eitaa logo
آستان مقدس سید علاءالدین حسین بن موسی الکاظم (ع)
448 دنبال‌کننده
89 عکس
13 ویدیو
0 فایل
❤️ آقای ما زنده است❤️ 💡کانال گفتمان محور و تعاملی حرم شیراز- آستانه روابط عمومی و مدیر کانال @B_Rafat فرهنگی @Solyman_mahdavi امور خدام @Ostad777 پاسخگو مسائل شرعی،استخاره، وجوهات @Habibmohamadpur دفتر تولیت محترم @ShahidAliKhalili313
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ داستان یک اهل بیت(ع) آقای اسد حسن پور این طور تعریف می کند؛ 🔹داستان مربوط به زمستان سال ۹۴ است و چند روزی پسرم از درد در ناحیه پشت سر گلایه داشت. او را به چند درمانگاه بردیم که بی فایده بود و در نهایت به پیش دکتر تقی زاده رفتیم. دکتر پس از مشاهده سی تی اسکن، دستور بستری فوری فرزندم را داد. 🔹صادق را به بیمارستان نمازی بردیم و بستری کردیم. دکتر ها تصمیم به عمل جراحی گرفتند. دکتر مقصودی پیش از عمل من را به اتاقش دعوت کرد و به من گفت؛ در سر صادق تومور است و احتمال دارد که فلج شود یا از دست برود. به او گفتم اختیار مرگ و زندگی و سلامتی به دست من و شما نیست و خون پسر من هم از خون شهیدان پر رنگ تر نیست و من او را به حضرت ابوالفضل (ع) می سپارم. 🔹روز عمل، یکی از دوستان نزدیک در هیئت مان که مربوط به حضرت عباس (ع) است از دنیا رفت و من به دنبال کارهای کفن و دفن او رفتم. نزدیک دهه فاطمیه (س) بود و باید هیئت را برای عزاداری هم آماده می کردم. اما هیچ پولی حتی به اندازه خرید یک کبریت در جیب نداشتم. 🔹 نزدیک غروب بود که خسته و بی پول به بیمارستان نمازی برگشتم. باران می بارید و من با خودم حرف می زدم. دوستم مرده بود، فاطمیه نزدیک بود، پسرم تومور داشت و عمل کرده بود و معلوم نبود زنده بماند و من هیچ پولی برای پرداخت خرج عمل او نداشتم. 🔹صادق پس از عمل در آی سی یو، بی هوش و بستری بود. نتیجه عمل هم معلوم نبود. به پرستار گفتم؛ به نمازخانه می روم تا نماز بخوانم و اگر اتفاقی افتاد به من تماس بگیرید. 🔹 به نمازخانه رفتم. نماز خواندم. نمازی هم برای حاجت از حضرت ابوالفضل (ع) خواندم. دلم شکسته بود و اشک و آه و گریه ام بلد شد و شکایت های بسیار کردم و با حضرت ابوالفضل (ع) مناجات می کردم و از زحماتی که در هیئت برای او کشیده بودم گفتم تا اینکه بی ادبی کردم و گفتم؛ یا ابوالفضل (ع)...مردانگی کن و پسرم را شفا بده وگرنه به پیش مادرت ام البنین (س) شکایتت را می برم... 🔹از فرط خستگی گفتم استراحتی کنم. سرم را روی قرآن گذاشتم و دعای توسل را زمزمه کردم و خوابم برد.. 🔹ناگهان احساس کردم کسی دست بر شانه ام گذاشت...از خواب پریدم اما کسی نبود‌...گیج خواب بودم و به خواب رفتم...دوباره دستی شانه ام را تکان داد و شنیدم که گفت ؛ بلند شو... 🔹با ترس برخواست و نشستم. روبروی خود و به فاصله ی چند متری مردی را دیدم که ایستاده است. شمایل و شلوار سبز به تن دارد و پوتین چرمی قهوه ای به پا. کلاه خودی آهنی با دو پر سفید به سر داشت که دورش عمامه ی قهوه ای پیچیده بود و دنباله اش روی شانه اش افتاده بود و موهای مشکی اش تا نزدیک شانه هایش می رسید...ابروان مشکی و پر پشت داشت که میان دو ابرو خالی بود و چشمان قهوه ای نافذی داشت و ریش سیاه...شمشیر بسته بود و در انگشت دست راستش انگشتری با نگین قرمز داشت که موقع تکان دادن دستش کاملا معلوم بود... 🔹 محو تماشایش بودم که به من گفت؛ اسد تویی؟ چرا می خواهی شکایت من را به مادرم کنی؟ ما همه ی اعمال تو را در هیئت و برای خودمان دیده ایم... و شروع به گفتن تمام جزییاتی کرد که من در هیئت انجام داده بودم... گفت ؛ پسرت خوب شده و می توانی به پیشش بروی... 🔹 من ترسیده بودم و در دلم شهادتین دادم و گفتم نکند خیالاتی شدم... پلکی زدم که ببینم آنچه می بینم واقعی است یا نه، که ناگهان از جلوی چشمانم ناپدید شد... 🔹 تلفنم زنگ خورد... پرستار بود، می گفت فرزندت به هوش آمده و مدام مادر مادر می گوید. با همان حال وحشتی که داشتم خود را به بخش رساندم. دیدم پرستارها و پزشک دور صادق جمع شده اند و او روی تخت نشسته و سرم ها را از خود باز کرده. از صادق پرسیدم؛ چه شده؟ 🔹 صادق گفت: در عالم بیهوشی دیدم پرده اتاق تکان می خورد. دستی از نور از آن خارج و به طرف من آمد. از من پرسید؛ صادق تویی؟؟ پاسخ مثبت دادم. به پایم دست کشید و گفت؛ بلند شو، خوب شدی... 🔹 از آن روز تا الان پسرم به لطف حضرت ابوالفضل (ع) خوب و بدون مشکل است. 🔸 آقا اسد شماره ام را گرفت و قرار شد به زودی اسناد پزشکی صادق را به همراه پسرش به حرم بیاورد. 🔸اهل بیت (ع) کنار ما بوده و هستند. به توجهات ما واکنش نشان می دهند و ما را رها نکرده اند. به عالم دنیا و امورات ما کاملا اشراف دارند و این اتفاقات و به فریاد رسیدن ها برای ما شیعیان که به آنها اعتقاد داریم اصلا عجیب نیست و تازگی هم ندارد. اگر ما ظرفیت داشتیم از ما در پرده هم نبودند... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
✅ داستان یک طبیب داریم تا طبیب... آنکه در آخرین نقطه ی امید انسان و در پس انقطاع امید طبیبان گره از پای قلب تو باز می کند طبیب است...طبیبِ طبیبان... 🔹امروز داستان مولودی را می خوانیم که به اشاره ی اهل بیت (ع) پا در این هستی نهاده است...داستان تحقق آرزوی یک مادر... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
داستان یک (۱۱) خانم رضاییان که از خادم های حرم است می گوید ؛ 🔹 به خاطر شغل همسرم که معلم کودکان نابینا بود چند سالی را بندر عباس بودیم. شوهرم همکاری داشت به نام خانم پاسلار که بیش از ۷ سال بود صاحب فرزندی نمی شود. به دکتر های زیادی مراجعه کرده بود اما چیزی جز ناامیدی نصیب اش نبود. 🔹تا اینکه در یک تابستان بنا می شود کودکان مدرسه را برای اردویی به شیراز بیاورند. اتفاقا خانم پاسلار هم به همراه ما و کودکان به شیراز آمد. 🔹 همسرم که خواهرش از سیدعلاءالدین حسین علیه السلام شفا گرفته بود و از فلج کامل نجات یافته بود به خانم پاسلار می گوید؛ تو را به دکتری معرفی می کنم که حتما مشکلت را رفع می کند. خانم پاسلار باور نمی کند و ناامیدانه بر ناممکن بودن این امر پا می فشارد و از خستگی خود از دکتر رفتن ها و آزمایش دادن ها می گوید. تاهمسرم می گوید آن دکتر سید علاءالدین حسین علیه السلام است و داستان شفاهایی که مردم گرفته بودند را برایش تعریف می کند و او را خیلی مطمئن و دلگرم کرده بود که حتما حاجت می گیرد. 🔹 یک روز من به همراه خانم پاسلار به حرم می آییم. عصر بود و با اذان مغرب فاصله داشتیم. همان دم درب حرم خانم پاسلار ناخودآگاه شروع به گریه و مناجات کرد. متوجه شدم که قلبش شکسته. او را تنها گذاشتم تا به حال خودش باشد. 🔹 حدود یک ساعت در حرم بودیم و پیش از نماز مغرب حرم را ترک کردیم و در راه او را دلداری می دادم که ان انشالله حاجت روا می شوی. 🔹 یک ماه بعد خبر آمد که خانم پاسلار باردار است. و او اکنون به عنایت آقا نه یکی، بلکه دو پسر دارد.☺️ 🔸 آقای ما مهربان است؛ بی حد و اندازه. برای همه به خدا رو می زند و هر جا که اذن بیاید حاجت گرفتن قطعی است. 🔸 چه خوب است که چشم امیدمان به حرم باشد. اول حرم. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
داستان یک (۱۲) آقای قاسمی از خادمان تعریف کرد ؛ 🔹 عید فطر سال ۹۶ بود که درد پهلوی مرا گرفت و سخت بی تابم کرد تا جاییکه تحمل اش برایم ممکن نبود. به بیمارستان شیراز رفتم و عکس گرفتم و کارهای پزشکی را انجام دادم. نتیجه کشف یک سنگ ۹ میلیمتری درون کلیه من بود که جز به وسیله ی عمل جراحی امکان خارج شدن نداشت. 🔹صبح روز چهارشنبه بود و نوبت خادمی من و باید به حرم می رفتم. با تمام دردی که داشتم عزم کردم که به حرم بروم و چیزی مانع خادمی من برای «آقا» نشود. خانواده اصرار که نرو و من اصرار که باید بروم. در نهایت یک جمله گفتم که ؛ می روم و خود «آقا» هوای من دارد. و رفتم... 🔹به حرم که رسیدم شروع به نجوا با «آقا کردم». گفتم ؛ «آقا من تحمل این درد را ندارم و کاری هم از دستم بر نمی آید و نوبت خادمی ام را هم به عشق شما عقب نینداخته ام. خودت یک کاری بکن» 🔹 این نجوا را که کردم احساس نمودم که دردم دارد آرام می شود و چیزی نگذشت که کاملا بر طرف شد و هیچ اثری از درد در خود نمی دیدیم. 🔹خوشحال بودم که مورد توجه «آقا» قرار گرفته ام و صدایم را شنیده و حالم را متوجه شده و برایم طبابت کرده و بنده نوازی نموده است. 🔹 بعد از شیفت به پزشک مراجعه کردم و حالم را شرح دادم. عکس گرفتند و هیچ چیزی ندیدند. متعجب که مگر می شود؟ گفت اگر به فرض محال قرار بر دفع هم بوده باید با مشاهده ی خون باشد اما من هیچ خونی هم ندیده بودم... 🔸 هزار سال است که طبیب دلسوز ما و اجداد مان در کنار مان است. بر زخم ها و قلب های شکسته دست شفا می کشد. هر کس قدر این نعمت و فرصت را نداند باخته... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
داستان یک (۱۳) آقای اختر از خادمان حرم تعریف کرد؛ 🔹 حدود یک سال پیش بود که شبی در حالیکه همه ی درهای حرم را بسته بودیم و اصطلاحا حرم تعطیل شده بود متوجه سر و صدایی از بیرون حرم شدم. رفتم و دیدم مادری است که التماس می کند در را به رویش باز کنم. پرسیدم چه شده؟ 🔹زن گفت ؛ پسر سه ساله ام مدتی است در کما است و هوشیاری اش خیلی پایین است و دکترها گفته اند که امشب تجهیزات و لوله ها را از روی او بر می دارند و امیدی به زنده ماندش ندارند. الان آخرین امید من «آقا» است. 🔹 در همان حال گریه عکس پسر را در گوشی همراه به من نشان داد در حالیکه روی تخت بیمارستان خوابیده بود و تجهیزات و لوله های پزشکی در دهان و بینی او بود. با دیدن تصویر کودک در این حالت، و مشاهد حال مضطر مادرش قلب من هم شکست. بد و بیراهی به آنها که مادر را ناامید کرده بودند گفتم و از مادر خواستم داخل شود و ناخواسته به او اطمینان دادم که حتما «آقا» شفای پسرش را از خدا می گیرد. 🔹 حتی از او خواستم اگر «آقا» پسرش را شفا داد ، فردا شب به همراه او به حرم برگردد و او را به ما هم نشان دهد و زن که نور امید در دلش تلالو گرفته بود قبول کرد. 🔹 مادر را به همراه «خانم هاشمی» به داخل حرم فرستادم. حدود ۲۰ دقیقه به مناجات پرداخت و بعد از حرم خارج شد و به سوی بیمارستان رفت. 🔹 فردا شب حدود ساعت ۹ که نوبت شیفت من بود به حرم رفتم. خانم هاشمی از من خواست فورا به کانکس برم چون می خواهد چیز عجیبی به من نشان دهد. پسر کوچکی در کنارش بود که مشغول بازی بود. از من پرسید که او را می شناسی؟گفتم؛ نه. گفت: این پسر همانی است که دیشب مادرش به حرم آمده بود تا شفای او را از «آقا» بخواهد. 🔹 با شنیدن این جمله مو به تنم سیخ شد. پسر شفا گرفته بود و روبری من نشسته بود. رو به مادرش که خوشحال در گوشه ای نشسته بود کردم. گفت؛ دیشب که به بیمارستان برگشتم، دکترها گفتند خانم هوشیاری کودک شما بالا آمده و از کما خارج شده است و هیچ مشکلی ندارد. خودشان هم مات و متحیر بودند که چه شده. این پسرم نظر کرده ی آقا سید علاءالدین حسین (ع) است. 🔸 ته خط که رسیدید ؛به حرم بیایید. ته ناامید شدن ؛ به حرم بیایید. هر جای کار که بودید؛ اول به حرم بیایید. آخرین و اولین امید حرم باشد... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
داستان یک (۱۵) اهل افغانستان بود. همین اتباعی که می گوییم. از نظر ما غریب بود ولی از نگاه یکسان بین اهل بیت علیهم السلام نه... 🔹 خانم میرزایی به دفتر من آمد. می گفت اهل تسنن هستم اما عشقی زاید الوصف به اهل بیت(ع) خصوصا امام علی (ع)، حضرت فاطمه (س)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) دارم. داستان خواهرش «رقیبه» را تعریف کرد... 🔹 رقیبه ساکن کابل است و ۲۸ ساله بود که در سال ۹۸ بیماری ناشناخته اش شروع شد و بر اثر آن تمام بدنش پر از دانه همراه با عفونت و زخم شد جوری که از محل زخم ها آب هم بیرون می آمد و به هیچ دوایی خوب نمی شد. 🔹 بیماری در تمام این سالها شدت گرفت و پزشکان از دانستن علت و درمان عاجز بودند و در نهایت او را جواب کردند و «رقیبه» جوان تنها با یک تسبیح در گوشه ی خانه به تحمل بیماری پرداخت بدون آنکه بداند دارد به سوی مرگ می رود. 🔹 دقیقا ۷ یکشنبه پیش از امروز خانم میرزایی به کابل تماس می گیرد تا حال خواهرش را جویا شود. مادر با گریه می گوید ؛ « خواهرت رقیبه دارد جان می دهد». 🔹 با شنیدن این خبر چیزی در قلب خانم میرزایی فرو افتاد. در آن لحظه فقط یادش به یک جا افتاد ؛ حرم سید علاءالدین حسین علیه السلام. 🔹 به دخترش زهرا گفت ؛ « پاشو باید به حرم برویم». به ضریح که رسید سفره ی اشک و آه را باز کرد و گفت : « یا سید علاءالدین حسین ع من آمده ام عمر خواهرم را از شما گدایی کنم، من اینجا غریبم و شما آقای من هستید» خانم میرزایی نذر کرد که اگر شفای خواهرش داده شود ۷ یکشنبه به زیارت حضرت بیایید. 🔹 بعد از زیارت به خانه بر می گردد و به خواهرش رقیبه تماس می گیرد. از او می خواهد در همان حال دو رکعت نماز زیارت حضرت سید علاءالدین حسین ع بخواند و ۳۰۰ استغفرالله هدیه به آقا کند. 🔹 رقیبه فردا صبح با خانم میرزایی تماس می گیرد. می گوید خواب دیدم؛ در مکانی هستم با نرده های سفید و پرچم های سیاه و قرمز عزاداری امام حسین (ع). می دانستم که اینجا حرم یکی از بزرگان است اما ندانستم کجا. داخل محوطه ی اول حرم شدم و روی خود را به طرف حرم کردم و شروع به گریه کردم. 🔹 دیدم از داخل حرم پیرمردی روحانی که قبا، عمامه و ریش سفید داشت عصا زنان به سمت من می آید. از صورت پیرمرد نور می بارید. به من که رسید من خم شدم تا پای او را ببوسم. پیرمرد دست بر شانه من گذاشت طوری که با تمام وجود گرمای آن احساس کردم و به من گفت ؛ « خانم درد و بیماری شما تمام شد و دیگر شفا گرفتی» 🔹 این را که شنیدم از خواب بیدار شدم. احساس سر زندگی می کردم. سه روز بود نه چیزی خورده بودم و نه آبی نوشیده بودم. از مادر درخواست آب کردم. مادر با تعجب به اتاق من آمد و با خوشحالی برایم آب آورد. داستان را برایش تعریف کردم. 🔹 پس از اینکه «رقیبه » به خانم میرزایی تماس می گیرد و داستان را تعریف می کند، خانم میرزایی به وسیله ی تماس تصویری حرم مطهر سید علاءالدین حسین ع را به رقیبه نشان می ده و او ناگهان به گریه می افتد که «بله، در خواب همین جا بودم» 🔹 رفته رفته حال رقیبه رو به بهبودی می گذارد و خانواده ای که حتی کفن او را خریده بودند شاهد این معجزه ی الهی می شوند و سه روز در مسجد کابل برای حضرت سید علاءالدین حسین ع مراسم قرآن و صلوات برگزار می کنند و در همه جا می گویند که « رقیبه» را اهل بیت (ع) شفا دادند. 🔹 خانم میرزایی می گفت «رقیبه» در هفتمین یکشنبه که نذر من بود کامل شفا پیدا کرد و آرزو دارد تنها یکبار حرم سید علاءالدین حسین علیه السلام را ببیند و بعد از آن بمیرد. می گفت ما همه در دل شیعه هستیم ولی بخاطر محیط نمی توانیم آشکار کنیم. 🔸 اهل بیت (ع) ما را به نژاد و رنگ و مرز نگاه نمی کنند. اهل بیت (ع) به شناسنامه و پاسپورت انسان ها کاری ندارند، تنها «دل» است که برای آنها اهمیت دارد. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
✅ داستان یک (۱۶) مادری به همراه دختر پنج ساله اش از شهر خنج به حرم آمد تا داستان معجزه ای که برای فرزندش رخ داده بود را تعریف کند‌ 🔹 خانم حیدری می گفت دخترم «راحیل» تا سن دو سالگی سالم بود و هیچ مشکلی نداشت. کم کم متوجه تغییر رفتارهای او شدیم. به یک چیز خیره می شد یا بیش از حد طبیعی خنده می کرد. اوائل علائم جوری نبود که خیلی جدی بگیریم. تا اینکه رفته رفته نگران شدیم. 🔹تصمیم گرفتیم به پیش یک پزشک برویم. همراه با همسرم و راحیل به شیراز آمدیم و به نزد متخصص مغز و اعصاب رفتیم. دکتر سی تی اسکن و نوار قلب را نگاه کرد و متوجه مورد خاصی نشد و تنها حدس زد که شاید مسئله از تشنج باشد و مقداری دارو نوشت. 🔹 راحیل نزدیک به ۶ ماه دارو مصرف می کرد اما داروها تاثیری نداشت. به پیش دکتر دیگری رفتیم. گفت که مشکل تشنج نیست و باید MRI انجام دهید و مصرف داروها را قطع کرد. همزمان با قطع مصرف داروها زبان راحیل هم بند آمد و دیگر قدرت تکلم نداشت. همین باعث شد ما باز به دکتر دیگری مراجعه کنیم و حدود ۶ ماه زیر نظر دکتر جدید قرار گرفت. 🔹 وقتی دکتر تصمیم به تغییر داروها گرفت، ناگهان «راحیل» بعد از دو روز و شب اول ماه رمضان امسال به «کما» رفت. 🔹 او را به بیمارستان نمازی شیراز منتقل کردیم و مدت ۲۱ روز در بخش ICU بستری بود تا اینکه در شب ۲۱ ماه رمضان دکتر ها به ما اعلام کردند؛ دیگر امیدی نیست و «راحیل» دچار مرگ مغزی شده و باید اهداء عضو شود و فردا دستگاه را از روی او بر می داریم. 🔹وقتی من خیلی التماس کردم گفتند «به فرض محال اگر هم دوباره برگردد به طور کامل فلج می شود و زندگی نباتی خواهد داشت.» برای دلداری و مشورت با خانواده تماس گرفتم . برخی مگفتند :«به اهداء عضو رضایت بده ، بچه ی فلج می خواهی چه کار؟». این را که شنیدم قلبم شکست. 🔹همسر برادرم اما گفت : من قبلا از «سید علاءالدین شفا گرفته ام ،برو حرم سید علاءالدین حسین علیه السلام، حاجت می گیری...» 🔹 من و همسرم سراسیمه از بیمارستان به قصد حرم به راه افتادیم. ساعت حدود ۱:۳۰ شب بود و درهای حرم بسته. من از پشت در التماس می کردم «در را باز کنید، دخترم دارد می میرد، شفای دخترم را می خواهم». کسی به صدایم توجه ای نکرد. با گریه فریاد زدم؛ « تو را به خدا همه ی درها به رویم بسته شده، لااقل شما در حرم را به رویم باز کنید» 🔹 خادم ها آمدند و داستان را برایشان تعریف کردم. به همسرم اجازه ی ورود دادند و من از همان پشت میله ها چشم هایم را بستم و شروع به مناجات با حضرت کردم و گفتم؛ « آقا، من شنیدم که شما شفا و حاجت می دهید، اگر می خواهید من هم به شما اعتقاد پیدا کنم و به زیارت شما بیایم التماس می کنم مشکل من را حل کنید» 🔹 در همین حال مناجات بودم که خادمی به نام آقای «روشن چراغ» به پیشم آمد و گفت : «خواهر هیچ نگران نباش، ما از آقا حاجت گرفتیم و شما هم می گیری، شما برگرد بیمارستان ، ان شالله فردا ساعت ۱۲ ظهر دکترها به شما می گویند که جای امیدواری هست. دختر شما که شفا گرفت به حرم بیایید برای زیارت» 🔹حرف هایش امیدی به دلم انداخت. به بیمارستان برگشتم. روز بعد شد و قرار بود که دستگاه ها را از روی راحیل باز کنند. صدایی شنیدم؛ «مادر راحیل حیدری کی هست؟». دیدم همان دکتری هست که دیروز جواب رد داد. دلم فرو ریخت. گفتم یا سید علاءالدین حسین ع می خواهند دستگاه ها را بردارند. جرئت پاسخ نداشتم. به سختی گفتم «من هستم». گفت: «جای امیدواری هست. دست و پای راحیل تکان می خورد و پلک می زند». نگاه کردم ساعت ۱۲ بود. 🔹 دکتر گفت : «برو اتاق پیش راحیل و با دخترت صحبت کن شاید اثر داشته باشد. ۱۰ دقیقه با راحیل صحبت کردم که یک دفعه چشمانش را باز کرد. من را دید، خندید و دست دراز کرد و به دور گردنم انداخت و مرا بغل کرد. 🔹 با دیدن این صحنه تمام کادر درمان دور ما جمع شدند. برایشان باور کردنی نبود. پرسیدند: « کجا بودید؟ چه کار کردید؟» با خوشحالی و اشک ذوق گفتم: « سید علاءالدین حسین ع». 🔹نیم ساعت بعد ، «راحیل» که قرار بود حتی پس از به هوش آمدن فلج شود، بلند شد، کفش هایش را پوشید و با پای خودش از بیمارستان رفت... 🔸 بله...حرف دیگری برای گفتن نیست... همه ی حرف همین است؛ اینجا جای دیگری است... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
✴️ داستان یک (۱۸) شیخ بزرگواری را ملاقات کردم و در حین گفتگو صحبت از کرامات حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام شد و ایشان هم خاطره ای برایم تعریف کرد. 🔹 گفت که یکی از کاسب های به نام شهر شیراز که الحمدلله هنوز هم مشغول به فعالیت است برایم تعریف کرد که ؛ دچار یک سردرد غیر قابل درمان شدم و این سردرد مدام همراه من بود. به پزشکان مراجعه کردم و هیچکس تشخیص درست و دقیقی نداد. حتی مسکن های قوی هم برای آرام کردن سردرد جواب نمی داد. 🔹 روزها و شب ها را با این سردرد سپری می کردم تا جاییکه برایم غیر قابل تحمل شد. حتی به کلیسا و کنیسه هم برای طلب شفا رفتم و بی فایده بود. شدت درد به اندازه ای بود که به فکر خودکشی هم افتادم. 🔹 تا اینکه یکی از دوستان گفت ؛به حرم حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام برم... 🔹 یک روز برخواستم و آهنگ زیارت حرم کردم. سر بر ضریح حضرت آقا گذاشتم و گفتم ؛ یا سید علاءالدین حسین علیه السلام ، این درد مرا از پا در آورد، یا مرا بکش یا شفا بده و ‌ شما تکلیف من را روشن کن... 🔹 همین که سر از ضریح برداشتم درد سر شروع به آرام شدن کرد و زمانی که از درب حرم خارج شدم هیچ خبری از سردرد نبود و دانستم که حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام راضی به مرگ من نشده، بلکه کارش گره گشایی از درد و مشکل مردم است... 🔹 قرار شد یک روز ایشان را به حرم بیاورد تا کرامت آقا را از زبان خودش ثبت کنیم. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✴️داستان یک (۲۰) یک کرامت از حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام بشنویم از زبان مدیر ۴۰ ساله ی حرم مطهر جناب آقای حکیمیان. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
✴️ داستان یک (۲۲) 🔹 خادم حرم تعریف می کرد که خانم جوانی به همراه خانواده اش به حرم آمده بود. گویا بر اثر تصادف یکی از پاهایش فلج شده بود و مانند یک چوب خشک و صاف بود که هیچ طور نمی توانست آن را حرکت دهد. 🔹 بسیار ناله می کرد و از حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام طلب شفا می کرد و می گفت همه چیزم را می دهم تا مرا شفا دهی. متوجه شدیم که شوهرش هم بر اثر تصادف چهار ماه است که در کما است و دخترش هم دچار شکستگی کتف شده. 🔹 خانواده اش به او می گفتند که ؛ تو که همه چیزت را از دست داده ای و چیزی نداری که بخواهی نذر حرم کنی، این حرف ها را نزن. من که کنار ضریح ایستاده بودم و صدایشان را می شنیدم به خانواده اش گفتم : بزارید به حال خودش باشه، آقا که محتاج دارایی کسی نیست، اجازه بدید هر جور می خواد با آقا مناجات کنه. 🔹 مدتی گذشت و خانم جوان همچنان در حال مناجات با حضرت بود تا اینکه نگهان صدایی شنیدیم؛ پام داره تکون می خوره... 🔹 خانواده اش بلند شدند و دورش را گرفتند و ما هم در حال مشاهده بودیم و منتظر که قرار است چه اتفاقی بیفتد. آهسته آهسته پایی که خشکیده بود شروع به تکان خوردن کرد و خانواده اش همینطور پایش را مالش می دادند و اشک می ریختند. 🔹خانم جوان گفت ؛ می خوام از روی ویلچر بلند شم، کمکم کنید. خانواده اش دست هایش را گرفتند و او از روی ویلچر برخواست و همین‌طور که اشک می ریخت از حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام تشکر می کرد. 🔹 همه زائران شاهد بودند که دختر جوان با پای خودش از حرم خارج شد و فلجی پایش شفا پیدا کرد. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
✴️ داستان یک (۲۳) 🔹روز ۲۸ صفر بود و به همین مناسبت در حرم مطهر، مراسم عزاداری رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و امام حسن مجتبی (ع) در حال برگزاری بود. 🔹 پیرزنی اهل آباده که بر اثر عمل جراحی بینایی اش را از دست داده بود به همراه پسرش و به نیت شفاء وارد حرم مطهر شد. در ورودی خواهران دستش را به دست یکی از خانم های خادم دادند تا او را تا کنار ضریح مشایعت کند. 🔹 همین که پیرزن کفش هایش را تحویل داد و اولین قدم را برداشت صدایش آمد که خطاب به خادم می گفت ؛ دارم می بینیم. خادم در گوش اش گفت : آهسته صحبت کن تا مردم متوجه نشوند و هجوم نیاورند. 🔹 پیرزن همینطور که می رفت آهسته آهسته چشم هایش گشوده تر می شد و زیر لب با حضرت مناجات می کرد و اشکان چشمش سرازیر بود. 🔹 همین که به ضریح رسید، هر دو چشمش کامل گشوده شد و آهسته به خادم گفت: می بینم، آقا شفایم را داد... 🔸 بینا شدن به دست اهل بیت (ع) آرزویی است که هر زمان به حرم می آییم باید آن را تمنا کنیم. هر چه می کشیم از نابینایی ما است، از ندیدن گنج هایی است که به رایگان در اختیار داریم و جز در زمان دردمندی به سراغشان نمی رویم... (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini