eitaa logo
مجله‌ی‌فرهنگی‌حرم|سید‌‌علاءالدین‌حسین‌علیه‌السلام
543 دنبال‌کننده
405 عکس
168 ویدیو
2 فایل
❤️ آقای ما زنده است❤️ شیراز- آستانه روابط عمومی و مدیر کانال @Rafat_Babak فرهنگی @Solyman_mahdavi امور خدام @salman777 پاسخگو مسائل شرعی،استخاره، وجوهات @Habibmohamadpur دفتر تولیت محترم @ShahidAliKhalili313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 بنشینیم و ببینیم که چه می شود... 📌:قسمت پنجم ▪️در خانه همسرم صفورا پرسید:«چه شد؟زود آمدی» گفتم :«مخالفان حسن (ع) آشوب به راه انداختند و حسن(ع) به نماز نیامد، من هم از این وضع ناامید شدم و مسجد را ترک کردم» صفورا گفت: «مردم علیه پسر رسول خدا(ص) آشوب کردند؟». گفتم:«آری، او را ضعیف تدبیر می دانند و امیدی برای دولت او قائل نیستند. می گویند که ما از جنگ خسته ایم و او هم می خواهد راه پدرش علی (ع) را برود و جز جنگیدن هیچ اندیشه ای ندارد» ▫️صفورا گفت: « پسر رسول خدا(ص) را رها می کنند تا پسر ابوسفیان برای آنها تدبیر کند؟ بخدا کوفیان همیشه در بزنگاه ها خسته می شوند و حماقت می کنند. مگر نه لشکر معاویه در راه است، آیا تدبیر حسن(ع) که خلیفه ی مسلمین است برای دفع این اژدها غلط است؟» ▪️آنگاه صفورا مکثی کرد و پرسید: «تصمیم تو چیست؟» گفتم:« با این وضع بهتر است از فتنه دور بمانیم و از هیچکس حمایت نکنیم تا ببینم کبوتر تقدیر بر شانه ی کدامیک می نشیند» صفورا با خشم نگاهی انداخت گفت: « از کوفی جز این رای انتظار دیگری نیست و خواهید دید که سستی شما با مردم این شهر چه خواهد کرد‌» (ع) (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹یاوه گویی های تو... 📌 : قسمت آخر ▪️«سهیل،سهیل» با شنیدن صدا به خود آمدم. در میان خون و خاکی که جلوی چشمانم را گرفته بود به زحمت نگاه کردم. همان شخصی بود که حجاج با او مشغول صحبت بود. با خنده ادامه داد؛ «سهیل، تو اینجا چه می کنی؟ آیا مرا می شناسی؟» ▫️بیشتر دقت کردم و گفتم:« مرحب, ای منافق...تو را باید همان روز در مسجد کوفه می کشتند، تو سپاه حسن (ع) را به آشوب کشاندی» . مرحب بار دیگر خنده ای کرد و گفت :« آری، آری، بخدا قسم راست می گویی. آن روز را خوب بیاد داری. حجاج گوش کن، ببین چگونه به خدمت های من به بنی امیه اعتراف می کند». ▪️آنگاه مرحب گفت: «شنیده ام که زنِ زبان درازت را هم کشته اند. بخدا او عاقل ترین فرد در تمام کوفه بود. حیف که نصیب نادانی چون تو شد که عاقبتش این شود. حالا بگو فکر می کنی چرا به این روز افتاده ای؟». ▫️نفسی تازه کردم و بریده بریده گفتم:« آب...آب می خواهم» مرحب گفت :« آبش دهید». چون آب را نوشیدم گفتم:« اما پاسخ تو این است؛ ذلیل شد قومی که آسودگی را برگزید و بجای اینکه سرنوشتش را با شمشیر و بازوی خود تعیین کند، آن را به دست تقدیر و یاوه گویی چون تو سپرد» ▪️مرحب گفت :« آفرین، چه حکیمانه گفتی،معلوم است تازیانه ی بنی امیه تو را عاقل هم کرده... اکنون وقت پیوستن به همسرت است» (ع) (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 خدایا، عجله کن، داره شب میشه... 📌 : قسمت دوم ▪️بر سر «کوه نَوْذ»، جایی در هندوستان فعلی نشسته و سرم را میان دو دست خود گرفته بودم. هوا نزدیک به غروب جمعه بود و من بسیار اندوهگین و شکسته دل بودم.😔 ▫️خاطرات به شدت به من هجوم می آورد و با هر بار یادآوری قلب من پاره پاره می شد. ▪️ اولین روز آفریده شدنم را به یاد می آوردم. آن روزی که خداوند شروع به دمیدن درون پیکر من کرد هم جمعه بود. ▫️ نخستین قسمتی که روح در من وارد شد سر و چشم هایم بود و بقیه ی اعضای من در حالیکه خود به آن نگاه می کردم رفته رفته جان می گرفت و در هر جا که روح وارد میشد ، از خاک تبدیل به گوشت و خون می گردید. ▪️از این اتفاق هیجان زده بودم. دوست داشتم زودتر تمام شود و بایستم. اما تا هنگام عصر هنوز روح درون دو پای من داخل نشده بود و من نمی توانستم که بایستم . ▫️چون دیدم که شب از راه می رسد نگران شدم و با صدای بلند و لبخند شادی به خدا می گفتم ؛« پروردگارا، عجله کن، شب دارد می رسد😍». و خدا با مهربانی به من می گفت :«ای آدم،عجول نباش🙂» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹دوست دارم سرنوشتم رو خودم کنترل کنم... ▪️فیلیمو یه مسابقه ی تلویزیونی پخش می کرد که برگرفته از فیلم معروف «بازی مرکب» بود و من مشتری پر و پا قرص این فیلم و مسابقه بودم. ▫️بر خلاف فیلم که حاوی پیام های اخلاقی بود، نسخه ی مسابقه ای این بازی ، چون در دنیای واقعی آدم ها اتفاق می افتاد، پر بود از قواعد دردناک زندگی حقیقی. مثلا اون جایی که مادر و پسر برای حذف همدیگه بشدت رقابت کردند. ▪️در پایان این بازی که کاملا بر گرفته از زندگی واقعی انسان هاست ، تنها یک نفر برنده شد. فکر می کنید اون یک نفر کی بود؟ یه پهلوان خوش هیکل و تنومند؟ یا یه خانم باهوش و زیرک؟ یا یه مرد متقلب و دغل باز؟ پاسخ اینه؛ هیچکدوم... ▫️اتفاقاً برنده ی مسابقه یه خانم مسن کوتاه قد و اصالتا ویتنامی بود. اما چطور شد که این خانم از بین ۴۵۶ نفر، برنده نبرد سخت زندگی شد؟ ▫️این خانم مسن یه فرمول ساده رو در تمام مراحل استفاده می کرد که دیگران ازش فراری بودن. هر جا فرصت «انتخاب» وجود داشت ، اصلا تعلل نمی کرد و می گفت «دوست دارم سرنوشتم تحت کنترل خودم باشه حتی اگه شکست بخورم». و این خانم شکست نخورد. بلکه همه ی جوون ها، باهوش ها، آمریکایی ها و همه رو پشت سر گذاشت و برنده ی جایزه ی چند میلیون دلاری مسابقه شد. (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 چه گفتند؟؟ 📌 : قسمت سوم ▪️ وقتی که روح تمام پیکر من را فرا گرفت، ناخودآگاه عطسه ای کردم🤧 و گفتم ؛ «الحمدلله رب العالمین». خدا با مهربانی پاسخ داد؛ «رحمت پروردگارت بر تو باد». من با تعجب خندیدم و گفتم :«این دیگر چه بود ؟!😀» خداوند گفت: «عطسه...نشانه ی سلامتی تو» ▫️سپس خدا به من یعنی «آدم» گفت ؛ «برخیز و پیش این گروه از فرشتگان برو و به آنها بگو «سلام علیکم» و گوش کن که در پاسخ به تو چه می گویند.» ▪️من که برای اولین بار بود که می ایستادم به سختی و تلوتلو خوران اولین گام های خود را برداشتم و به سمت فرشته ها رفتم و با خوشحالی و صدای بلند سلام کردم👋 و بعد به سرعت به پیشگاه خدا باز گشتم، چون واقعا طاقت دوری اش را نداشتم. ▫️خداوند پرسید؛ «خب،بگو ببینم چه گفتند؟» گفتم ؛ پاسخ دادند «و علیک السلام و رحمت الله» . خدا فرمود؛ «چه پاسخ زیبایی، ای آدم، پس همین سلام تو و فرزندانت باشد.» . با خود گفتم «فرزندان؟فرزندان دیگر چیست؟!🤔» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹چوب خشک نباش... ▫️ پای صندوق ایستاده بود و می خواستم برگه رای رو داخل صندوق بندازم. دو دل بودم که اگه رای دادم و وضع بعدا خراب شد چی؟ یعنی من هم در گناه اون شریک میشم و دیگه هم نمی تونم اعتراض کنم چون خودم انتخاب کردم؟ به قول معروف باید به خودم بگم«خودم کردم که لعنت بر خودم باد؟» .ولش کن بابا، رای نمی دم...😨 ▫️ فکر دیگه ای به سراغم اومد. یعنی می خوای رای ندی و هیچ نقشی ایفا نکنی بخاطر اینکه ممکنه بعدا پشیمون بشی؟ اینجوری که آدم توی زندگی اش هیچ کاری نمی تونه انجام بده چون آخر هر چیزی می تونه پشیمونی هم باشه؟ کدوم کاره که آخرش صد در صد موفقیت باشه؟ فقط مرده ها هستن که حق انتخاب ندارن...بزار رای بدم...😎 ▪️برگه ی رای رو تا دهانه صندوق بردم ولی دوباره یه فکری اومد سراغم🤔 ؛خودتم می دونی بی نتیجه هستا، الکی فقط می خوای پله بشی واسه پیشرفت یه عده. آخرشم که دودش توی چشم ات رفت عذاب وجدان می گیری و دیگه فایده نداره. تازه یه دونه رای تو هم که اثری نداره. بزار بقیه رای بدن، تو رای نده😰 ▫️برگه رو کمی بالاتر آوردم. نفر پشت سری که یه جوون داش مشتی بود وقتی متوجه تعلل من شد گفت👨‍🦱:« رای بده بابا نترس، رای دادن حقته، از حقت هیچ جوره نگذر، بعدم زبونت دراز باشه که اگه خوب شد بگی منم توی این خوب شدن وضع مردم نقش داشتم و اگر بد شد بتونی اعتراض کنی که آهای فلانی چرا به رای من خیانت کردی، و حسابی از خجالتشون در بیای. اگه رای ندی یه چوب خشک بیشتر نیستی داداش🦯» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال @Astanehoseini
🔹محجور برزخی... ▪️در حالیکه با خودکار مشغول خط خطی کردن گوشه ی دفترم بودم با خودم فکر می کردم که «آخه من چه ارزشی دارم وقتی هیچکس بهم توجه نداره و به نظراتم بها نمی ده؟ حتی حرف که می زنم بعضی ها جوری رفتار می کنند که انگار احمقم». ▪️صدای بلند معلم منو به خودم آورد و وانمود کردم که حواسم به درسه : «کسیکه توان تصمیم گیری و انتخاب درست برای خودش را ندارد و سرنوشت او توسط دیگران رقم می خورد محجور است🤤🤤» با خودم گفتم «اعع، این که منم، چه خوب فهمید دارم با خودم چی میگم» ▫️معلم ادامه داد ؛ «اما از این بدتر هم داریم و اون محجور برزخیه...»😵‍💫😵😮‍💨 ▪️با دقت گوش دادم ببینم که منظورش کیه : «محجور برزخی موجودی است گرفتار در برزخ ذهن خودش که البته توان تعیین سرنوشت خودش رو داره ، ولی از عمد بیخیاله و مدام فریاد ناامیدیش به هوا بلنده و مدام نمی شه و نمی تونم به راه میندازه و روح خودش رو مسموم می کنه تا در نتیجه دیگران سرنوشتش رو تعیین می کنن و اینطوری میشه که چرخه ی برزخ این شخص ابدی میشه و حق انتخابش دست دیگران می افته و بالاخره تبدیل به یه موجود عقده ای و بدبین میشه» ▫️ حرف های معلم منو به فکر فرو برد: « یعنی من که از حق انتخابم به خاطر حرف های دیگران می گذرم و موقع انتخاب احساس ناامیدی می کنم یه محجور برزخی ام؟ ولی نمی خوام یه محجور برزخی باشم. می خوام انتخاب کنم حتی اگه غلط...» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹اینا همه اشون یکی هستن... 📌: قسمت اول ▪️اخبار داشت حضور پر شور مردم پای صندوق های رای رو پوشش می داد. شاهین با طعنه گفت :« ای بابا، اینا هم از دروغ خسته نمی شنا، فیلمای ۱۰ سال پیش رو پخش می کنن و فکر می کنند ما هم هالو هستیم. بابا کی دیگه می ره رای بده...» ▫️نگاهی به شاهین کردم و با یه لحن تند گفتم :« شاهین، تو که از صبح از توی خونه تکونی نخوردی؟ میشه بگی این علم غیب رو از کجا آوردی که این صحنه مال ده سال پیشه نه امروز ؟» شاهین کمی جا خورد، سعی کرد خودشو جمع و جور کنه:« انگار تو ماهواره نگاه نمی کنیا، همه اشون میگن که امسال انتخابات تحریمه». گفتم :« ماهواره که وضع اش از تو بدتره، اونا اونور دنیان و از هیچی خبر ندارن، تازه ماموریتشون ناامید کردن مردمه، واسش پول میگیرن،انتظار داری بیان بگن انتخابات پرشوری بود تا آبروشون بره و بیکار بشن؟» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹سگ زرد برادر شغاله؟!... 📌 : قسمت پایانی ▪️شاهین که حس کرد من بحث رو جدی گرفتم واسه همین جدی تر شد و گفت :«این حرفت درسته که اینا دشمنی می کنن، ولی به نظر خودت با این وضع مملکت کی می ره رای بده؟» گفتم : «شاهین، اصلا رای گیری برای تغییر وضع مملکته، توی خیلی جاهای دنیا همینه، یعنی هر کی فکر می کنه وضع خوب نیست؛ میره پای صندوق و با رای دادن اون جریان رو از قدرت میاره پایین و فرصت رو به یکی دیگه میده» ▫️شاهین گفت :«ای بابا، تو چقد ساده ای، اینا همشون یکین، سگ زرد داداش شغاله دیگه...» گفتم : « وقتی دارن این همه پول خرج می کنن، تلاش می کنن، آدم جمع می کنن، رقابت می کنن یعنی اینکه یکی نیستن و اتفاقا رقابتو جدی گرفتن. ولی قرار نیست با هم دشمن باشن، هر کسی حرفش رو می زنه، تو هم به حرف هاشون گوش کن و دور و بریاشون رو با هم مقایسه کن» (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 شتری : من ابله بودم... ▪️روزی روباه و شتر می خواستند از رودخانه عبور کنند تا به آن سوی دشت برسند. ﺭﻭﺑﺎه ﺍﺯ ﺷﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟» ﺷﺘﺮ گفت: «ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ!». پس هر دو با خیال راحت داخل ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ شدند، اما در میانه رودخانه ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮ روباه ﮔﺬﺷﺖ! ▫️ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ‌ﺯﺩ ﻭ در حال ﻏﺮﻕ ﺷﺪن بود ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ: «ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ آب فقط ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ است!» ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!...» ▪️روباه با خود گفت :« چه ابله بودم که در مشاوره شرایط و وضعیت خود را با شرایط و وضعیت شتر قیاس کردم و اکنون اینطور گرفتار شدم» ‌ (ع) ✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع) https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 می خواهند تو را اسیر کنند... 📌 : قسمت پنجم ▪️سراسیمه دوات و پوستی آمده کردم. باید فورا به محمد (ص) خبر می دادم. قریش در حال خروج از مکه بود و قصد جنگ با او را داشت. این سپاهی گران است که نبرد به آن سخت به نظر می رسید. ▫️ نامه را چنین آغاز کردم :« بسم الله الرحمن الرحیم. از عباس بن عبدالمطلب به رسول خدا محمد (ص). قریش با سه هزار نفر که هفتصد نفرشان زره پوش اند، دویست اسب، سه هزار شتر و سلاح های فراوان آهنگ مدینه دارند و سوگند یاد کرده اند تا ریشه اسلام را کنده ، انتقام جنگ بدر را گرفته و تو را اسیر کنند و به مکه آورند. هر کار که برای مقابله با آنان لازم است انجام بده. والسلام» ▫️نامه را به دست پیکی تیزرو از بنی غفار که مسلمان بود دادم و با او شرط کردم که سه روزه خود را به محمد (ص) برساند و مراقب باشد که نامه به دست جاسوسان قریش نیوفتد. پیک حرکت کرد و من تمام ساعت ها را به اندوه می گذراندم که سرنوشت این جنگ چه خواهد بود. ✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی https://eitaa.com/Astanehoseini
🥀مراسم شهادت امام موسی کاظم علیه السلام 🕌آستان مقدس حضرت سید علاءالدین حسین علیه‌السلام 🎙به کلام : حجج الاسلام و المسلمین ملک مکان و همایی 🎤با نوای : کربلایی احمد روستا زاده و علی عباسی 📆زمان : شنبه و یکشنبه ۶ و ۷ بهمن ماه ۱۴۰۳ مرکز افق و پایگاه مقاومت آستان قدس حسینی ✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی https://eitaa.com/Astanehoseini (ع)