💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
مهربان همسر من ☺️💚
چقدر زیباست حضورت درکنار من
وقتی در میان مشکلات و دغدغه های
روزمره زندگی به تو فکر میکنم😌
جانم تازه میشود چون میدانم
در پس همه این سختی ها
یک تکیه گاه محکم، من را امیدوار میکند😍
#بفرستبراهمسرجانخستگیازتندرکنه😉
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
با این ترفــند
چاقوتـــون از روز اولــــم تیــزتر میشہ😌🌱
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
👜
⏝
֢ ֢ #منو_مامانم ֢ ֢
.
📩 امروز،
پسرم با تعجب اومد بهم گفت:
مامان یکی از بچههای مهدکودک
دوتاست😢
هیچ چی دیگه
یکساعت طول کشید تا بهش
توضیح بدم بچه دوقلو یعنی چی😫🤣
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1067 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃دونفرههاےویژهبامامانبفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
👜
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
هرکجا آسایش روحت را پیدا کردی
بمان...
آنجا وطن توست🙂🫀
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
راویت همسر بزرگوار شهید:
از وقتی که بچهها کمی بزرگتر شدند به پیشنهاد شهید در خانه مان رسم شد که برای هر کار و هر تصمیمی نظرسنجی کنیم و نظر جمع را اجرا کنیم.
اما از ده روز قبل از شهادت شان هر بار که قرار بود تصمیمی بگیریم، ایشان فقط نگاه میکردند و میگفتند شما سه نفری نظر بدهید و به نتیجه برسید؛ خیال کنید من اینجا نیستم!
حالا که فکر میکنم انگار حرف آن روزهایشان بیدلیل نبود شاید میدانستند رفتنی اند و مراعات دل همیشه نگران من و بچهها را میکردند و چیزی نمیگفتند
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_امیر_عبدالهیان
#روایت_عشق❤️
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
🌱از تو بهترین سرنوشتی
که مقدّر شده درخواست میکنم🌱
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوهفتادوهشت +:ای خدا بگم چی کار کنه این پدرروحانی ر
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادونه
+:اینجا خونه ی شماست.. در واقع مزاحم منم.. من و فاطمه میریم بیرون، شما راحت باشین
تند و سریع می گوید:نه،نرو...قراره هم سایه باشیم دیگه،نه اینکه تا یکیمون هست اون یکی
نباشه.. من میرم تو اتاقم، شما راحت باشین،قبول؟
سرم را تکان میدهم. مسیح به طرف اتاقش میرود.
بدون اینکه برگردد زیر لب میگوید : این بوی قیمه ،از خونه ی کدوم آدم خوشبخت میاد؟
خنده ام میگیرد.
راست میگوید،بوی برنج وادویه ی قیمه همه ی خانه را برداشته.
وارد آشپزخانه میشوم و نگاهی به قابلمه میاندازم.
:_خب غذا آماده است.
یک بشقاب برنج و خورش برای فاطمه میریزم و جلویش میگذارم.
بشقاب دوم را هم برای خودم.
+:واسه پدرروحانی نمیبری؟
نگاهش میکنم،جدی و تند
:_نه
+:گناه داره..بوی غذات همه ی خونه رو برداشته
:_حالا فعلا تو بخور
روبه روی فاطمه مینشینم و در چشم هایش نگاه میکنم،میخواهم بینم چطور شده،قبلا زیر نظر
منیر قیمه پخته ام،اما تنها،نه..
فاطمه قاشق را به طرف دهانش میبرد و قلب من،منتظر واکنش او.
غذایش را میجود و بعد قورت میدهد،نگاهم میکند.
+:نیکی نظرم عوض شد،به پدرروحانی نده
ناامید میشوم و وا میروم.
:_خیلی بد بود؟
+:دیوونه،فوق العاده بود،اگه بخوره میترسم دیگه طلاقت نده
میخندم
:_خیلی بدجنسی ترسیدم ..
+:دختر تو این همه آشپزیت خوبه و من خبر نداشتم؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتاد
:_راست میگی؟ نوش جونت
+:ولی نیکی،بی شوخی میگم،یه کم غذا ببر واسه اون بنده خدا..
نمیدانم چه کار کنم...
حق با فاطمه است،عطر و بوی غذا همه ی خانه را برداشته،بلند میشوم.
به طرف قابلمه های غذا میروم،بشقاب را برمیدارم که صدایش میآید:من میرم بیرون،خداحافظ
بشقاب را روی کابینت میگذارم:به سلامت
سر تکان میدهد و میرود.
در که بسته میشود،فاطمه میگوید
+:نیم ساعت شد که اومد؟
:_بیخیال غذات رو بخور
+:نیکی من اگه یه روزی ازدواج کنم،باید بیام پیشت کلاس آشپزی...
:_دستپخت مامانت عالیه،تو چرا ازش یاد نگرفتی؟
فاطمه،لقمه ی دهانش را میبلعد و لیوان آب را برمیدارد
+:بلدم منم.. خیلی چیزا بلدم..نیمرو..... املت....تخم مرغ آبپز
لیوان را از دستش میگیرم و میگویم:نه خسته همشهری! بعدم آدم وسط غذا آب نمیخوره
فاطمه میخندد
+:بیچاره پدرروحانی... نموند ببینه چه کرده این عروس خانم...
میخندم.
★
صدای آیفون میآید،نگاهی به ساعت میاندازم و کتاب را از روی پایم برمیدارم.
ساعت یازده و نیم شب است.. شالم را سر میکنم،چادرم را برمیدارم و از اتاق بیرون میزنم.
مسیح قبل از من در را باز کرده،نگاهم میکند:مانی بود..
سر تکان میدهم و وارد آشپزخانه میشوم.
صدای باز کردن در میآید و بعد صدای قدم های مانی در راه پله.
کتری را روی اجاق میگذارم و ظرف میوه را از یخچال درمیآورم.
صدای سلام و احوال پرسی میآید.
صدای مانی را تشخیص میدهم :نیکی کجاست؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتادویک
مسیح میگوید:آشپزخونه
صدای مانی بلند میشود:زنداداش...زنداداش
از آشپزخانه بیرون میروم:سلام
:_سلام،خوبین؟بیاین مسیح بدو بیا..بیاین عکسای عروسی تونو نشونتون بدم..
دلم میلرزد...
به یاد میآورم تمام آرزوهای دخترانه ام،بر باد رفته اند..
*مسیح*
مانی روی مبل مینشیند و آیپدش را در دست میگیرد.
نگاهم روی نیکی ثابت میماند،چشمهایش پر شده اند.
مانی دوباره صدایش میزند،از جا میپرد:الآن میام
از روی کابینت ظرف میوه را برمیدارد و جلو میآید.
مانی برایش جا باز میکند:بشین این طرفم زنداداش...خب اینم از این...حالا مسیح جان اون
کنترلو بده من...
نیکی روی مبل دونفره ی آن طرف مینشیند.
کنترل را به دست مانی میدهم، تلویزیون را روشن میکند و با زدن چند دکمه،صفحه ی نمایشگر
آیپد روی تلویزیون پدیدار میشود.
نیکی پیش دستی برایمان میگذارد و میگوید :آقامانی میوه بفرمایید
خوشحالم،مثل اینکه با شرایط کنار آمده،حداقل با این کارها، جلوی دیگران احتمال اشتباهش
پایین میآید.
مانی،سیب سبزی از ظرف برمیدارد و میگوید:اینم عکسا.. باورتون نمیشه چقدر تدارک دیده
بودن... دو تا عکاس اختصاصی،آورده بودن... یه عروسی مجللی براتون گرفتن که نگو و نپرس....
عکس ها جلو میروند،چشم هایم به طرف نیکی میچرخند.. با تأسف به عکس ها نگاه
میکند،گاهی سری تکان میدهد و گاهی نگاهش را میدزدد.. شبیه او نیستم ولی با این
حال،حیای چشمانش را میستایم.
عکس ها جلو میروند و به شام میرسند.
میزها پر از غذاهای رنگارنگ و متنوع...
مانی تعریف میکند:انواع غذاها بود..جاتون خالی.. چقدر هم خوش مزه بود...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتادودو
نیکی،آه میکشد،حال عجیبش را نمیفهمم...
هرچه که باشد،حتی اگر صوری،این عروسی به نام او نوشته میشود.. مطمئنا با این همه تجمل و
این همه تشریفات،هر دختری حداقل لبخند کوچکی میزند.
عکس ها به کیک بزرگ و چند طبقه میرسند که با گل های صورتیو سفید تزئین شده است.
مانی میگوید :نمیدونین با چه سختی فرار کردم... مراسم حالا ادامه داشت،نمیدونین چقدر
اصرار کردم تا عکاس ها،سریع عکس ها رو برام بفرستن..
یک لحظه یاد چیزی میافتم:وای مانی... سوتی دادیم بدجور...
مانی میگوید :چی شده؟
موبایلم را برمیدارم و به عکاس آتلیه اس ام اس میفرستم:لطفا اولین فرصت با من تماس
بگیرید.
میگویم:مامان امروز سرش شلوغ بود،یادش نیفتاد.. فردا حتما میره آتلیه،تا عکس ها رو تحویل
بگیره... باید با صاحب آتلیه صحبت کنم..
نیکی سرش پایین است،بیخیال از هیاهوهای من و مانی،با ریشه های شالش بازی میکند.
مانی با افتخار میپرسد:دوست داشتین زنداداش؟
نیکی سر بلند میکند:چیو؟
:_عروسی رو دیگه،مجلل ترین جشن خانواده بود
نیکی با آرامش همیشگی اش میگوید:راستشو بگم؟
مانی سرش را تکان میدهد
+: حالم بهم خورد...
با تعجب سرم را بلند میکنم،مگر ممکن است دختری این حرف را بزند... حال و هوای
مراسم،حتی مانی را به وجد آورده... انتظار داشتم نیکی ذوق کند و از مانی بخواهد عکس ها را
برایش بفرستد.
مانی با تعجب به نیکی زل زده:شوخی میکنی مگه نه؟
نیکی با پوزخند،سرش را تکان میدهد.
مانی میگوید:چیشو دوست نداشتی؟؟ این مراسم همه چی تموم بود.. همه،خوششون اومد
نیکی میگوید:مهم نیست..فراموشش کنین
بلند میشود که برود،صدایش میزنم:نیکی!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ خاصیت شهادت
جذب دلهاست..💞
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #حضرت_مهدی
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1534 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝
🍳
⏝
֢ ֢ #صبحونه ֢ ֢
.
محبوب من ...!
بیا از آن خانوادههایش باشیم
که خوشبختی
تا در و همسایههاشان نفوذ کرده🥰🤍
و هر روز صبح
بیدار میشوند به قصدِ
دوست داشتن، به قصد عشق😇
#مریم_قهرمانلو
.
𓂃صبحروعاشقانهبخیرکن𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🍳
⏝
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
«ان الله یحب البیت الذی هو العرس»
امام صادق علیه السلام فرمود:
خداوند خانه ای را که در آن عروسی انجام گرفته، دوست می دارد.🫀
منبع:وسائل الشیعه، ج 22، ص 7✍
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
بیهـوده نگردید بـہ تکرار در این شهر
او طرز نگاهَش بـہ خدا شعبه نـدارد
+👀🤫
#مجردانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
خــفنترین و آسونترین پنکیک دنیا😍😌
مواد لازم :
آرد ۳۰۰ گرم
روغــن مایع ۳ ق غ
شڪـر دانہ ریز ۱۱۰ گرم🤍
شیـر پرچرب ۲۵۰ میلی لیتر🥛
بیڪـینگ پودر ۱ ق غ
تخـم مرغ ۲ عدد🥚
وانیـل ½ ق چ
نوتــلا ۱۰۰ گرم🤎🍫
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
عشق ورزیدن رو از شاملو یاد بگیرید
که به آیدا میگه :😁
"محبوبِ من!
در آغوشم زندگی کن
آینده از آنِ ماست😌🤌
دیروز دوستت داشتم
امروز دوستت دارم
فردا و فردا های دیگر دوستت خواهم داشت
این دل به فدای بودنت☺️💚
#تاابددوستتدارم
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 روز جمعه ای
دوستم پیام داده و میگه:
اگه صبح بیدار بشی
ببینی میلیاردر شدی چکار میکنی!؟🧐
میخواستین چی جواب بدم😎
گفتم دوباره میگیرم میخوابم😴🤭
وقتی ثروتمندم واسه چی برم سرکار😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1068 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
روئیدی در قلبِ من؛
بسانِ گلِ کوچکی که کنارِ دیوار میروید
همینقدر ناخواسته، عاشقت شدم (:♥️
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
دیدن صحن حرم، موقع دلتنگی هام
مثل نوشیدن آب است به هنگام عطش ..
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
❌هيچ وقـــت ازقــول اون فکـــر نکن!🤦🏻♀️
🙂اين اشتباهی هست که خيلي از زوج ها دچارش ميشن. 😞😟
مثلا اين مورد: "من هيچ وقت نگفتم با هم بريم سينما، چون فکر ميکردم تو از سينما رفتن خوشت نمياد"
✅با اينکه همسرت رو خيلي خوب ميشناسي، ولي هميشه نظرش رو بپرس!
❌و هيچ وقت به جاي ایشون تصميم نگير
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوهشتادودو نیکی،آه میکشد،حال عجیبش را نمیفهمم... هر
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتادوسه
برمیگردد،واقعا دوست دارم بدانم چرا این حرف را زد.
نگاهش میکنم.
میگویم:بگو لطفا...
خودش را روی مبل میاندازد.
نگاه کوتاهی به من و مانی میاندازد و صورتش را به طرف تلویزیون برمیگرداند.
عکس،متعلق به زمانی است که مامان و بابا و عمومسعود و زنعمو،دو طرف کیک ایستاده اند.
بغض کرده، لب هایش میلرزند و مردمک هایش،دودو میزنند.
به طرفمان برمیگردد
میگوید :مشکل از تفکرات غلطمونه.. تا یکی میره کربلا،یا مجلس عزاداری واسه سیدالشهدا
میگیره،یا وقتی یه نفر میخواد واسه ساخت حرم ائمه هزینه کنه،صدای وای و امان و فغان از
همه ی روشنفکرای این مراسم،بالا میره... میگن امام حسین ضریح نمیخواد،پولشو بدین به
فقرا... ولی وقتی یه همچین مراسم پرهزینه ای برگزار میشه، همه با به به و چه چه تعریف
میکنن و هیچ کس نمیگه با این پول بیزبون میشد چند تا جوون دم بخت رو سر و سامون داد...
میشد چند تا مدرسه ساخت.. میشد هزینه ی درمان چند تا بیمار مستضعف رو داد.. اصلا اینا
به کنار.. کسی فکر نمیکنه که اوضاع،واسه عروسی بعدی چقدر بدتر میشه.. خود شما،آقامانی!
مثل بچه ها با ذوق دارین از مراسم تعریف میکنین.. از مراسمی که حتی عروس و دوماد نداره...
مطمئنا،زمان ازدواج شما،دلتون بهتر از اینو میخواد.
اصلا مگه جشن عروسی باشکوه،نشونه ی خوشبختیه؟ آقامانی شما غریبه نیستین.. الآن که
مُهر افتخار این عروسی پای اسم من و پسرعمو خورده،ما خوشبختیم؟؟ خوشبخت میشیم؟؟ یه
ماه بعد که همه چی تموم بشه، همه فراموش میکنن چی بین من و پسرعمو بوده.. ولی این
مراسم لعنتی رو هیچ کس فراموش نمیکنه..
تموم شد.. مراسم تموم شد.. اون همه هزینه هم تموم شد.. چند سال بعد هیچ کس جزئیات این
مراسم رو یادش نمیاد.. ولی بچه ی یتیمی که تا صبح،گرسنه بوده،امشب رو یادش نمیره..
اصلا دین به کنار.. از نظر انسانی نگاه کنیم،چند تا دختر مجرد دلشون لرزیده و همچین
مراسمی خواسته.. چند تا آدم بیبضاعت حسرت خوردن که نمیتونن حتی یه مراسم معمولی
واسه جوونشون بگیرن..
بغضش میترکد.. اشک ها صورتش را خیس میکنند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهشتادوچهار
مات مانده ام... همه ی این حرف ها،از زبان این دختربچه گفته شد؟
این حجم از شعور و فهم،غیرقابل باور است... مانی مبهوت است،میدانم حسابی حرف های
نیکی تکانش داده...
بلند میشوم،جعبه ی دستمال را برمیدارم
و به طرفش میروم:اشکات رو پاک کن
سرش را بلند میکند و چشم های بارانی اش را به من میدوزد، دستمالی بیرون میکشد و اشک
هایش را میگیرد.
کنارش مینشینم،کمی فاصله میگیرد.
مانی بدون اینکه نگاهش را از زمین بگیرد،میگوید: حالا نمیدونین چقدر غذا،اضافی موند،رفتم
یه سر به آشپزخونه بزنم،دیدم دیگ های پر تو آشپزخونه ردیف شدن...
نیکی میپرسد:غذاها رو چی کار میکنن؟
مانی میگوید :غذای باقی مونده تو دیس ها رو که ریختن سطل آشغال...
نیکی از جا میپرد:چی؟ یعنی غذاهای دست نخورده رو دور ریختن؟؟
مانی سرش را تکان میدهد:کاش میشد جلوی این همه اسراف رو گرفت
حرف های نیکی حسابی،رویش تأثیر گذاشته وگرنه، مانی را چه به این حرف ها!!
نیکی مستأصل نگاهم میکند:من یه فکری کردم.. ولی به کمکتون احتیاج دارم
مانی میگوید :حتما.. چه فکری؟
نیکی با ذوق به طرفش برمیگردد:من یه نفرو میشناسم که میتونه این غذاها رو به دست کسی
برسونه که بهش نیاز داره.. مانی موبایلش را برمیدارد:امیدوارم دیر نشده باشه
شماره ای میگیرد،نگاهم همچنان به نیکی است، هیجان زده است و نگران به مانی نگاه میکند
مانی میگوید : الو سلام.. خوبی؟
:_نه یه کار دیگه دارم.. ببین فرهاد،غذاها چی شد؟
نیکی به طرفم برمیگردد.
پرسش نگاهش را میفهمم،
آرام میگویم:یکی از کارمندای تشریفات باباست.. مراسمای خونوادگیمون به عهده ی اونه..
سرش را تکان میدهد و دوباره برمیگردد.
کمی نزدیکش میشوم،دوست دارم عکس العملش را ببینم.. هنوز ده سانتی با او فاصله دارم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝