eitaa logo
آینده سازان ایران
435 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/16935967548360 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
آینده سازان ایران
‹🍂🧡› ‌ - - چـٰآدُر‌زَھـرآحِڪآیَت‌مِیڪُنَد! ازبِۍحِجآبۍهـٰآشِڪآیَت‌مِیڪُنَد روزمَـحشَربَـرزَنـٰآن‌بـٰ
¦→🍊🔗 - - همہ‌ےقافیہ‌هـٰاتابـ؏ِزلفش‌بودند، چادرش‌ࢪاڪہ‌بہ‌سرڪردغزݪ‌ریخت‌بهمッ - - 🍊🔗¦← ⁦🍂⁩⁩⃟🧡⇜ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌━━ .•🦋•.━━━━━━━━ ⁦‌🖤|↬@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
¦→🍊🔗 - - همہ‌ےقافیہ‌هـٰاتابـ؏ِزلفش‌بودند، چادرش‌ࢪاڪہ‌بہ‌سرڪردغزݪ‌ریخت‌بهمッ - - 🍊🔗¦← #چآدرانهـ ⁦🍂⁩⁩
‹💚🌱› - - بزرگ فکر کنـ◎ بزرگ عمل کن🦋 بزرگ زندگی کن🖇 نتیجه هم بزرگ میشه :)♥️ - - 🌿⃟🌴⸾⇜ ⁦🌲⁩⁩⃟🍀⸾⇜ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌━━ .•🦋•.━━━━━━━━ ⁦‌🖤|↬@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل تامل : لیبرال‌ها (علی‌الخصوص روحانی) از محمدرضا پهلوی که متحد آمریکا بود هم، در ارتباط با چین و روسیه عقب‌تر بودند حسابشو بکنید در زمان شاه نه حجاب اجباری بوده نه سفارتی تعطیل می‌شده نه مشکلی با اسرائیل داشتیم نه سپاهی بوده نه بهانه‌ای برای تحریم بوده تازه مصرف کننده کالاهای آمریکایی بودیم کشورمون حیاط خلوت آمریکایی‌ها بوده ایدئولوژی آمریکا رو پیاده می‌کردیم ولی بازم آمریکا نمی‌خواسته پیشرفت کنیم نمی‌خواسته صنعتی بشیم بعد چقدر باید ساده لوح و خائن باشی که هشت سال بچسبی به این آمریکا، و درهای تمام دنیا رو به روی خودت ببندی؛ مبادا کدخدا ناراحت بشه! 🎙 دکتر ابراهیم متقی، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
‹💚🌱› - - بزرگ فکر کنـ◎ بزرگ عمل کن🦋 بزرگ زندگی کن🖇 نتیجه هم بزرگ میشه :)♥️ - - 🌿⃟🌴⸾⇜ #انگیزشی ⁦🌲⁩⁩⃟
‹💙📘› - - مُشڪِلات، تابلوهاۍایست‌نیستَند خُطوط‌ِراهنَما‌هَستَند...♥️ - - ☔️⃟💙⸾⇜ ⁦☔️⁩⁩⃟💙⸾⇜ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌━━ .•🦋•.━━━━━━━━ ⁦‌🖤|↬@Ayande_Sazane_Iran
ما از چی دل کندیم...؟؟ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آینده سازان ایران
﷽ #رمان #پارت_هفتاد_نهم دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عر
ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند.منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» بچه ها که دیدند صمد آن ها را به بازار نبرده، ناراحت شدند. صمد سربه سرشان گذاشت. کمی با آن ها بازی کرد و بعد نشست به درسشان رسید. به خدیجه دیکته گفت و به معصومه سرمشق داد. گوشه ای ایستاده بودم و نگاهش می کردم. یک دفعه متوجه ام شد. خندید و گفت: «قدم! امروز چه ات شده. چشمم نزنی! برو برایم اسپند دود کن.» گفتم: «حالا راستی راستی می خواهی بروی؟!» گفت: «زود برمی گردم؛ دو سه روزه. بابا ناراحت است. به او حق بده. داغ دیده است. او را می برم تا لب اروند؛ جایی که ستار شهید شده را نشانش می دهم و زود برمی گردم.» به خنده گفتم: «بله، زود برمی گردی!» خندید و گفت: «به جان قدم، زود برمی گردم. مرخصی گرفته ام. شاید دو سه روز هم نشود. حالا دو تا چای بیاور برای حاج آقایتان. قدر این لحظه ها را بدان.» فردا صبح زود پدرشوهرم آمد سراغ صمد. داشتم صبحانه آماده می کردم. گفت: «دیشب خواب ستار را دیدم. توی خواب کلافه بود. گفتم ستار جان! حالت خوب است؟! سرش را برگرداند و گفت من صمدم. رفتم جلو ببوسمش، از نظرم پنهان شد.» بعد گریه کرد و گفت: «دلم برای بچه ام تنگ شده. حتماً توی خاک دشمن کنار آن بعثی های کافر عذاب می کشد. نمی دانم چرا از دستم دلخور بود؛ حتماً جایش خوب نیست.» صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.» چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.» بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.» شانه بالا انداختم. گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.» این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد. صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!» پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.» ادامه دارد...✒️ 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آینده سازان ایران
🌸💚﷽💚🌸 #حدیثآنه ⚘ 💠امام رضا (علیه السلام): اگر دوست‌ دارى كه ثواب شهيدان كربلا را داشته باشى،هرگاه
✿♡﷽♡✿ ⚘ 💠امام رضا(علیه السلام): اَنَّ رَجُلاً اَتَى سَیِّدَنا رَسولَ اللّه ِ صلی الله علیه و آله فَقالَ یا رَسولَ اللّه ِ عَلِّمْنى خُلُقایَجْمَعُ لى خَیْرَ الدُّنْیا وَ الآْخِرَهِ فَقالَ صلی الله علیه و آله لا تَکْذِبْ. 🔸مردى نزد سرور ما رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: به من اخلاقى بیاموزید که خیردنیا و آخرت در آن جمع باشد، حضرت فرمودند: نگو‼️ 📚فقه الرضا/ص۳۵۴
آینده سازان ایران
[#خنده🤣] حتما برای شما هم اتفاق افتاده😐💔 ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🤣] معلما روز اول مدرسه🙄👆🏼 شنبه که بریم مدرسه اول باید سخنرانی هاشونو گوش کنیم 😐💔 قبول داری که⁉️ ═══ೋ❀😝❀ೋ═══ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[✂️🖇] 🧵 برای عروسک کاموایی🧶 °lپارت¹l●•🌻 ═══ೋ❀❀ೋ 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
‌درد‌هـآ‌زیـآد‌هسـت‌ولـۍ‌... یهـ‌خُـداۍ‌بـزرگ‌تَـر‌از‌هـمشـون‌داریمツ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ویژه 🏴 بالاخره تکلیف کربلای ما هم معلوم شد °°[[ جاماندیم...]]°° 🆔➣@Ayande_Sazane_Iran