🔹 عزازیل (۱)؛ من نگهبان بهشت بودم...
📌 #عزازیل: قسمت اول
▪️قبیله ای از فرشتگان شامل جنیان بودند و من که نامم «عزازیل»بود از این قبیله بودم. برخلاف دیگر فرشتگان که خلقتشان از نور بود، گروه من از آتش سموم خلق شده بودند.
▫️جنیان نخستین ساکنان زمین بودند که در آن به تباهی و خون ریزی پرداختند و یکدیگر را کشتند.
▪️خداوند فرشتگان را به نبرد با این جنیان فرستاد و فرشتگان آنها را تار و مار کردند و من یعنی «عزازیل» را که طفلی بیش نبودم با خود به آسمان بردند.
▫️ من آفرینشی نیکو داشتم و در عبادت خدا بسیار سخت کوش و از نظر دانش از همه عالم تر شدم. پس خدا شرف و بزرگی را به من داد و حتی ملک آسمان دنیا و زمین در اختیار من قرار گرفت و از نگهبانان بهشت شدم و نامم به «حارث» تغییر کرد.
▪️چون جنیان بار دیگر در زمین به فساد پرداختند این بار خدواند من را همراه سپاهی از فرشتگان به سوی قوم تبهکارم فرستاد و من به عنوان فرمانده فرشتگان با جنیان پیکار کردم و آنها را مغلوب ساختم و به جزایر دور افتاده در دریا و کناره های کوه ها راندم.
▫️پس از این پیروزی در حالیکه مغرور شده بودم در دل گفتم ؛
من کاری کردم که تاکنون هیچ مخلوقی توان انجامش را نداشته.
غافل از اینکه خدا اسرار دلها را می داند.
#ابلیس
#آفرینش
#طبقات_کبری
#تاریخ_طبری
#اول_حرم
#سید_علاءالدین_حسین(ع)
#روابط_عمومی_آستان_قدس_حسینی
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع)
@Astanehoseini
🔹 عزازیل (۲) ؛ چرا می خواهد باز در زمین فساد به راه اندازد؟
📌 #عزازیل: قسمت دوم
▪️پس از آن نبرد خداوند من یعنی «عزازیل» را به مدت هزار سال قاضی جنیان ساکن در زمین قرار داد تا آنکه خدا به من لطف کرد و من را «حَکَم» نامید. این افتخار باعث غرور بیشتر در من شد و چرا که هیچکس پیش از من چنین عزت نیافته بود.
▫️اما مشکل از زمانی آغاز شد که خداوند عزم کرد تا مخلوقی به نام آدم (ع) را بیافریند و او جانشین جنیان که همه از اقوام من در زمین بودند کند.
▪️این بود که آتش حسد در من شعله کشید و برای جلوگیری از این اتفاق در میان فرشتگان اختلاف و شبهه انداختم.
▫️ روزی خداوند گفت ؛ «می خواهم در زمین خلیفه ای قرار دهم»
فرشتگان گفتند؛ « آیا می خواهی دوباره کسی را در زمین قرار دهی که مانند جنیان فساد و خون ریزی انجام دهد؟ ما که خود تو را تسبیح و تقدیس می گوییم (خلق جدید برای چه می خواهی؟ اینها را من به فرشتگان آموخته بودم👹).
▪️ خدا گفت؛« من چیزی می دانم که شما نمی دانید» و گمان می کنم منظورش این بود که می داند چه کسی مسبب این اعتراض است و به زودی تکبر ، نافرمانی، پندار باطل و غرور او آشکار خواهد شد و همه واقعیت را خواهند دانست.
#ابلیس
#طبقات_کبری
#آفرینش
#تاریخ_طبری
#اول_حرم
#سید_علاءالدین_حسین(ع)
#روابط_عمومی_آستان_قدس_حسینی
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع)
https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹نترسید،تو خالی است.
📌 #آفرینش:قسمت اول
▫️از اسرار سینه ابلیس باخبر بودم. می دانستم که خود را برتر از هر مخلوقی می داند.هر چه بر نعمت و جایگاه اش می افزودم او را مغرور تر می ساخت. نعمت ها را به قصد یادآوری مقام خود به او می دادم اما عزازیل به جای تواضع، متکبر تر می شد و همه را حق خود می دانست.
▫️تصمیم گرفتم مخلوقی تازه بیافرینم. مخلوقی که ذات خلقتش متواضع باشد. خاک را انتخاب کردم و مخلوقی ساختم که تا کنون چنین چیزی نیافریده بودم.
می دانستم ابلیس کبر خواهد ورزید.به همین خاطر آدم را به دست خود ساختم تا نشان از عظمت مقام او باشد.
▫️ آدم را وسیله ی آزمایش فرشتگان کردم.پیکر سفال مانند او را چهل سال در بیابان رها ساختم. فرشتگان بر آدم گذر می کردند و از اینکه او چه خواهد شد بیمناک بودند.
▪️از همه بیمناک تر شیطان بود.به او لگد می زد و در او داخل می شد و به فرشتگان می گفت؛ «از اونترسید، تو خالی است، من برای هلاکش کافی هستم و او جای ما را نخواهد گرفت»
▫️روزی فرشتگان را جمع کردم و گفتم: « از این گل خشك و بدبو می خواهم انسان و بشری بیآفرينم و در زمين او را جانشين قرار مى دهم.پس در آن هنگام که امر کردم همگى بر او سجده كنيد»
▫️ فرشتگان به اعتراض گفتند:آيا دوباره كسانى را جانشين مى كنى كه در زمین فساد كنند و خونها بريزند؟؟، در حالى كه ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم ؟!
پاسخ دادم: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد .
#عزازیل
#آدم
#آفرینش
#طبقات_کبری
#تاریخ_طبری
#قرآن
#اول_حرم
#سید_علاءالدین_حسین(ع)
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله،سید علاءالدین حسین (ع)
https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 خدایا، عجله کن، داره شب میشه...
📌 #آفرینش : قسمت دوم
▪️بر سر «کوه نَوْذ»، جایی در هندوستان فعلی نشسته و سرم را میان دو دست خود گرفته بودم. هوا نزدیک به غروب جمعه بود و من بسیار اندوهگین و شکسته دل بودم.😔
▫️خاطرات به شدت به من هجوم می آورد و با هر بار یادآوری قلب من پاره پاره می شد.
▪️ اولین روز آفریده شدنم را به یاد می آوردم. آن روزی که خداوند شروع به دمیدن درون پیکر من کرد هم جمعه بود.
▫️ نخستین قسمتی که روح در من وارد شد سر و چشم هایم بود و بقیه ی اعضای من در حالیکه خود به آن نگاه می کردم رفته رفته جان می گرفت و در هر جا که روح وارد میشد ، از خاک تبدیل به گوشت و خون می گردید.
▪️از این اتفاق هیجان زده بودم. دوست داشتم زودتر تمام شود و بایستم. اما تا هنگام عصر هنوز روح درون دو پای من داخل نشده بود و من نمی توانستم که بایستم .
▫️چون دیدم که شب از راه می رسد نگران شدم و با صدای بلند و لبخند شادی به خدا می گفتم ؛« پروردگارا، عجله کن، شب دارد می رسد😍». و خدا با مهربانی به من می گفت :«ای آدم،عجول نباش🙂»
#آدم
#تاریخ_طبری
#طبقات_کبری
#اول_حرم
#سید_علاءالدین_حسین(ع)
#روابط_عمومی_آستان_قدس_حسینی
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع)
https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 چه گفتند؟؟
📌 #آفرینش: قسمت سوم
▪️ وقتی که روح تمام پیکر من را فرا گرفت، ناخودآگاه عطسه ای کردم🤧 و گفتم ؛ «الحمدلله رب العالمین».
خدا با مهربانی پاسخ داد؛ «رحمت پروردگارت بر تو باد». من با تعجب خندیدم و گفتم :«این دیگر چه بود ؟!😀» خداوند گفت: «عطسه...نشانه ی سلامتی تو»
▫️سپس خدا به من یعنی «آدم» گفت ؛ «برخیز و پیش این گروه از فرشتگان برو و به آنها بگو «سلام علیکم» و گوش کن که در پاسخ به تو چه می گویند.»
▪️من که برای اولین بار بود که می ایستادم به سختی و تلوتلو خوران اولین گام های خود را برداشتم و به سمت فرشته ها رفتم و با خوشحالی و صدای بلند سلام کردم👋 و بعد به سرعت به پیشگاه خدا باز گشتم، چون واقعا طاقت دوری اش را نداشتم.
▫️خداوند پرسید؛ «خب،بگو ببینم چه گفتند؟» گفتم ؛ پاسخ دادند «و علیک السلام و رحمت الله» . خدا فرمود؛ «چه پاسخ زیبایی، ای آدم، پس همین سلام تو و فرزندانت باشد.» . با خود گفتم «فرزندان؟فرزندان دیگر چیست؟!🤔»
#آفرینش
#آدم
#تاریخ_طبری
#طبقات_کبری
#اول_حرم
#سید_علاءالدین_حسین(ع)
#روابط_عمومی_آستان_قدس_حسینی
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع)
https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹چقدر شیرین است...
📌#آفرینش: قسمت چهارم
▪️خداوند که صدای قلب من را شنید گفت «نزدیک بیا» و به پشت من دستی کشیده شد و ناگهان از پشتم ذراتی به وسعت اقیانوس ها و یا بیشتر بیرون آمدند.
▫️تمام بیکران مملو از ذره ها شده بود و من بهت زده تماشا می کردم. ذره ها در اطراف من می چرخیدند و به نزدیک من می آمدند و می دیدم که زنده اند و چهره دارند و میان دو چشم هر کدام پرتوی از نور سفید قرار داشت و من همه را یک به یک نگاه می کردم و از زیادی تعداد و تفاوت آنها شگفت زده بودم.
▫️پرسیدم؛« خدایا، اینها کیستند؟» خدا فرمود: «همه اینها فرزندان تو هستند.» من در حالی که به دقت همه ی فرزندان خود نگاه می کردم چشمم به یکی از فرزندانم افتاد که نور میان چشمم واقعا زیبا بود. پرسیدم ؛ «پروردگارا، این کدام فرزند من است؟» خدا گفت؛ «مردی از فرزندان تو در روزگاران واپسین که نامش داوود (ع) است.»
◾️داوود به من نگاهی انداخت و لبخند شیرینی زد و دستی تکان داد 👶و من هم خندیدم و برایش دست تکان دادم و احساس دوستی زیادی به او پیدا کردم😍.
▫️پرسیدم؛«خدایا، عمر داوودم چقدر است؟»خدا گفت ؛ «شصت سال». گفتم؛« عمر من چقدر است؟» خدا گفت ؛ «هزار سال». گفتم ؛ «پس چرا عمر او اینقدر کم است. لطفاً عمرش را زیاد کند 🥺» خدا گفت:« در تقدیر چنین نوشته شده و بیشتر نمیشود» گفتم :«خدایا، پس چهل سال از عمر من به عمر پسرم داوود(ع) اضافه کن.این می شود؟🥹» خدا گفت : « می دانم که بر عهدت نمی مانی ولی می پذیرم»
#آدم
#آفرینش
#طبقات_کبری
#تاریخ_طبری
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزار ساله، حضرت سید علاءالدین حسین (ع)
https://eitaa.com/Astanehoseini
🔹 فرزندان خود را نکشید
📌 #پیامبر :قسمت چهارم
▪️«هِند» زنی گستاخ و انتقام جو بود و از ابتدا با محمد (ص) دشمنی داشت و در مکه مردم را نسبت به آزاردن او تحریک می کرد و با تهمت هایش آبروی محمد (ص) را می برد. بعد از کشته شدن فرزندمان، پدر و برادرش در جنگ بدر، مانند افعی زخم خورده ای بود که مرا یارای مخالفت با او نبود.
▫️بخاطر دارم که در روز فتح مکه وقتی زنان با محمد (ص) بیعت می کردند،هِند باز هم از طعنه به او باز نایستاد و چون برای بیعت دست بر ردای او گذاشت، محمد(ص) گفت:« با شما زنان به این شرط بیعت می کنم که برای خدای یکتا شریک قرار ندهید»هند گفت :« به این اعتقاد داریم و شریک قائل نمی شویم».
▪️محمد (ص) گفت:«و دزدی نکنید» هِند خندید و گفت :«البته گاهی از اموال ابوسفیان دزدیده ام» و رویش را به سمت من برگرداند تا واکنشم را ببیند. محمد (ص) هم نگاهی انداخت . احساس کردم چیزی باید بگویم:«هر چه از اموالم برداشته ای حلال است»هِند با خنده گفت:«ای کاش همه را بر می داشتم، محمد(ص) بگو».
▫️ محمد(ص) گفت:«و زنا نکنید و با مردی جز همسر خود نباشید» هِند گفت:« این چه شرطی است؟، من زنی آزادم و کدام زن آزاد با غیر شوی خود می خوابد؟!»
▫️اما هنگامی که محمد (ص) شرط آخر را گفت هِند برافروخت . « و نباید که فرزندان خود را بکشید» هِند با خشم به محمد (ص) نگاهی انداخت و گفت :«ما نکشتیم بلکه تو بودی که فرزندان ما را کشتی».
▪️ترسیدم که وضع بدتر شود و هِند به محمد (ص) جسارتی کند.پس دست بردم و زیر بغل هِند را گرفتم و بلندش کردم و گفتم:« بس است دیگر، بیعت خود را کردی، برخیز تا برویم»
#طبقات_کبری
@Astanehoseini
مجلهیفرهنگیحرم|سیدعلاءالدینحسینعلیهالسلام
🔹چقدر شیرین است... 📌#آفرینش: قسمت چهارم ▪️خداوند که صدای قلب من را شنید گفت «نزدیک بیا» و به پشت من
🔹 خدایا دوباره...
📌 #آفرینش: قسمت پنجم
▪️ ناگهان دیدم که فرزندانم به دو گروه تقسیم شدند. یک گروه در سمت چپ من و یک گروه در سمت راست قرار گرفت. گویا منتظر اتفاقی بودند.
▫️در یک چشم بر هم زدن آتش بسیار بزرگی پیش روی من ایجاد شد. من وحشت کردم و عقب رفتم و دیدم که ذرات هم ترسیده اند.
▪️خداوند بانگ برداشت :« ای فرزندان آدم، در آتش داخل شوید». پس از این فرمان گروه سمت چپ، چند گام عقب نشستند. اما دیدم گروه سمت راست شتابان به سوی آتش می روند و من نگران بودم که نکند آسیبی به فرزندانم برسد ولی از شدت وحشت توان صحبت کردن نداشتم.
▪️گروه سمت راست رفتند و داخل آتش شدند و دیدم که نه تنها آسیب ندیدند،بلکه نورانی تر شدند و آثار شادی و خوشحالی در آنها پیدا بود، انگار وارد بهشت شده اند.سپس سالم پیش من بازگشتند.
▫️گروه سمت چپ که اینطور دیدند گفتند:«خدایا، دوباره، این بار اطاعت می کنیم».خداوند باز آتش مهیبی آفرید و گفت:«پس نافرمانی نکنید و داخل شوید» اما گروه چپ باز ترسیدند و داخل نشدند و به همین خاطر به رنگ سرخ آتشین درآمدند
▫️ خداوند خطاب به ذرات گفت:«آیا من پروردگارتان نیستم؟» همه فرزندانم گفتند:« آری.هستی» و خداوند گفت :« پس شاهد باشید تا اینکه روز قیامت نگویید ما از این عهد غافل بودیم، یا بگویید چون پدران ما پیش از ما مشرک شدند و ما فرزندان بعد از آنها هستیم گمراه شدیم ، و آیا تو ای خدا ما را به جهت آنچه تقصیر آنها بوده ، هلاک می کنی؟»
▪️سپس همه ی ذرات با هم یکی شدند و به پشت من بازگشتند.
#اصول_کافی
#قرآن
#طبقات_کبری
✴️ لینک عضویت در کانال طبیب هزارساله
https://eitaa.com/Astanehoseini
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 دشنه ای ساختم...( +روایت صوتی داستان)
📌 #آفرینش : قسمت ششم
▪️نزدیک عصر بود و از حوّاء خبری نداشتم. او هم با من از بهشت بیرون شد و به زمین آمد و نمی دانم در کجا او را فرود آوردند.
▫️تمام درختان و سرزمین اطراف بوی خوش بهشت را که همراه خود آورده ام گرفته اند. به اطراف خود نگاه کردم و دیدم قطعه ای چوب و تکه سنگی بسیار سفید از بهشت نیز همراه من فرود آمده اند. همینطور تیشه،تبر، طناب، پتک، سندان و انبردست...
▪️همه چیز این سرزمین را می شناختم و نام هر چیز و کاربردش را می دانستم. چشمم به سنگی بزرگ از جنس آهن افتاد و فهمیدم که این ابزارها از این خاطر به من داده شده تا با آن کار کنم و زندگی را با دستان خود بسازم.
▫️برای دور کردن کابوس رانده شدن از بهشت ، برخواستم و با تبر شاخه های خشک درختان را قطع کردم و آتشی برافروختم و به هر زحمتی بود آهن را ذوب کردم و اولین چیزی که ساختم یک «دشنه آهنی» بود تا با آن از خود محافظت کنم و به شکار بپردازم.
▪️به بالای کوه «نوذ» بازگشتم و کمی دراز کشیدم تا استراحت کنم. حوّا اکنون کجاست؟ چرا این مصیبت به سرم آمد؟ چرا اینطور رانده شدم؟ آیا کاری که کردم اینقدر زشت بود که چنین تاوانی داشت؟ همه چیز مانند یک خواب بود......
#طبقات_کبری
#تاریخ_طبری
✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی
https://eitaa.com/Astanehoseini
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 مانند یک معلم (+روایت صوتی)
📌#آفرینش: قسمت هفتم
▪️بعد از دیدن فرزندانم خداوند به من گفت :«ای آدم، آماده ای» گفتم:«پروردگارا، برای چه ؟» گفت : «میخواهم اسرار آفرینش را به تو بیاموزم و نام همه چیز را برایت شرح دادم» گفتم : « آری، من همیشه در برابر تو و برای آماده ام» و خداوند به مانند یک معلم اسماء هر چیزی را به من آموخت و من از فرط این دانش بسیار خوشحال شدم.
▫️خداوند گفت:« ای آدم، من به هیچ یک از مخلوقاتم دانشی که به تو داده ام را نداده ام و مراقب باش که آن را با جهل عوض نکنی» مکثی کردم و دستی به چانه ام کشیدم و گفتم: «جهل دیگر چیست» لبخندی زد و گفت: « اینکه در کارها از عقلت استفاده نکنی» باز در همان حال چانه ام را مالیدم و گفتم :« خب البته که درست می گویی، اما خدایا، #عقل چیست؟» در بیکران لبخندی دیدم و شنیدم که : « به زودی خواهی دانست، فعلا زود است. برو و برای مراسم معرفی خود آماده باش، قرار است همه ی فرشتگان در برابر تو تعظیم کنند»
▫️متعجب شدم و گفتم :« در برابر من؟ اما خدا تویی، من که مخلوق تو هستم. از این کار شرم دارم» خدا گفت :« نگران نباش، امر خود من است و همگان باید متوجه جایگاه و مقام تو نزد من شوند. در ثانی این امتحانی است تا متواضعان از متکبران شناخته شوند.»
#واقدی
#طبقات_کبری
✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی
https://eitaa.com/Astanehoseini
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹به این بتان دست نزن...
📌 #پیامبر : قسمت یازدهم
🌴 پدر هم خشمگین بود و از اینکه برادرزاده اش نمی خواست در عید قربان حاضر شود ناراحت بود
#طبقات_کبری
✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی حرم مطهر حضرت سید علاءالدین حسین ع
https://eitaa.com/Astanehoseini
مجلهیفرهنگیحرم|سیدعلاءالدینحسینعلیهالسلام
🔹به این بتان دست نزن... 📌 #پیامبر : قسمت یازدهم 🌴 پدر هم خشمگین بود و از اینکه برادرزاده اش نمی خوا
🔹به این بتان دست نزن...
📌 #پیامبر: قسمت یازدهم
▪️همه ناراحت بودند. جو سنگینی در خانه حاکم بود. عمه ام صفیه با تندی می گفت : « چرا از خدایان قومت دوری می کنی؟ مگر چه ایرادی دارد حداقل در عید قربان خاندانت را همراهی کنی و در مراسم حج شرکت کنی؟ بخدا زبان مردم را بر ما دراز می کنی و اسباب طعن و سرزنش می شوی»
▪️ پدر هم خشمگین بود و خود را می خورد و قدم می زد. او هم از اینکه برادر زاده اش در عید قربان نمی خواست حاضر شود ناراحت بود. خطاب کرد :« محمد(ص) ای برادر زاده، قومت را بی جهت بر خود مشوران، تو فقط همراه ما بیا، قرار نیست با بت ها کاری داشته باشی، فقط ما را همراهی کن و در گوشه ای بایست»
▪️پیامبر (ص) همیشه احترام پدر را داشت. پذیرفت و همراه ما برای عید قربان به مسجد الحرام وارد شد. بعد از مراسم چند روز از پیامبر (ص) خبری نشد تا اینکه ناگهان روزی ترسان و ناراحت به پیش ما آمد. عمه هایم پرسیدند :« ای محمد(ص)، این چه حالی است؟ چه پیش آمده؟»
▫️ پیامبر(ص) پاسخ داد :« در روز عید چون در مسجد الحرام و در میان بتان راه می رفتم به هر بتی که نزدیک می شدم مردی بلند قامت و سپید چهره فریاد می زد :« ای محمد(ص) برگرد و به این سنگ و چوب ها دست نزن».
▫️پیش از عید قربان سال بعد پسر عموی ام به پیامبری مبعوث شد و من اولین مردی بودم که او را تصدیق کردم.
#طبقات_کبری
✴️ لینک عضویت در مجله ی فرهنگی
https://eitaa.com/Astanehoseini