت: -بهترین سال های عمر آدم دوران دانشجوئیه. با بچه ها شیطنت می کنی، با استادها کل کل می کنی. یاد اون موقع ها افتادم . من همیشه با سوال هام پاپیچ استادها می شدم. توی همون کتاب هایی که بهت دادم نمونه سوال هام هست. اگر دقت کنی متوجه میشی بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] •{ روزهـ امـ😬 با ربنــاي دیدهـ‌ ات👇 وا مي‌شـود😌• •{ العجـب! از آن همه ذڪري ڪه در چشمـان «تـوست»💚• #آرش_شریعتے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(388)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
--- 💚🍃 --- #پابوس «سحر سيزدهم» يـاد عقيـق يمنمـ☺️)° يـاد شير نَر ارباب كريمم حسنمـ😇)° به رخ ماه و دلاراش «اَجرنا يارَب»💔)° نام «قاسم» بنويسيد به روي كفنمـ🌙)° --- 💚🍃 @asheghaneh_halal ---
☀️🍃 #صبحونه " وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا " 👈خداوند داراے زیباترین نامھاست او را بدان نامھا بخوانید(اعراف۱۸۰)👉 🌱با نام هاے قند و نباتت عزيز من! هر صبح را به شوق تو مزمزه مےڪنم... #یا‌مَن‌ذِڪرُه‌ُحُلْو... #روز_سیزدهم | @Asheghaneh_halal | ☀️🍃
•[ 📖 •] . ✨ خدا جونم : 🍃🌸| خودت رو بِهم ‌بشناسون . •|چرا؟؟ 🍃🌸| چون اگه تو رو خداجونم به وسیله خودت نشناسم و معرفت پیدا نکنم، پیامبرت رو هم نمی‌شناسم. 🍃🌸 |• خدا جونم!! پیامبرت رو به من معرفی کن. 🍃🌸|• اگه پیامبرت رو نشناسم حجت تو رو نمی تونم بشناسم 🍃🌸|• خدا جونم حجت خودت رو به من معرفی کن. 🍃🌸|• اگه حجتت رو نشناسم توی دینم راهم رو گم می کنم. 📕|• الجنان. ص:۱۰۸۶ . . سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇 [•🌙•] @asheghaneh_halal
°|🌙|° 💜|°‌ همسر شهید یزدانی در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در در دستش است... ⭐️|• به حضرت آقا می‌گوید: "من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه می‌گفت؟ 😌|° به نظرم تنها یک جمله می‌گفت آن هم این بود که 《آقا امر کردید و ما گفتیم بسم الله》 😇|• دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم الله!‌!! 💚|° آقا می‌گویند: «اگر این روحیه شما نبود، مردان‌تان اینجور به دل و سینه دشمن نمی‌رفتند!! این روحیه‌های خوب بود که این مردان را وارد این میدان‌ها کرد. خدا ان‌شاءالله شما را حفظ کند.» 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇🏻 |•🌸•| @asheghaneh_halal
تحدیر_تندخوانی_جز_سیزدهم_قرآن_کر.mp3
4.24M
••🍃🎙•• #سکینه 🌙: #ویژه‌برنامه‌ماھ‌مبارڪ‌رمضان تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء سیزدهم •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••
🎈🍃 💕{ } 💕 |• هندسه‌یِ‌جسمِ‌خودتوببین؛ چقدرعجیب‌وشگفت‌انگیزه! بدنیست‌عاشق‌خودت‌بشی:) ڪسی‌ڪه‌عاشقِ"تمامیتِ‌خودِش"‌بِشه میتونه‌"معنای‌عشقِ‌واقعی"روبِچِشه!😍 چون‌خودش‌رو"شناخته" به‌خودشناسی‌رسیده(:👏 |• حالاچطوره‌یڪم‌تَفَحُص‌ڪنی⁉️ خودتو‌سرچ‌بزن😌☝️ |• حالاڪه‌خوب‌سرچیده‌شدی:) وبه‌نتایج‌خوبی‌رسیدی‌بدنیس‌بدونی خداروفقط‌اونایی‌پیدا میڪنن ڪه‌دنبآلش‌میگردن👌☺️ |• "خدا"لحظه‌شماری‌میڪنه بیادخصوصی‌بآهآت‌حرف بزنه:) آره‌باخودخودخودت🍃 |• با‌چشم‌دلت پی‌ویت‌رونیگاڪن💚 دیگــهـ ناز ڪشیدن بالاتـــر از این ڪه 12400 پیامبر☺️ فقـــط،براے هدایت تو وارد این جهان شــدن✋ قـــــرآن ڪه بزرگتـــرین معجــزه جهانِ فقط زندگے تو نـــازل شده باشهـ😉 ببیــن چقد خدا نازتــو میڪشهـ❣ دلـــتو بده بهـ خدا✋ تـــا همیشهـ باشے☺️ دریـــاب👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️ •|💕|• @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] \\ پیـراهن‌آبـے‌اش‌راڪه‌پوشیـد مطمئـن‌شدم ڪہ‌بـر‌خـلاف‌همہ آسمـانِ‌من‌مے‌توانـد روےزمیـن قـدم بـردارد...!💙 \\ #قطعاایشون‌نگاهش‌به‌آینده‌اس😐 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شھید ابراهیم براتے•• [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @F_Delaram_313 جمع صلـوات گذشتہ: • ۲۳۰۲ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شھید ابراهیم براتے•• [🌷]ارسال صلوات ها [🌷]
••🍃🕊•• | خانم علیجانے می گوید: همیشه در ماموریت‌ها نگران تنهایی من و دخترم بود و مدام زنگ می زد و احوالمان را جویا می شد که مبادا احساس تنهایی کنیم و زینب هم که هر روز به شوق حرف زدن با پدر سوره های قرآن و اشعار سعدی را حفظ می کرد😃 انتظار می کشید تا پدرش زنگ بزند و برایش قرآن و شعر بخواند و وعده جایزه بگیرد😊 [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @F_Delaram_313 ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇🏻 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••
حواست هست به موهای سفید سرم.mp3
8.71M
--- 🌼🍂 --- #ثمینه حواست هست بہ موهاے سفید سرمـ😭 چقدر امسال از گذشته شکسته ترمـ😞 حواست هست؟! نوکرت داره پیر میشهـ😑 #ڪربلایے_حمیدرضا_علیمے🎤 --- 🌼🍂 @asheghaneh_halal ---
. . . به نام خدایے ڪه بهش خیلے مدیونیم💕 . میدونم روزه دارید همتون لحظه شماری میڪنید برای افطار اما فقط دقایقے و وقت بزاریم برای خدا، معلوم نیست ماه رمضون سال بعد باشیم 13 روز به سرعت گذشت بقیشم میگذره بیا امروز ڪه روز خاصے بریم در خونه خدا و برای تمام روزایے که ازش غافل بودیم معذرت بخوایم😭 خدا همیشه حواسش به ما بوده و هست خدا در طول ماه مبارڪ قدم به قدمـ مـــیان بر گذاشته ڪه بخشیده بشیم😔 ڪه بریم سمتش، ڪه بغلمون ڪنه ڪه از ڪنارش جم نخوریم😔 قربون مهـــربونیت خدا😢 وای به حال من ڪه قدرتو نمیدونم😭 یڪی از این میان برا ایام البیض یعنے 13,14,15 ماه مبارڪ رمضان☺️ از پــیامبر صلےالله علیه و آله روایت شده ڪه دعایے هست ڪه جبرئیل برای آن حضرت هنگامے که در مقام ابراهیم مشغول نماز بودند آورده از جمــله فضلیت خوندن این دعا👇👇 اینڪه تمام گناهان انسان آمرزیده میشه حتے اگه به تعداد دانهای باران و برگهای درختان و ریگهای بیابان باشه😭😭 فدای مهربونیت بشم خداااااا❣ . این روزا و این شبها دیگه تڪرار نمیشه نڪنه ماه رمضون تموم بشه و ما هیچ ڪاری نکرده باشیم😔😔😔 قدر بدونیم حتی از همین لحظه✋ ان شاءالله ڪه دعای اول هممون سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله باشه✋ حلال ڪنید که دمه افطاری وقتتون و گرفتیم👌 التماس دعای اخلاص، بصیرت و شهادت✋
💍🍃 🍃 #همسفرانه بہ واللہ و بہ اللہ و تاللہ|•☺️•| قسم بر ایها النصر من اللہ|••| ڪه دست از دامنت من بر ندارم|•😍•| اگر ڪشته شوم الحڪم اللہ|•💚•| #درراه‌تو‌عشقم‌جان‌خواهم‌داد😘 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
😜•| |•😜 یه عده هستن نماز میخونن اما واسه روزه بهونه میارن و میپیچونن😐 یه عده هستن از ترس کفاره روزه میگیرن اما نماز نمیخونن!😑 اینا رو از قسمت سر محکم بکوبید به هم بلکه مخلوط شن یه دیندار نرمال از توشون در آد😁 😝•• @asheghaneh_halal
[• 🍲 •] . . سیر ۲ عدد پیاز بزرگ ۱ عدد قارچ بزرگ ۴ عدد لوبیا چیتی ۲ لیوان سیب زمینی ۱ عدد گوجه فرنگی ۱ عدد آبلیمو و روغن مایع به اندازه کافی رب گوجه فرنگی ۲ قاشق غذاخوری نمک ، فلفل سیاه و زردچوبه به اندازه کافی ابتدا لوبیا چیتی را درکاسه ای میریزیم و روی آن آب می گیریم و می گذاریم تا چند ساعت خوب خیس بخورد بهتر است این کار را از شب قبل انجام دهیم و چند مرتبه آب آن را بیرون بریزیم و آب مجددا داخل کاسه بریزیم. این کار به این جهت است که نفخ آن کاملا از بین برود و زودتر در زمان پخت آماده شود.پیاز را پوست می گیریم و می شوییم و روی تخته به صورت نگینی خرد می کنیم و تابه را روی حرارت کم قرار می دهیم و کمی روغن داخل آن می ریزیم پس از داغ شدن روغن پیازهای نگینی را در تابه ریخته و تفت می دهیم و صبر می کنیم تا طلایی شوند بعد در بشقابی می ریزیم کنار می گذاریم.پوست سیرها را می گیریم و ریز خرد می کنیم داخل تابه ای که پیاز را سرخ کردیم می ریزیم و تفت می دهیم و حرارت را کم می کنیم سپس گوجه فرنگی را نیز می شوییم وخرد می کنیم و به سیر ملحق میکنیم و با هم تفت می دهیم. به میزانی تفت می دهیم که آب گوجه فرنگی کاملا تبخیر شده باشد و آنگاه لوبیا چیتی را آبکش می کنیم به همراه رب گوجه فرنگی به مواد تابه می افزاییم و مخلوط می کنیم. در این مرحله اگر تابه تان گنجایش ۵ لیوان آب را ندارد مواد را در قابلمه ای می ریزیم و ۵ لیوان آب روی آن می ریزیم و درب قابلمه را می گذاریم تا با حرارت ملایم به مدت ۳ ساعت لوبیا و مواد خوب پخته شوند. (اگر تابه گنجایش داشت در آن بگذارید مواد پخته شود) تا لوبیا پخته شود سیب زمینی را پوست میگیریم و می شوییم و روی تخته به صورت مربع های کوچک خرد می کنیم و در تابه ای روغن میریزیم و حرارت را کم می کنیم تا داغ شود سپس سیب زمینی های خرد شده را در روغن تفت می دهیم تا کمی پخته شوند،دقت کنید ما نمی خواهیم سرخ شوند. زمانی که ۲ ساعت از تایم پخت لوبیا گذشت سیب زمینی های نیم پز را به همراه نمک،فلفل و پیاز داغ به مواد می افزاییم. قارچ ها را می شوییم و قسمت بالایی و ساقه قارچ را در زیر آب به آرامی میشوییم تا کاملا از گرد و غبار تمیز شود و روی تخته به هر مدلی که تمایل داریم خرد می کنیم ولی این نکته را فراموش نکنید که کمی برش ها بزرگ باشد بهتر است چون در خوراک لوبیا جلوه بیشتری دارد. در آخر پس از برش دادن به مواد قابلمه اضافه می کنیم و به مدت ۱ ساعت دیگر صبر می کنیم تا خوب خواک جا بیافتد.شما می توانید آبلیمو را الان اضافه کنید و یا در آخر پخت که این نیز به تمایل شما بستگی دارد. 💪 لوبیا چیتی منبعی سرشار از فیبر است و برای سلامتی دستگاه گوارش مفید است همچنین از سندورم روده تحریک پڋیر جلوگیری میکند. ✨ یٰادت‌باشه وقتےخدارابیش‌ازهرچیـز دوست‌داشتےجشن‌بگیر مؤمن‌شدنت‌را...(: {الیس‌الله‌ بڪاف‌عبده😉} آیاخدا براےبنده‌اش‌ ڪافے‌نیست🍃 [سوره‌زمرآیه36] . . تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇 [•☕️•] @asheghaneh_halal
•[ 🌙 •] \\ آرزویـــم شده در صحن گوهـ💛ـرشاد بنشینم و از پشت لایـه اے از اشڪ پشت چشمانم ضریحت را دید بزنم و سلامت دهـــــــم ســلام آقـ💓ـاے مهربانے ! \\ هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 😒] نتُن داهی. مامان ؟؟ بیا داهی لو بِبَل. حوصلَ سو ندالم. ☺️] چی شده؟؟ مگه دایی چکار کرده؟ 😔] با من اومت خونه دوستم اپطالی. همه بامیه‌هاسون لو خولد آبِلو بَلام نموند. 😘] قربون تو پسر محجوب 😏] دایی رو هم می‌سپریم دست مامان بزرگ. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وشش سعید چشمکی زد. دست هایشان را به هم زدند و از هم جدا شدند... شرو
🍃🍒 💚 شروین به سرفه افتاد. شاهرخ لیوانی آب برای شروین ریخت و درحالیکه به کمرش می زد پرسید: -چی شد؟ شروین سرفه کنان جواب داد: -هیچی ... شیرین بود. پرید تو گلوم لیوان آب را گرفت. شاهرخ پرسید: -راستی کتابها به درت خورد؟ شروین لیوان را سر کشید. -نه. هنوز وقت نکردم ولی سعی می کنم بخونمشون سریع بلند شد. - بابت جوابها ممنون استاد تا دم در همراهش رفت. - اگر مشکلی بود خوشحال می شم کمکی کنم - چشم ... حتماً نزدیک شب بود که رسید خانه. ماشین توی حیاط را خوب می شناخت. می خواست یواشکی برگردد که سگ خانه شان به طرفش دوید. - وای نه از توی ایوان صدا یی آمد: - حتماً شروینه به ناچار از لای درخت ها بیرون آمد. -به به آقا شروین بعد از احوالپرسی روی صندلی نشست. * سعید با بچه ها ایستاده بود. شروین را که دید دستی تکان داد، چیزی به بچه ها گفت خداحافظی کرد و به طرف شروین آمد. -چطوری؟ - ای بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وهفت شروین به سرفه افتاد. شاهرخ لیوانی آب برای شروین ریخت و درحالیکه
🍃🍒 💚 - تو کلاً دستور زبان فارسی رو عوضی کردی ها! جواب یه چیزهاییرو ای میگی که اصلاً ربطی نداره. شروین سلام، ای، شروین خوبی؟ ای. شروین مردی؟ ای تو چیز دیگه ای بلد نیستی؟ شروین کسل گفت: - نمی دونم -چه خبر؟ به این یکی نمی تونی بگی ای شروین شانه ای بالا انداخت. سعید گفت: - آها، یادم نبود این یکی هم هست و بعد به تقلید از شروین شانه بالا انداخت. دستی به شانه اش زد. - چند تاش غرق شده؟ -هیچی -این هیچی یعنی همه چی شروین رویش را برگرداند. -خسته ام سعید، ول کن اصلاً حوصله ندارم ، نمی خوام راجع به چیزی حرف بزنم -من چی؟ حرف نزنم؟ -فکر کنم اگه بگم بمیر راحت تره برات -دیروز رفتم باشگاه. اگه بودی دعوات می شد. بابک طرفدار تو بود... یکدفعه شروین نشست. سعید هم کنارش نشست. -چی شد؟ شروین سرش را پائین آورد و با دست هایش گرفت. -هیچی، تو برو ، منم می آم -چیزی نمی خوای؟ -نه -مطمئنی؟ -آره، گاهی اینجوری می شم. باید تنها باشم سعید رفت. چند بار نگاهی به عقب انداخت ... شروین دستی روی شانه اش احساس کرد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒