eitaa logo
آینده سازان ایران
400 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
57 فایل
﷽ راه ارتباطیمون 👇🏼:‌‌‌ @H_dastafkan ناشناسمون😶‍🌫😃👇🏼: https://harfeto.timefriend.net/17372162498571 لینک کانال👇🏼 🍃اسـتیکـرامـونــ🍃: @eshgh_jaan ﴿🦋ڪاࢪی از گࢪۅه دختران گمنام حاج قاسم🦋﴾ « شهرستان آران و بیدگل »
مشاهده در ایتا
دانلود
مثلا طرف فوبیا بہ نامحرم داره! از هرچے نامحرمہ میترسه ...💔! میترسہ چت کردنش با نامحرم ؛بشہ یہ قطره از اشڪ‌های اقا(:🌿 ؟! 🚶🏻‍♂
10.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[حتماتمام بانوان ببینن👀]✨ کدوم رو باور کنیم⁉️ lحتما نشربدین🎦 l✅پیشنهاد دانلود 🌸
آینده سازان ایران
‹🥾🕯› - - - می‌گـویند : #شهـدا رفتندتامابمانیـم ولــــی‌من‌می‌گویـم: "شهدارفتندتاماهم‌به‌دنبالشان‌بر
‹🍁🐾› - - بۍاعصاب‌بودن افتخارھ‌ڪہ‌توےبیوگرافیتون‌مینویسید‌بےاعصاب ؟! بدونیدڪہ‌براےشیعہ‌امیرالمومنین‌ننگہ مومن‌بایدخوش‌اخلا‌ق‌باشہ❗️ ؟! - - 📙⃟🍂⸾⇜ ⁦📙⁩⁩⃟🍂⸾⇜ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌━━ .•🌷•.━━━━━━━━ ⁦‌🖤|↬@Ayande_Sazane_Iran
https://www.instagram.com/tv/CUSO7qJI2Om/?utm_medium=copy_link سلام✋🏼 این لینک رو باز کنید و کلیپ داخل سایت رو تا انتها تماشا کنید🎦 وبعد برای زدن 💉 تصمیم بگیرید🤔 حتما برای دوستان خود بفرستین😊 lنشرحداکثری✅
آینده سازان ایران
﷽ #داستان #پارت_دهم ☆اعجاز خاک☆ یک دفعه به ذهنم اومد حالا که گرم صحبت شدیمخوبه درباره ی مریم رضایی
☆اعجاز خاک☆ هفته به آخر رسید اما خبری از منصوره نشد. نه اون به من زنگ زد که ببینم چیکار کرده و نه من به اون زنگ زدم. جمعه هم گذشت. من باز صبر کردم تا منصوره خودش زنگ بزنه. اگه با مریم رضایی تماس گرفته بود حتما منو هم خبر میکرد. نمیدونم چی شده بود. یکی دوبار همون روز جمعه خواستم به منصوره تلفن کنم، ولی گفتم حالا اگه زنگ بزنم با خودش خیال میکنه من اونو توی منگنه گذاشتم یا مثلا عاشق شدم و خیلی عجله دادم. اما بالاخره شنبه عصر که از سرکار اومدم به خونه اش زنگ زدم. میخواستم تکلیف خودم رو بدونم. وقتی منصوره تلفن رو برداشت از سلام و علیک سردش فهمیدم که هنوز به مریم رضایی زنگ نزده و انگار خیلی هم دوست نداره به اون زنگ بزنه. گفتم: منصوره چیکار کردی؟ _والله داداش، می خواستم این چند روزه به همون شماره ای که داده بودی زنگ بزنم ولی.... . _ولی چی؟ _ولی یادم رفت. _منصوره، یادم رفت که نشد حرف. من از تو خواهش کردم این کارو بکنی. فکر نمیکنم یه تلفن زدن اینقدر برات سخت باشه. _نه داداش ناراحت نشــــو، یعنی یکی دوبار یادم بود ولی نمی دونم چطور شد نتونستم. قول میدم همین امروز زنگ بزنم. راستی درباره ی دختر همسایه ی ما فکر کردی؟ _تو اول به مریم رضایی زنگ بزن، من هم درباره دختر همسایه ی شما فکر میکنم. همین الان زنگ بزن خبرش رو بهم بده. اون که دیگه چیزی برای گفتن نداشت خداحافظی کرد و بنا شد همون موقع زنگ بزنه و خبرش رو بهم بده. ده دقیقه ای صبر کردم ولی خبری نشد. تلفن رو برداشتم و زنگ زدم. تلفن اشغال بود. با خودم گفتم حتما مشغول حرف زدن با مریم هست. تلفن رو که قطع کردم صدای زنگش بلند شد. با عجله تلفن رو برداشتم. گفتم: الو، منصوره تویی؟ _آقا مجتبی سلام، من احمدی هستم. حسابی اشتباه گرفته بودم، به لکنت زبان افتادم و گفتم: آقای دکتر شمایید؟ _بله، حالت چطوره؟ خوبی؟ _ممنونم، می بخشی من فکر کردم همشیره زنگ زده. _آره فهمیدم، اشکالی نداره. سید جان، من صبح سرکار فراموش کردم یه چیزی رو بهت بگم. _خب بفرمایید. _نمیدونم چطوری بگم، من دوسه روز پیش از یکی از دوستان شنیدم که مریم رضایی ازدواج کرده. 🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran
آینده سازان ایران
﷽ #داستان #پارت_یازدهم ☆اعجاز خاک☆ هفته به آخر رسید اما خبری از منصوره نشد. نه اون به من زنگ زد که
☆اعجاز خاک☆ من که حسابی تعجب کرده بودم گفتم: ازدواج کرده؟! _آده، متاسفانه من نمی دونستم با پسر عموش ازدواج کرده، می خواستم بگم یه وقت زنگ نزنی بهش. _خوب شد گفتی. _مجتبی واقعا معذرت میخوام، نمی خواستم این طوری بشه. بعد به شوخی گفت: ان شاءالله جبران میکنم، ناراحت نباش. _نه دکتر، من خیلی هم از تو ممنونم. _کاری نداری. _نه، خیلی ممنون. _خدا حافظ. _التماس دعا. حرفم که با دکتر احمدی تموم شد سریع به خونه منصوره زنگ زدم. گفتم شاید هنوز به مریم رضایی زنگ نزده باشه. خداروشکر که همین طور بود. وقتی جریان رو برای منصوره تعریف کردم گفت: خوب شد مادر علی آقا زنگ زد و سرم رو گرم کرد وگرنه اگه زنگ میزدم و یه حرف نامربوطی از مریم خانم شما یا خانواده اش می شنیدم اون وقت من می دونستم با اون دکتر احمدی. _ خب حالا که بخیر گذشت. با کمی عصبانیت گفت: حالا باز هم حرف خواهرت رو گوش نکن. همه که مثل من نیستن دلشون برای تو سوخته باشه. دکتر دختر شوهر کرده به تو معرفی می کنن. داداش من، بیا یه روز بریم خونه همسایه ما، ضرر که نداره. من که از ازدواج با مریم رضایی ناامید شده بودم از روی ناچاری گفتم: حرفی ندارم، ولی باز یکی دو روزی صبر کن. _ باشه، دو سه روز دیگه زنگ میزنم. چند روزی گذشت. تو این مدت به غیر از سلام و علیک حرفی با دکتر احمدی نمیزدم، یعنی دیگه بهانه ای برای حرف زدن نداشتیم، فقط یبار به من گفت:«پسر چرا ناراحتی» و من با خنده ای مصنوعی گفتم:«نه ناراحت نیستم» ولی راستش یکم ناراحت بودم. ته دلم خیلی امید داشتم با مریم رضایی ازدواج کنم، گرچه زیاد ابراز نمیکردم. بی نتیجه موندن اولین تلاش برای ازدواج، بدجوری روحیم رو خراب کرده بود. وقتی از سر کار برمیگشتم تا آخر شب خودم رو توی اتاقم سرگرم میکردم و صبح دوباره میرفتم سرکار، نه دوست داشتم کسی با من حرف بزنه نه خودم حوصله داشتم با کسی صحبت کنم. چشمم از موردی هم که منصوره معرفی کرده بود آب نمیخورد، ولی باید شانس خودم رو امتحان میکردم. نمی‌تونستم به بهانه اینکه دلم خیلی راضی نیست از رفتن به خواستگاری شونه خالی کنم، شاید اینها اوهامی بود که اگه میرفتم خواستگاری برطرف می شد. 🌸 🆔|➣@Ayande_Sazane_Iran