eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
•𓆩✨𓆪• . . •• •• •• •• و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️ و اولین حاجت هممون...(: ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩✨𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدودوازدهم قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه هماهنگ میکنیم ب
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی _خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی! _فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت من هم دوباره مشغول شدم اون شب موقع صرف غذا ماجرا رو با احتیاط با ژانت درمیون گذاشتم و همونطور که حدس مبزدم با مخالفت جدی و قطعیش مواجه شدم اونقدر قاطع بود که باب هرگونه بحث و گفتگو بسته بود صبح روز بعد نظر ژانت رو به کتایون منتقل کردم و گفتم از دست من کاری ساخته نیست و اگر میخواد مشکل رو حل کنه خودش باید ژانت حرف بزنه اگرچه بازهم به موثر بودنش شک داشتم کتایون هم گفت درگیریهای این هفته ش زیاده و نمیتونه سر بزنه و رو در رو حرف بزنه و از طرفی نمیخواد تماس بگیره و تنها با ژانت حرف بزنه پس قرار گذاشتیم صبح یکشنبه که ژانت از کلیسا برمیگرده و حالش خوبه من براش صبحانه آماده کنم و سر میز صبحانه کاملا اتفاقی! کتایون با من تماس تصویری بگیره و بعد به این طریق با ژانت صحبت کنه! صبح یکشنبه وقتی بیدار شدم به زمان برگشت ژانت چیزی نمونده بود نمیشد صبحانه مفصلی حاضر کرد فقط تونستم چای دم بگذارم و از مرباهای خونگی زن عمو خرج کنم به نظر من کره و مربای آلبالو خلق هر انسانی رو باز میکنه! امیدوارم ژانت هم همینطور فکر کنه! میز آماده شده بود و من مشغول ریختن چای برای خودم بودم که در باز شد فوری یک استکان دیگه هم برداشتم و قبل از اینکه نزدیک بشه بلند گفتم: سلام دوربینش رو روی کانتر گذاشت و اومد تو نشست روی صندلی و با ذوق گفت: _ سلام امروز بالاخره موفق شدم چند تا عکس از کلیسا بگیرم! _خب به سلامتی میشه عکساتو دید؟ _آره آره حتما بیا... دوربینش رو برداشت و شروع کرد باهاش کار کردن سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش نشستم: چرا تابحال نتونسته بودی عکس بگیری؟ _آخه حین مراسم که نمیشه میخوام حواسم کاملا به نیایش باشه بعدش هم که همیشه مجبور بودم عجله کنم که اتوبوس نره اما امروز نیایش ده دقیقه زودتر تموم شد و با خیال راحت عکس گرفتم هم از داخل هم از بیرون بیا ببین دوربین رو داد دستم و گفت: با این دکمه برو جلو و همه رو ببین همونطور که عکسها رو تماشا میکردم روشون توضیح هم میداد یکم که گذشت گفت: میبینی چه شکوهی داره؟ _آره خیلی بزرگ و لوکسه! ولی خالی! متناسب ظرفیتش جمعیت نداره آهی کشید: بله همیشه همین منو متاسف میکنه که شهری مثل نیویورک با این همه جمعیت چرا باید مراسم نیایشش اینقدر کم جمعیت برگزار بشه اونم وقتی فقط هفته ای یک باره! سر جنباندم: درسته! بقیه عکسها رو هم دیدم و دوربینش رو تحویل دادم: واقعا عکاس خوبی هستی حالا زودتر صبحونه ت رو بخور تا چای یخ نکرده باذوق روی میز چشم گردوند: _چقدر زحپت کشیدی امروز ممنونم و مشغول خوردن شد یکم که گذشت پرسیدم: ژانت متوجه شدی این مربای چیه دیگه؟ _آره آلبالو دیگه _چطوره؟ _خوبه ولی زیادی شیرین نیست؟ مگه آلبالو نباید ترش باشه؟ _بستگی به ذائقه بومی داره دیگه ایرانیا به شیرینی مایلن بیشتر از بقیه طعم ها مثلا شما تلخی رو میپسندید قهوه میخورید ما کمتر تلخی دوست داریم بیشتر شیرینی و شوری خندید: یعنی اینم برات از ایران فرستادن؟ _آره زن عموم هر سال مربا درست میکنه برا منم حتما میفرستن زن عموم همون مامان رضوانه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم خونه قدیمی و پدری باباهامون آهانی گفت و دوباره مشغول خوردن شد طولی نکشید که کتایون بالاخره پیامم رو دید و تماس گرفت رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم: ا کتایون تماس تصویری گرفته! فوری گفت: حتما بخاطر همون پیشنهادشه جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم! با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم: _سلام خوبی؟ چه خبرا! کتایون_سلام ممنون شما خوبید؟ خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید! ژانتم اونجاست؟ ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند: _بله هستم دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟! کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت: _هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم! ژانت دلیل مخالفتت چیه؟ _یعنی نمیدونی؟ _خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی! منم رفیقتم تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی ولی من بدون شما تنها میمونم! ژانت سر تکان داد: کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو! ما دونفریم و تو یه نفری! من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مقل اینجا برای کتایون ممکن نیست! کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟ . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدوسیزدهم _دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره ژانت شانه بالا انداخت: به نظرم تنها راهه چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم تو هم مختاری اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه درکش میکردم توی موقعیت بدی قرار گرفته بود از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود که با کتایون حرف بزنم و من این میان سرگردان کمی با این حرف میزدم کمی با اون هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم! چه توی آلمان و چه اینجا اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید دست پر اومده بود با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟ همونطور که پشت میز مینشست گفت: _از خونه سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم: _خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام _نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه! _خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز _خب همین دیگه خونه من اینجاست چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد: جدی میگی؟ یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟! کتایون کمی دلخور سرتکون داد: فعلا! تا ببینم بعد چی میشه البته اگر جاتون تنگ نیست! ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی! کتایون با همون حالت سر تکون داد: متوجهم! حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟ فوری گفتم: من که دنبال جا هستم یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام! من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم! گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من... ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت: ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟! _منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم! کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه! گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم! ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه خیلی خب قبوله اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟ همینو میخواستی؟! _آخه چرا؟! _نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم! حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟! _آخه جاتون کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت: من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش با چند دست لباس و خرت و پرت ریز یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟ به لوس بازیش خندیدم: من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم! من گفتم شما اذیت نشید حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟ _یکی دو روز دیگه! ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ _چرا منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• • در میان جشن‌های صحن‌های این حرم برکت از مشهد، سوی هر شهر صادر می‌شود😌 . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ما دیجه خاضلیم . ☺️° فدت مونه لداس بپوسیم . 👗° دوسلی سَل تُنیم 🌹° شادُل بلدایم . 🐚° . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌Et tout à coup tu es devenu mon tout و ناگهان تو همه چیز من شدی♥️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💠𓆪• . . •• •• •⃟🌱 جز علی، هیچ‌کسی لایق این منصب نیست👌 •⃟👥 تا که بر خلق جهان سید و رهبر بشود🥰 ‌‌‌‌‌‌‌ . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1855» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💠𓆪•
هدیه ۱۱۰ هزارتومنی 💶 به همراه کتاب 📖 مسابقه به عشق علیو از دست ندههه 🎁😍 https://eitaa.com/joinchat/519504059Cb62d445a51
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبحـ☀️ است↓ خورشید تابستانی؛ با انگشتان طلایی می‌کوبد بر پنجره‌ات°° بیدار شــو😍♥️ بگذار زندگی🍃 از دریچه چشمانـ آغاز شود...🌿💕 ✨😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
014-Namahang-mast-najaf-Haeri-www.ziaossalehin.ir-AF01-720p.mp3
2.11M
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• من از شوقش زمین خوردم ولی مولا بلندم کرد. همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد...(: 💚🌱✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🌼 امام زمان عجل‌ الله تعالے فرجہ الشریف: بہ راستی ڪہ علم ما بر اوضاع شما احاطہ دارد و هیچ چیز از احوال شما بر ما پوشیده نیست و نسبت بہ لغزش‌هایـے ڪہ از شما سر مےزند شناخت داریم💚 ✍🏻 بحار الأنوار - جلد ۵۳ ، صفحهٔ ۱۷۵ 📚 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• هر دل ڪه شڪست ره به جايـے دارد هر اهـل دلـے قبلـ🧭ـه نمايـے دارد با آنڪه بُود قبله‌ی ما ڪـ🕋ـعبه ولے ايوان نجف عَجـ😍ـب صفايے دارد 🥳 💚 🌺 . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
🔴مسابقه 🎊عیدی که با همه اعیاد فرق داره ... 🔆به مناسبت عید بزرگ غدیر صفحه قرآنی رحیق در نظر دارد مسابقه ای با مشارکت شما همراهان گرامی برگزار کند . 👀محتوای مسابقه: فایل های صوتی و متنی که با هشتک نشانه گذاری شده رو جستجو کنید، زیرا که سوالات روز مسابقه از این پست ها خواهد بود. 🎁 جوایز : 5جایزه 50 هزار تومانی برای پنج نفر اولی که جواب درست رو ارسال کنند.😍 12جایزه شارژ 20 هزار تومانی بین عموم افرادی که جواب درست ارسال کنند.😍 🔸پیشنهاد میکنم تا روز مسابقه حواست به صفحه رحیق باشه و دوستان و آشنایانت رو برای شرکت در مسابقه با خبر کن دوستِ من...🙂🦋 صفحه قرآنی رحیق https://eitaa.com/joinchat/2952462340C4011b8cfbf
•𓆩💟𓆪• . . •• •• - خانم! می‌دونی عمليّات نزديكه؟ - خوب كه چی؟ - يعنی اين ‌كه با اجازه‌ی شما می‌خوام برم.😉 - آقا سيد! بچّه‌مون تازه بيست روزشه. باز می‌خوای ما رو تنها بگذاری؟😔 - خدای بچّه‌ی بيست روز و چند ساله همه يكيه. اگه عمليّات نبود نمی‌رفتم. توی عمليّات بهم احتياج دارن.🙂 - هر طور كه صلاح می‌دونی. می‌خوای بری برو، دلت برای اين بچّه‌ی كوچولو تنگ نمی‌شه؟😢 - چرا! اما اين دوست داشتن‌ نبايد مانع ادای تكليف‌مون بشه. درسته؟ - البتّه كه درسته.👌🏻 - از خدا طلب صبر كنين. دعا كنين كه رزمنده‌ها موفق بشن و دشمن رو نابود كنن. ان‌شاءالله پيش فاطمه‌ی زهرا رو سفيد می‌شی!😇 شهید دفاع مقدس . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💟𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• ذاتِ هرکس در قیامت نقشِ پیشانیِ اوست نقشِ پیشانیِ ما باشد غلامِ حیدرم...🫀😌 💚🌱✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• چادرت‌ که‌خاکی‌ شد یاد چفیه‌هایی‌ باش، که‌ برای اینکه‌... چادری بمانی، غرق‌ در خون‌ شد...🥀 . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• دیر یا زود ولی می‌رسد از راه آخر یک نفر عین می‌رسد از راه آخر 💚🌱✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 فرش ایرانی اهدایی، از مروارید و یاقوت به حرم امام علی(ع) قالی زیبای اهدایی به حرم امام علی، فرش بنفش رنگی که با استفاده از الماس، زمرد، مروارید و یاقوت بافته شده است. این هدیه ها می توان به فرش بنفش رنگی اشاره کرد که با استفاده از الماس، زمرد، مروارید و یاقوت بافته شده است. دو تخته فرش از این نوع در گنجیه حرم علوی نگهداری می شود. اندازه هر کدام از این فرش ها 4 متر در 2 متر است. کارشناسان نتوانسته اند برای این فرش ها قیمتی را اعلام کنند! . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• بیهوده نبوده‌‌ست نبی مستِ تو بوده؛ بنازم به خدایی که علی را خلق نموده .🌱✨ 💚🌱✨ . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
•𓆩🥤𓆪• . . •• •• 💬 سلام عید غدیر مبارک🌱✨ ما برای غدیر یه غرفه داشتیم، غرفه کودکان... مسئول این غرفه یه آقایی بودن که خیلی کلا کلامی راحت بودن با همه و من روی این موضوع حساس بودم تا چند بار هم بهشون اعتراض کردم محترمانه ولی خب عمل نمی‌کردن و سر همین باهاشون لج بودم...🥲 شب عید غدیر بود من و بقیه خانوم هایی که نقاشی می‌کشیدیم روی صورت بچه ها عجله داشتیم که بریم... من جلوی در غرفه رو گرفته بودم که دیگه کسی وارد نشه بعد یهو این آقا گفت قلمو رو بدید خودم میکشم براشون😐 من داشتم از حرص میترکیدم که هیچ میگفتم حق الناس گردن من میمونه که قبلی ها رو نذاشتم بیان داخل...🥲 فقط با همون حرص گفتم آقای فلانی دارید میارید داخل حق الناسش با خودتونه ها، گفتن باشه با خودم😐 آوردن داخل بچه ها رو و خانوم های خادم به من معترض شدن که چرا آورد و ما نمیکشیم و... منم یهو عین این بچه کوچولوها پام رو کوبیدم زمین و همون لحظه بلند گفتم "خب به من گوش نمیدهههههه😐🤣" (همین قدر راحت و مفرد مخاطب قرار دادم😶‍🌫) و بعدا فهمیدم ایشون حرف من رو هم شنیدن هم خندیدن بهش🥲 هم اون لحظه ترسیدن گفتن چی شده که دیدن من دارم از حرص جیغ جیغ میکنم...! هیچی دیگه آبروی ما جلوی ایشون هم رفت😬🤣 . . •📨• • 680 • سوتےِ قابل نشر و بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩خنده‌ڪن‌‌عشق‌نمڪ‌گیرشود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥤𓆪
•𓆩🎊𓆪• . . •• •• °.💚الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته امیرالمؤمنین💚 😍 . . Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🎊𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• در وصف علے...💚🎊 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩💚𓆪• . . •• •• ••💚🌱✨•• [مَثَلُ الدُّنْيا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّها، وَ السَّمُّ النّاقِعُ فى جَوْفِها.يَهْوى اِلَيْهَا الْغِرُّ الْجاهِلُ، وَ يَحْذَرُها ذُواللُّبِّ الْعاقِلُ.  مَثَل دنیا همچون مار است، که سودنِ آن نرم، و درونش سمّ کشنده است.  گول خورده نادان به آن میل کند، و خردمند عاقل از آن حذر نماید] -حکمت۱۱۹،نهج‌البلاغه . . 𓆩روز شمار براے عیدے بزرگ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💚𓆪•