eitaa logo
آينــــــــــﮫ‌ ی مادری
295 دنبال‌کننده
124 عکس
26 ویدیو
1 فایل
مادرانه می نویسم با قلم آينــــــــــﮫ مادر ۴ فرشته که با آمدنشان روح لطافت به جانم دمیدند! لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
مشاهده در ایتا
دانلود
ما دختران، از تبار رقیه‌ایم! فرقی نمی‌کند چند سالمان باشد؛ کوچک یا بزرگ، پشت اماممان ایستاده ایم! ما چون رقیه، ، جان فدای امام زمانمان! ما پای آرمان‌هایمان ایستاده ایم؛ تا پای جان... ما از تبار رقیه ایم! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
با بچه های قد و نیم قدش وارد مسجد شد و با لبخندی ملیح یک گوشه‌ی مسجد نشست! خیلی با تصوراتی که از مادر ۵ فرزند برایمان ساخته اند دورتر بود! جوان بود و سرحال و با نشاط! این که ۵ فرزند دارد را از خودش شنیدم، وقتی که خانم سن بالایی ماشاء الله گویان از او پرسید: «چند تا داری؟!!» وقتی گفت ۵ تا، دو سه نفر از صف جلو و عقب با چشمهای گرد شده نگاهش کردند و به تعداد ماشاء الله گوها، اضافه شد! خانم میانسالی نگاهش کرد و گفت: بس است دیگر، بچه نیاوری‌ ها!!! کمی هم به خودت برس! مادر جوان لبخند زد و به جای استدلال‌های فلسفی و منطقی و پزشکی و ردیف کردن کارهایی که برای تقویت جسم و جانش انجام داده، فقط یک جمله گفت: «حاج خانم، باید به امام زمان برسیم،امام پشتِ درِ غیبت منتظر ماست!هر کس به امام زمان برسد به خودش هم رسیده!» خانم میانسال گفت: . . . راستش را بخواهید چیزی نگفت، نه تنها خانم میانسال که هیچ کس هیچ چیز نگفت؛ همه‌ سکوت کردیم و به فکر فرو رفتیم طنین صدایش همچنان در جانم پیچیده: «حاج خانم... باید به امام زمان برسیم»! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
گاهی بدجور زیر بار مادری میشکنم... انگاه که تمام معادلات هندسه ی مادریم به هم میریزد... انگاه که نه صغری و کبری های منطقی جواب می دهد و نه معادلات چند مجهولی ریاضی! میان تمام اموخته هایم میگردم تا شاید چاره ای پیدا کنم اما... این از آن معادلات پیچیده ای ست که در هیچ کتابی نخوانده ام! اخر کجای مسئله های ریاضی، xوyوz انقدر بد قلقی می کردند؟؟ پاسخxرا میابی yبی قراری میکند! yرا ساکت میکنی، صدای جیغ zبه هوا میرود ، z را به هزار ترفند آرام میکنی که ناگهانq کارخرابی میکند و تا به مباحث پوشکیش رسیدگی کنی بااااز xو y وz به جان هم میافتند و این وسط همqگریه ی بی اماااان و تو می مانی و این معادله هزار مجهولی و مجهول های هزار مشکله و مشکلات حل نشده و این هندسه ی در هم ریخته ی مادری! انگاه که مستاصل می شوی و دوست داری هزاران بد و بیراه نثار تمام علومی کنی که فقط نظری مادری کردن را اموختند اما یکبار در این ورطه هولناک وارد نشدند و از دور، فلان نسخه را پیچیدند! حالا کجا نشستند؟ حالا که هیچکدام از صفحات کتابشان جواب آشفتگی مرا نمی دهد... دست به دامان تلویزیون می شوم تا شاید او عصای دست مادریم شود! اما... آه و صد آه! همین حسرت را کم داشتم میان این اشفته بازار مادریم... کاش مسئولین رسانه کمی از حال دل من خبر داشتند و انقدر دم به دم، کانال به کانال، زائران کوی بهشت را به رخ مادریم نمی کشیدند... نمیدانند چه قدر سخت است برای مادری که فرزندان کوچک قد و نیم قد از سر و کولش بالا می روند و در همان حال حسرت کربلای نرفته اش در مقابل چشمانش، پا به پای زائران حسین، رژه می رود و اتشی می شود بر قلبی که تحت فشار است زیر بار مادری و دستش کوتاه از هم قدم شدن با عاشقان حسین... مادری که سالهاست محروم شده و سهمش از، کربلا، کاسه ابی شده که پشت سر کربلایی ها میریزد تا بی خطر باشد زیارتشان... ناخود اگاه اشک بر گونه هایم جاری می شود و رویای زیارت، داغی می شود بر قلب سوخته ام... انگار غم قلب دلتنگم، بر تمام خانه احاطه کرد که فرزندانم متحیرشدند از اشک مادر و یک گوشه ساکت و آرام نشسته اند به تماشای مادری که حالا عصبانیتش را فراموش کرده و غرق حسرت است از این جاماندن... با نوازش کودکانه یکی از فرزندانم به خود می آیم که مشغول پاک کردن اشک هایم شده... دختر کوچکترم با نگرانی به من چشم دوخته و با احتیاط میپرسد:از دست ما گریه میکنید؟ که خواهر بزرگترش لب می گشاید: نه، برای کربلا، برای امام حسین... فرزندم که در حال نوازش من بود آرام میگوید: من به حضرت فاطمه گفتم به شما کربلا جایزه بدن، شما خیلی مامان خوبی هستید... لبخند بر لبانم مینشیند از شنیدن نام حضرت مادر قربان نامش... چه خوب معادله چند مجهولی مرا حل کردند این مادر و پسر... حالا در سکوت خانه، چه شیرین خوابیده طفل در گهواره ام... فدای طفل در گهواره ات حسین! و من که حالا آسوده شده ام از دغدغه های مادرانه، زیر لب زمزمه میکنم: یا فاطمه الزهرا حسرت و خستگیم نذر ظهور پسرت... خودت فرزندانم را برای سربازی فرزندت اماده ساز که من توانی ندارم جز به لطف شما... خودت مادری را یادم بده که سخت محتاجم! میدانم به حرمت مادری برای یاران مهدیت،نام مرا نیز در لیست زائران فرزندت حسین مینویسی!       فدای تو ای حضرت مادر... ای تکیه گاه خستگی های مادرانه ام... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
آينــــــــــﮫ‌ ی مادری
گاهی بدجور زیر بار مادری میشکنم... انگاه که تمام معادلات هندسه ی مادریم به هم میریزد... انگاه که
یادش بخیر... این متن رو پارسال نوشتم و امسال، باز تکرار نرفتن ها و نرسیدن‌ها! خودمونیم، حتی غم فراق اربعین هم زیباست! غم عشق زیباست و در راه حسین: «ما رایت الا جمیلا» شبتون حسینی و زیبا...
من یک مادرم، مادری که دختر دارد! من به دخترم کدبانوگری را می‌آموزم! میان خاله بازی‌هایش، من به دخترم مادری را می‌آموزم! میان عروسک بازی‌هایش! من به دخترم بندگی را می‌آموزم، میان چادر سر کردن ها و نمازخواندن کنار عروسک‌هایش! من ساعت ها می نشینم و با عشق عروسک برای دخترم می‌بافم و او ساعت ها کنارم می نشیند و چشم به دستانم تا حس مادری را به او هدیه دهم! او منتظر است،منتظر مادری کردن برای عروسک هایش! حالا دخترم مادر شده؛ مادر عروسک هایش! مبارکش باشد این احساس ناب مادری‌... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
امروز با دخترا بیرون رفته بودم. 😊 دختر سومیم معصومه زهرا کنار من نشسته بود. یه مقدار که رفتیم، رسیدیم به بزرگراه امام علی؛ 🛣 معصومه زهرا که شب قبل، مراسم بدرقه‌ی زائران اربعین در میدون آزادی رو از تلویزیون دیده بود، پرسید: «اینجا میدون آزادیه؟» گفتم:«نه، بزرگراه امام علی هستیم، از میدون آزادی خیلی فاصله داریم.» معصومه زهرا که تو خونواده‌ی ما به پرسیدن سوالای عجیب و اغلب خنده دار معروفه، گفت: «آها،یعنی امام علی رو توی این خیابون شهید کردن؟» 🤦‍♀ طبق معمول از سوالش خندم گرفت و گفتم: «نه مامان جان، چون امام علی رو دوست داریم اسم خیابون مهم و بزرگ رو گذاشتیم امام علی!» گفت:«خیابون امام حسین هم داریم؟» گفتم:«بله، هم خیابون امام حسین هم میدون امام حسین داریم»! 😌 هوا گرم بود و چونه‌ی منم حسابی از جواب دادن به معصومه زهرا گرم شده بود و البته چونه‌ی معصومه زهرا؛ دااااغ! 🥵 معصومه زهرا باز پرسید: «خیابون امامای دیگه چی، مثلا حضرت معصومه؟!» 🤯 کم کم داشتم از بیرون اومدن از خونه پشیمون می‌شدم که حالا مجبورم به این‌همه سوال توی این گرمای هوا جواب بدم! 😣 اما خودمو کنترل کردم و با عطوفت مادرانه گفتم: «بله دخترم تو شهرهای مختلف به اسم اماما و شهیدا و حضرت معصومه خیابون داریم!چون دوستشون داریم،مهم هستن و میخوایم به یادشون باشیم و مثه اونا خوب باشیم» 🙃 یکم ساکت شد و من تا میخواستم خدا رو شکر کنم که بالاخره رشته سوالاتش به انتهاش رسید، یهو پرسید: «خدا از همه مهم تره، پس خیابون خدا چی؟!» 🤓 تمااام فایل‌های ذهنیم رو جست و جو کردم و خیابونی به اسم خدا پیدا نکردم! 😧 گفتم:«هنوز خیابونی رو به اسم خدا نزاشتن»😒 دخترم گفت:«خوب پس خیابون خونه‌ی ما اسمش باشه خیابون خدا!» 😎 خندیدم و یکم فکر کردم؛ از سوال و جواب و نتیجه‌گیریش لذت بردم و سعی کردم یکم جدی‌تر نسبت به سوالش فکر کنم! 🤔 ... غروب رسیده بود و تلویزیون کربلا رو نشون می‌داد؛ کربلا واقعا زمینیه که میشه خدا رو حس کرد! کربلا سرتاسرش نور خداست! در این حس و حال کربلایی بودم که بین الحرمین رو نشون داد! 😭 اشک بی اختیار راهی گونه هام شد و یه دفعه سوال دخترم که صبح پرسیده بود به ذهنم رسید: «خیابون خدا کجاست؟!» 🤔 صداش کردم و گفتم: «دخترم، یادته صبح گفتی خیابون خونه‌ی ما اسمش خیابون خدا باشه؟!» با ذوق زدگی از اینکه هنوز یادم بود مکالمه‌ی مادر دختریمون رو؛ گفت: «آره، قبول کردین؟»😁 صفحه‌ی تلویزیون که هنوز داشت بین الحرمین رو پخش می‌کرد، نشون دخترم دادم و گفتم:«بین الحرمین رو میشناسی؟ خیابون بین حرم امام حسین و حضرت عباس! دخترم به نظرم خیابون خونه‌ی ما نه اونقدر مهمه و نه اونقدر بزرگه که بشه بهش گفت خیابون خدا! اما یه جایی تو دنیا هست که به نظرم میشه این اسم رو براش انتخاب کرد؛ بین الحرمین! دخترم بین الحرمین خیابونیه که سرتاسرش یاد خداست، نور خداست، عشق خدا و به سمت خداست، آره دخترم، بین الحرمین خیابون خداست! ...» بر خلاف همیشه معصومه زهرا دیگه هیچی نپرسید و فقط خیره شد به صفحه‌ی تلویزیون و زیر لب زمزمه کرد: «آره،اینجا خیابون خداست!» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
رسم است زائران کربلا وقت خداحافظی و رهسپار شدن به کوی عشق می گویند: «عازم کربلایم،بدی هایم را حلال کنید!» اما این بار، من خلاف رسم می‌گویم: «عازم کربلا نیستم،اما بدی‌هایم را حلال کنید،شاید قفلِ کربلا نرفتنم گشوده شد و منم عازم...» ༺༺༺༺༺༻༻༻༻༻༻ این روزها، کربلا مرکز ثقل جهان و ثقیل ترین مکان کائنات شده؛ یا جسم ها را در برگرفته و یا جان ها را! از رفته ها، جسم و جان را و از جاماندگان جان را!! و جسم هایی که جامانده، ، در این گوشه‌ی دنیا، بی‌جان! و امروز چقدر شهرمان خالی و بی‌جان شده؛ خدا رحم کند به دل جاماندگان؛ این روزها نقل ما این است: «جسمم اینجا ولی دلم جای دیگر است!» انسان، بی دل، چگونه تاب آورد و ما بدون کربلا... و باز مثل هرسال زیر لب زمزمه کردیم: «زائر کرب و بلا گفت، خداحافظ و رفت؛ دل من پشت سرش کاسه‌ی آبی شد و ریخت» آری دل و جانم به پای کربلا ریخت؛ تمام...💔 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
جامانده! این روزها این عبارت آتشی شده بر قلب بعضی‌ها؛ آن بعضی‌هایی که به اصطلاح جا ماندند از خیل اربعینی‌ها! روی حرف من با آن‌هاست! با آن علمدارانی که جسمشان از خیل زوار جاماند تا عَلَم ظهور بر زمین نماند؛ با آن پزشکی که نبودنش دردی می‌شد بر جان بیماران خسته دل... با آن جوانی که ماند تا سایه‌ی امنیت بماند... با آن مادری که بار مادری بر جان خرید تا گهواره‌ی سربازان ظهور خالی نماند... با آن پیر خسته دلی که اگر چه جسمش توان رفتن نداشت اما جانش تکثیر شد در گام های فرزندان رشیدش که امروز راهی مشایه شدند... روی صحبتم با آنانی‌ست که ماندند چون نبودنشان آرزوی دیرینه‌ی یزیدیان زمان بود! روی صحبتم با شماست؛ می‌دانم، داغ زیارت مُهر شده بر دل‌های بیقرارتان، اما بدانید قطعا مُهر قبولی حسین خورده بر کارنامه‌ی فداکاریتان! شما ماندید تا برافراشته بماند پرچم ظهور! شما ماندید تا راه اربعین باز بماند تا روز ظهور! این درست نیست که بگویید جاماندید! همه‌ی ما محبان حسین،زیر یک پرچمیم؛ چه آنهایی که رفتند تا راه اربعین خاری شود در چشم یزیدیان زمان... چه آنهایی که ماندند تا ایران قوی، تیری شود بر قلب دشمنان! در مکتب حسین، فقط یزیدیان و اصحابشان جامانده‌اند! ما جا نَماندیم؛ ما هر جا که باشیم، پای رکاب حسین هستیم تا روز ظهور! میان محبان حسین، جا مانده نداریم، همه نام واحد داریم: «» و «» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
نگویید جا مانده‌ایم! کسی که ‎قلب و روحش رفته جامانده نیست. جامانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت ‎ به ذهنش هم نمی‌رسد و علاقه‌ای ندارد. اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را برده‌اید. شاکر باشید و نگویید جامانده ایم. ✍️آیت الله جوادی آملی ♨️ @Maddahionlin 👈
قديما شور شوق و صفا و صميميت موج مى زد هر كسى كمك حال هم بودن چه در خوشى ها و چه در ناخوشى ها با كمك همسايه ها و فاميل در ديگ هاى مسى وسط حياط باصفا رب يا غذا درست مى كردند همه از كار كردن و كمك كردن لذت مى بردن از ته دل شاد بودن ، ساده و صميمى بودن نه فخر فروختن بود، نه چشم هم چشمى غم غصه بود ولى كم بود فقر بود ، بيكارى بود و٠٠٠٠٠ ولى محبت و همدلى بود لذت زندگى را در سادگى مى ديدند نه به اصطلاح لاكچرى اين روزا پول و فخر فروختن جايگزين شادى و سادگى شده اين روزا حتى آدمها به خودشون هم اعتماد ندارن اين روزا٠٠٠٠🍃🌹🍃 ****** مطلب بالا رو یکی از دوستان فرستاده بود، اولش اومدم تشویق کنم و تایید اما یهو این پیام به ذهنم رسید👇 سلام دوست عزیزم؛ اما این روزها، حال و هوای قدیم رو دوباره می‌بینیم، حتی حال و هوایی بهتر از قدیم هر کس هر کاری از دستش بر میاد برای برداشتن باری از دوش دیگری انجام میده! همه می‌کوشن،تا زودتر از بقیه کار خیری رو انجام بدن،دردی رو درمان کنن،جانی رو آرام کنن!! تعجب می‌کنی؟ خیالاتی شدم؟ نه! اربعین! مشایه! این روزها، در طریق الحسین علیه السلام، هر کس هر کاری ازش برمیاد، انجام میده! یکی طبابت می‌کنه بی چشم داشت؛ یکی تعمیرات می‌کنه بی چشم داشت؛ یکی تبلیغ دین می‌کنه، بی چشم‌ داشت؛ یکی اطعام می‌کنه بی چشم داشت! نه اینکه بی چشم‌داشت و بی هدف! نه؛ هیچ‌کاری بدون هدف، به این خوبی و وسعت انجام نمیشه! در حقیقت چشمشون به دست مردم و یا دولت‌ها و... نیست و فقط یک چشم‌داشت دارن؛ به امید گوشه چشمی از امام حسین علیه السلام! این روزها هرکس، هرکاری می‌تونه انجام میده تا قدمی در راه امام حسین علیه السلام برداره! این روزها حال زمین خیلی خوبه به عشق حسین علیه السلام! کاش وسعت دلهامون در اربعین رو وسعت می‌بخشیدیم تا روز ظهور؛ ما میتونیم همیشه به فکر دیگران باشیم؛ اگر زندگیمون رو طریق المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف قرار بدیم! می‌تونیم آینده رو پر امیدتر و زیباتر از امروز بسازیم، وقتی تو زندگیمون همش به امید گوشه چشمی از امام زمان باشیم! ما میتونیم اربعین رو متصل به ظهور کنیم وقتی نیت هامون رو خدایی کنیم! وقتی مسیر زندگیمون از عاشورا باشه تا ظهور... اصلا فلسفه عاشورا و حرکت امام حسین، همین ساختن انسان‌ها بوده! ساختن آینده بوده! فراموش نکنیم؛ امیدوار باشیم؛ ما نزدیک قله‌ایم! خستگی ممنوعه! ما باید آینده رو بسازیم و خستگی‌ها و ناامیدی ها رو بزاریم کنار؛ و این ایام بهترین فرصت برای کنارگذاشتن خستگی‌ها و عیوب گذشته‌ست؛ کافیه یک دستت رو روی زانو بزاری و دست دیگه رو بدی دست امام حسین، تا برسیم به قله! از یاحسین تا یامهدی فاصله‌ای نیست! طریق الحسین، همون طریق المهدی ست! پس از امروز تصمیم بگیریم، این موکب ها رو، این همدلی‌ها رو، این نیت های خالص رو تا روز ظهور ادامه بدیم و اربعین رو وسعت ببخشیم و برسونیم به ظهور... به امید گوشه چشمی... ✍آينــــــــــﮫ ! لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
مادران عزیز سلام! 🌹 حال دلتان خوبست؟ ❤️ 🔹می دانم عده ای این روزها کربلا نرفتید و حال دلتان بدجور بارانی‌ست! 🔸عده ای هم رفتید اما جگرگوشه‌هایتان را به معتمدی سپردید و راهی شدید! اما هزااارهم که آن معتمد، خوب و صمیمی باشد، باز دلتان در تلاطم است که، نکند فلان شود نکند بهمان شود! و به عبارتی حلاوت زیارت، آن‌گونه که باید و شاید روزیتان نمی‌شود! 🔹و عده ای هم که دل را به دریا زدید و با کودکانتان راهی این سفر؛ باری عظیم به دوش دارید که جز یک مادر نمی‌تواند سختی‌ها و عظمت آن‌ را درک کند! وقت شما را نمی‌گیرم، چون می‌دانم به اندازه‌ی کافی خودتان دغدغه دارید که دیگر وقتی برای خواندن متن‌های پر فراز و نشیب من را ندارید؛ 🥱 اما تا شما درگیر مادری کردنتان هستید، سخنی نه چندان کوتاه با اطرافیانتان دارم؛ سخن که نه، بهتر است بگویم، گله گذاری و شاید تنبّه و بیداری! 🤨 پس با اجازه، من وکیل شما می‌شوم، بسم الله! 🤓 ********** اطرافیان مادران سلام! 😊 می‌شود کمی پای صحبت‌هایم بنشینید؟ 🙏 من امروز به وکالت از طرف مادران چند خطی نامختصر، حرف دارم! چند روز پیش گله ای از چند مادر شنیدم و چند روز از دردِ مهر شده بر جانشان به خود پیچیدم و سوختم و...! 😭 بگذارید این گونه موضوع را شروع کنم: «مادران جامانده!» 😔 نه؛ فقط فکرتان طرف اربعین و جاماندگان نرود، مادران خیلی بیشتر از این‌ها جامانده‌اند! 😕👇 ◽️در مجلس روضه گوش تا گوش خانه، زنان نشسته‌اند و مادری با فرزند یا فرزندان کوچکش هم در گوشه ای از این گوش تا گوش خانه! 🏠 ناگهان فرزندش، بچگی اش گل می‌کند و سر و صدایی به پا می‌کند؛🥳 آن وقت نگاه ها از گوش تا گوش خانه به سمت مادر روانه می‌شود و هیس و نچ نچ جمعیت، روانه‌ی گوشش! 😒 و در این میان، تیری روانه‌ی قلبش: 🏹 «خوب مجبوری با فرزند کوچک روضه بیایی؟بمان خانه ثوابش هم بیش‌تر است!» 😖 و احیانا تایید دسته جمعی این کلام😏 و نتیجه اش: «مادر جامانده از روضه و داغ بر دل نشسته!»😢 ******* یا مثلا مادری بعد از چند ماه خانه نشینی و بچه داری به سرش که نه، به دلش می‌زند، نمازی را با جماعت مومنین بخواند؛ آن وقت وسط رکعت دوم نماز، ناگهان صدای فغان و گریه کودک به هوا می‌رود و به هیچ ایما و اشاره و دست و گوشه‌ی چادر تکان دادن مادر و حتی در آغوش گرفتن حین نماز هم ساکت نمی‌شود؛ 😣 نماز به پایان می‌رسد و هنوز تسبیحات، نگفته ده نفر از جلو و عقب شماتت میکنند که: «می ماندی در خانه،نه خودت را مستاصل می‌کردی و نه ما را بریده از عرش!!»😡 و نتیجه: «مادری جامانده از مسجد و داغ بر دل نشسته!» 😔 **** یا مثلا مادری که راهی دسته های عزاداری می‌شود و هر کس اورا می‌بیند، دایه‌ی مهربان تر از مادر شده و نامهربانی آفتاب و گرما یا سرما را به رخ مادریش می‌کشد:🤓 «می‌ماندی خانه،ثوابش هم بیش‌تر بود،طفل معصوم گناااه دارد!» 😕 و نتیجه: «مادری جامانده از هیئت دسته و داغ بر دل نشسته» 😭 ********* حالا حتما از آن طرف مجلس عده ای که با مسجد و هیات و دین قهر و غریبه‌اند، برایم سوت و کف وهورا میکشند که راست می گویی! 😎 اصلا خصلت مذهبی‌ها و مکان‌های مذهبی‌ست این دلشکستن‌ها! 😤 اما نه، خیلی هم برای خودتان کف و سوت و هورا نکشید! 😏😏 👈شمایی که دم میزنید «دین ما انسایت است»!! یادتان می‌آید، در سینما، مترو، اتوبوس و حتی وسط بازار و پاساژ و حتی لب ساحل! وقتی صدای گریه‌ی کودکی بلندشد، با نگاه شماتت کننده و اَخ و پیف گویان، قلب مادر را روانه رفتید که: «بنشین خانه،اینجا که جای بچه آوردن نیست!!!» و نتیجه: «نتیجه‌ی همه عکس العمل های شما شد جاماندن مادران از دین و دنیایتان!» ❇️البته مادران هیچ گاه شاید به رویتان نیاوردند و همیشه عذر خواستند بابت «حضورشان در دین و دنیاتان»!! 🤦‍♀ ... «و مادران جامانده» دردی ست به وسعت تاریخ بشری! سخن را کوتاه می‌کنم! 👈بیایید کمی بیشتر به فکر دل مادران باشیم! مادران هم سهمی دارند از این دین و دنیا! 👈بیایید کمی از دین و دنیایمان را با مادران تقسیم کنیم؛ ✅هم«ثوابش بیش‌تر است» ✅هم«انسانیتش بیش‌تر»!! مادران یک عمر جاماندند برای ما؛ 🔹کمی صبر،کمی سکوت، کمی عطوفت خرج کنیم، تا غمی تازه بر دل مادران ننشیند! هم«ثوابش» بیشتر است و هم«انسانیتش»! 😌 یادمان نرود این مادران بودند که به ما هدیه دادند، دین و دنیارا... 🧕 ✅بیایید و کمی «جا» باز کنیم برای مادران جامانده!🌹 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سلام آقای اباعبدالله؛ سلام امام مهربان و سلام پدر دلسوزم! می‌دانم این روزها خیل عاشقان به پابوس پدر می آیند و کربلا_این خانه‌ی پدری_مملو از فرزندانی‌ست که به شوق دیدارتان و آرام گرفتن دل بیقرارشان در مسیر اربعین گام نهاده اند! می دانم که این روزها کربلا، میزبان عاشقانی‌ست از سرتاسر جهان که کیلومترها راه، طی کرده اند و دردها را به جان خسته‌ی پاهایشان خریده اند، به شوق وصالتان! و می دانم که می‌دانید حال دلم را... از طرفی با دیدن تصاویر اربعین، از دیدن این عشق پدر فرزندی، تمام وجودم شور و غرور می‌شود به زنده بودن مکتب حسینی‌تان؛ و از طرفی بغضی عجیب در تمام وجودم ریشه می‌دواند و به آتش می‌کشد این دل از وطن جدا شده را! ... و امان از شب‌های دلتنگی! شب‌ها، وقتی اهالی خانه به خواب می‌روند، من می‌مانم و ۹۷۶ کیلومتر فاصله که این روزها بیش‌تر پیش قلبم خودنمایی می‌کند! ༻گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خواب ببینم کافی‌ست!༻ جسم و جانم امسال،از وطن،جامانده، اما مرغ خیالم سعادتش بیشتر از جسم است، پس دلم را به او می سپارم و با پای خیال راهی کربـــــــــلامی‌شوم؛ از باب القبله وارد شده، پا بر روی قالی های قرمز رنگ اربعینیتان می گذارم؛ دیوارها را می‌نگرم که چگونه به رنگ خونتان خضاب شده و رخت عزا بر تن کرده! روبروی ضریح می رسم، میان ازدحام جمعیت،میان صدای دعا و گریه های زائران سلام می‌دهم و آرام آرام دست دراز می کنم تا با سرانگشت خیال، بوسه زنم بر شبکه های ضریح! اما... آه از این همه دوری! دست دراز میکنم تا ضریح را بگیرم اما... اما باز، شبکه های ضریحتان نصیب دیگران بوده و من اینجا در حسرت یک نگاه... این‌گونه است پایان خیال هر شب و باز چشم گریانی که در حسرت به خواب می‌رود! ... به خواب می روم و در خواب می‌بینم کنج خانه را، همان گوشه‌ی خانه که بیرق عزا زده ایم با فرزندانم، همان جایی که گاهی میان خاله بازی‌هایشان مجلس روضه می‌گیرند ومن هم، میهمان این روضه! با هم مداحی گوش می‌دهیم و من حسرت زده که حالا فرصتی پیدا کرده ام برای عقده گشایی به بهانه‌ی روضه بازی با بچه ها، یک دل سیر گریه می کنم و بچه ها هم یک دل سیر تباکی! خودم و فرزندانم را می‌بینم؛ زیر عکس حرم نشسته ایم با گریه و تباکی، زیارت جامعه می‌خوانیم: «یرون مقامی و یسمعون کلامی...» و ناگاه انگار ۹۷۶ کیلومتر را با همین یک فراز در چشم به هم زدنی طی کرده ایم و... حالا روبروی ضریح شش گوشه دست به سینه با فرزندانم ایستاده ایم! بدون هیچ ازدحامی! با فرزندانم ضریح را در آغوش می‌گیریم و حالا گویا... در آغوش کشیدن شبکه های ضریح، سهم مادریم شده! ... و خوابی که حالا مرا بیدار کرده: «یرون مقامی و یسمعون کلامی»! «بعد منزل نبود در سفر روحانی!» ... آری، مجلس کوچک روضه فرزندانمان در کنج خانه، کربلای حسین است اگر با چشم دل بنگریم! هر جا که یاد حسین باشی و خالصانه برایش گام برداری، کربلاست! ... حالا، هرگاه دلتنگ کربلا می‌شوم، با بچه ها روضه بازی می‌کنم و میان تباکی هایشان با پای دل، به زیارت می‌روم، با دست های کوچکشان دعا می خوانم و از لیوان های کوچک روضه بازیشان، چای استجابت می نوشم! به امید اینکه همین مادری کردن هایم، اذن دخولی باشد برای ورود به بارگاه حسین! «یا حسین،مادریم نذر شما، نذریم را قبول کن!» پ. ن: داستان بر اساس واقعیت نیست! حقیقت اما، حتما پذیرفتن اخلاص در راه حسین، حقیقی ست! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
هدایت شده از کربلای معلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو‌ رقیبان مرا می‌طلبی زود به زود آه معشوقِ معلّیٰ به تو از دور سلام... لبیک یاحسین» ✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا🙏 🎙 ═══❖══════❖═══ @Karbala_Moalla60 ═══❖══════❖═══
🔹دفتر اربعین امسال هم کم کم بسته می‌شود؛ 📕 ✔️روزی عده ای امسال گرد راه کربلای حسین بود و روزی عده‌ای دیگر، گرد غم دوری از کربلای حسین...! 🔹اما چه آن‌هایی که با جسمشان رفتند و چه آنها که گرچه ظاهرا جا ماندند، اما با پای دل راهی طریق الحسین شدند، تنها یک دلخوشی دارند: «امضای قبولی حسین پای دفتر اربعین‌شان!»: 🏴بنویسید برایم زِ ازل تا به ابد... عاشق کوی «حســـــین» بوده و بس... 🏴 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
برای اربعین امسال، برنامه‌ها داشتم؛ اما... 🏴سلام آقاجان، سلام ای هستی عالم! ۹ سال است که برای اربعین امسال لحظه شماری می‌کنم، برنامه‌ها داشتم؛ حتما به یاد دارید آن روز را که نذرش کردم: دو سه ماهی مانده بود تا اربعین؛ پدرش عاشق اسم رقیه بود؛ فرزند اولمان بود و به تبع، لیستی بلند بالا از اسامی در ذهن پرورانده بودم! همسرم مسافرت کاری بود! یک شب پیام داد: «دوست دارم اسم دخترمان رقیه باشد،خیلی عزیز است برای امام حسین، این اسم!» پاسخ دادم: «اسم فاطمه و زهرا هم برای امام حسین خیلی عزیز است،من دوست دارم هر چه دختر داریم به اسم فاطمه و زهرا، آراسته شود!» ناگهان جرقه‌ای در ذهنم زده شد: پیامک دادم: «رقیه زهرا! هم رقیه دارد،هم زهرا! بیا نذر کنیم اگر اربعین متولد شد، اسمش را بگذاریم: رقیه زهرا! رقیه زهرا یعنی ترکیب اسم مادر و دختر امام حسین! شاید به حرمت این دو عزیز، دخترمان شد، عزیزکرد‌ه‌ی امام حسین!»... اربعین رسید! آن روز اولین باری بود که اسم راهپیمایی جاماندگان اربعین به گوشم می رسید؛ با اشتیاق به همراه همسرم روانه شدیم برای راهپیمایی جاماندگان، راهپیمایی ای که ختم شد به تولد: «رقیه زهرا!» 🌹🌹🌹🌹🌹 یادش بخیر، ۹ سال گذشت! برای اربعین امسال، برنامه‌ها داشتم؛ امسال دخترم پرچم دار می‌شود رسما! پرچم تکلیف! خواستم امسال دست دخترم را بگیرم و راهی کربلا شویم برای آغاز یک راه ابدی! خودش هم همین را می‌خواست! نامه اش به دستتان رسید؟ نامه ای که به دایی اش سپرده بود به داخل ضریحتان بیاندازد و روز عرفه از شما اذن دیدار بگیرد برای اربعین، برای تولد ۹ سالگی‌اش! برای اینکه چادر مشکی و چادر نمازش را متبرک کند به دیدارتان! برای آغاز یک پرواز! ... اما نشد؛ به دلایلی که میدانم که میدانید! اما! آقای من، این روزها روبروی عکس ضریحتان می نشینم و رقیه زهرا را می نشانم؛ دستش را در دست می گیرم تا به شما بسپارمش... اشک میریزم و سر بر شانه ام می‌گذارد و به نجواهایم دل می‌سپارد: «آقاجان، من این دختر را ۹ سال پیش نذر شما کردم، خواستم عزیز شما باشد،خواستم زیر پرچمتان باشد،تمام دغدغه ام بود که سرباز ظهور فرزندتان باشد، نکند رنگ های دنیا، رنگ دین را از دلش بستاند! نکند ندای فریبَندگان،ندای حسینی را از گوشش برُباید!نکند دخترم...» آقای من؛ مادرم دیگر! تمام دغدغه ام سعادت دخترانم است! دختر داشتن تکلیف بزرگی‌ست در این دنیای دختر فریب! اما وقتی دستش در دست مادر و دخترتان باشد؛ دیگر، منِ مادر، خیالم راحتِ راحت است که عاقبت بخیر می‌شود دخترکم! ... آقاجان، نشد با دخترم به پابوس بیاییم! می‌شود از همین راه دور،سفارش دخترم را به دخترتان، به مادرتان بکنید؟ می‌شود چادرش را به چادرشان گره بزنید؟ می‌شود در راه این تکلیف، راهنمای ابدیش باشید؟ می‌شود در سپاه فرزندتان بنویسید،اسمش را اسم «رقیه زهرا»را ؟! من این دختر را به امید پرچم داری ظهور، از خدا خواسته ام! می‌شود از همین دور اجابت کنید، دعای این مادر را؟! می‌دانم که شنیدید دعایم را و دعای دخترم را... دخترم را به شما می‌سپارم؛ ای کشتی نجات... 🖤از طرف مادرِ«رقیه زهرا»!🖤 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
پسر میوه فروش درب مغازه ایستاده بود و در حال تمیز کردن میوه‌ها و اعلام نرخ میوه ها با صدای بلند بود: 🗣 «انگور: ۲۵؛ انگور: ۲۵» دختری از جلوی او رد شد؛ مانتوی سفید و نازکی بر تن داشت که با ظرافت خاصی با تل مو و کتونی‌هایی هم رنگ ست شده بود، رژ صورتی خوش رنگی که با وسواس زده شده بود و خط چشمی مشکی که جلوه ای زیبا به چشمانش بخشیده بود و شال مشکی نازکی که در انتهای سرش ایستاده بود و هر لحظه گویا قصد عزیمت به روی شانه ها را داشت! 💄💅 وموهای زیبای خرمایی رنگی که همچون آبشاری بر شانه‌هایش رها شده بود!👩🏻 آزاد و رها!... 🔥 پسرک صدایش قطع شد و نگاهش متصل!!! 🪡 نگاهی عمیق و با دقت، که مبادا از دست برود این صحنه‌ی زیبا🙄 و تا جایی که چشمان و گردنش یاری می‌کرد نگاهش به دنبال دختر رفت و لبخندی از سر رضایت تلفیق شد با نگاه پیروزمندانه‌اش! 👀 نگاهی آزاد و رها به آن دختر زیبا: رایگانِ رایگان! 💸 . . . پسرک دوباره با صدای نخراشیده، و این بار پرانرژی تر از قبل، شروع کرد: «انگور:۲۵؛ انگور۲۵» 🗣 ... و افسوس و صد افسوس بر تفکری که در آن، بهای دسترسی به دُرّ وجود دختران و زنان، از خوشه‌ای انگور! هم کمتر است! 😭 ❗️این است ثمره‌ی ننگینِ شعارِ: « » ⛔️ پ. ن: و البته افسوس و صد افسوس به دنیایی که پسرک را موظّف و ترغیب کرد به مراقبت از میوه ها، اما موظّف و ترغیب نکرد به مراقبت از نگاه!! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سلامی به گرمی نفس گرم مادران! امروز میخوام واستون از یه بانوی مقدس بگم، از بانویی که شاید کمتر نام ایشون رو شنیده باشیم! بانویی که امام خودش رو تنها نگذاشت و همچون یک زن حقیقی در زمانه نامردی و بی وفایی، در کنار امام زمانش ایستاد و همسر و دو پسر و دخترکش رو در راه امام زمانش فدا کرد: «رقیه بنت علی سلام الله علیها» بانویی که مدال افتخار فرزند علی بودن،خواهر حسنین وزینب و عباس بودن و همسری مسلم بن عقیل رو به سینه داشت! مادری که بعد از کشته شدن همسرش، داغ شهادت دو پسرش رو به جان خرید و بعد هم دخترکش _که به نقلی عاتکه نام داشت_ رو در روز عاشورا و حمله وحشیانه‌ی سپاه دشمن به خیمه‌ها زیر چکمه های دشمنان و سم اسب‌ها از دست داد! و خود نیز، مفتخر به مقام آزادگی و اسارت در راه دین خدا شد!😭 او بانویی بود: فرزند شهید، مادرشهید، خواهرشهید و همسر شهید و اسیر در راه دین! ❤️ * این بانو به شخصه برای من خیلی عزیز و محترمند! 🙏 و این غربت نام ایشون میان خیلی از ما، واقعا حسرت آفرینه! 😔 جایی نخوندم و نشنیدم؛ اما توسلاتی که خودم به این بانو داشتم فورا اجابت شده و جواب گرفتم! 😍 البته جای تعجب نیست! 😌 مگر مقام کمی‌ست امام زمان شناسی؟ پشت سر امام ایستادن تا پای جان و فدا کردن همسر و تک تک فرزندان در راه دین؟! 👌 *** و اما نکته‌ی قابل تامل برای ما بانوان! ما بانوان مسلمان، امروز وظیفه ای بزرگ به دوش داریم! وظیفه‌ و هنر ما، ادامه دادن راه این بانوان بزرگ تاریخ سازه! بانوانی که تلاش کردن تا خود و خانواده‌‌شون رو بر اساس آرمان‌های حقیقی بسازند نه شعارهای توخالی! بانوانی که بودن و به موقع به ندای امام زمانشون لبیک گفتن! بانوانی که تاریخ ساختند! و امروز هم تمام هجمه‌ی دشمن به زنان مسلمان و به خصوص بانوان و دختران این مرز و بومه؛ برای منحرف کردن از راه حقیقی و فریفتن به دنیای مجازی! چون دشمن به خوبی درک کرده که تاریخ رو بانوان می‌سازند! حواسمون باشه! امروز این ما هستیم که باید ظهور رو رقم بزنیم؛ با مادری کردن! با تربیت نسل ظهور! مبادا میون این صدای طبل و شیپور دشمن و شعارهای توخالیش، صدای اماممون رو نشنویم! تاریخ رو ما باید بسازیم! چشم امید آیندگان به ماست! ما رهرو راه فاطمه و زینب و رقیه‌ و بانوانی هستیم که این پرچم رو به دست ما رسوندن! امروز این ماییم و این ودیعه‌ای که تاریخ به دست ما داده! غافل نشیم... ✋ ༺༻السلام علیک یا رقیه بنت علی سلام الله علیها! ༺༻ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
برای دوستان در مورد توسل به این بانو سوال پیش اومد که اینجا جواب میدم: اولا باید عرض کنم که: 👈توسل به این بانو رو ، من در هیچ منبع روایی ندیدم! اما‼️ ❇️این بانوی بزرگوار در راه خدا هجرت کردند، شهید دادند_همسرو پسران و دختربچه شون،برادران و فرزندان خواهرو برادر و..._ اسیر شدند و داغدار شدند؛ وقتی من گوشه ای از دردهای ایشون در کربلا رو خوندم واقعا غم بر دلم نشست و حس کردم این بانو حتما مقام والایی پیش خداوند دارند! 😭 🔆پس به ایشون متوسل شدم؛ چجوری؟! ✅من برای توسل به ایشون خییییلی راحت و ساده، حاجتم رو با ایشون درمیون گذاشتم در حالیکه یقین داشتم آبرومند نزد خدواند هستند! و در هر موردی به ایشون متوسل شدم، حاجتم فوری روا شد! و بعد هم صلواتی نثار این بانو... ❤️❤️ همین! 😢 ارتباط با این بزرگواران به همین سادگیه! اصلا احساس میکنم این بزرگواران میان سراغ ما تا دردهامون رو درمون باشن، فقط باید به این یقین برسیم که اینها بهترین دستگیر و یاور ما هستند! کاش از این بزرگواران در کنار حوائجمون، درس بندگی هم بگیریم! 🤲 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
داستان یک بادبادک🤩 چقدر تو رو دوست دارم ای بازوی خوشگل تربیتم...
سلام و درود به شما همراهانی که به عشق مادرانه هایی از جنس مادرانه هاتون به آینه‌ی مادری پیوستید! دوست دارین، داستان بادبادک رو بدونین؟ 😍😍😍 کنارمون باشین👇
من و دخترا تصمیم گرفتیم با گروهی از دوستانمون فردا بریم تفریح! 😌 (حالا بماند کجا؛ اطلاعات تکمیلی رو فردا براتون میزارم،به شرط عدم ترک کانال البته😂)؛ بناشد مامانا کنار بچه ها بادبادک درست کنیم و فردا بچه ها با بادبادکاشون حسااابی تفریح کنن! خلاااصه🙂 من و دخترا کلی فضای مجازی رو زیر و رو کردیم به دنبال طرح های جدید بادبادکی😎 اما... یهویی یه ایده به ذهنم رسید: 🤔 « چرا ایده‌ی دیگران رو بسازیم؟» 🙃 🟢و این شد که یه کاغذ الگوکشی، کاغذ رنگی و چند تا مدادشمعی و چسب و نخ و چند تا شاخه‌ی خشک شده‌ی درخت رو گذاشتیم روی میز و اینا شد: «گزینه های روی میز ما» 😉 (وای اینو اول بگم بعد برم سراغ ادامه‌ی داستان: امروز مجبور شدم با این هیبت و شکوه مادرانه، تو ظلّ افتاب برم بیرون چوب خشک جمع کنم،حتما ملت فکر کردن دنبال هیزم برای زمستونم🤦‍♀ اصن یه وضیییی🥴 اخرشم دوتا چوب کج و کوله بیشتر پیدا نکردم! 😆 سریع پریدم تو ماشین و ترک محل چوب گردی🤕 پرانتز بسه، بریم سراغ اصل مطلب👇) خوب، کجا بودیم؟ 🤔 اها، گزینه‌های روی میز ما! 😎 به بچه ها گفتم کاری نداشته باشین چه طرحی قشنگه و با کلاس تر و جدیدتر😉 بشینین دور تا دور بادبادک، هر چی دوست دارین بکشین، میخوام این بادبادک بشه نماد شادی خانوادگیمون و حاصل ذوق و سلیقه‌ی شما! بچه ها حساااابی ذوق کردن و از استقبال انیشتین خانواده که من باشم، استقبال😅 (البته چون این داستان، نماد شادی خونوادگیمونه خیلی از رفتارهای فاطمه حسنا خانم_دختر یه سال و نیمه م_ نگم،بهتره و نشاطش بیشتر😤 . . . اخ‌، ببخشید باز اومدیم تو پرانتز،برگردیم سر اصل مطلب🤭) خلااااصه، بچه ها افتادن به جون بادبادک و جون بخشیدن به بادبادک! دوست داشتم بچه ها این بادبادک رو فارغ از در نظر گرفتن سلیقه و یا نظرات دیگران بسازن، فقط محض دلخوشی و ساختن خاطرات زیبای کودکی... خاطراتی که روزهای جدایی و دوری از این خانواده، همراهشون باشه و لبخند به لبشون بیاره🥺 اما یکی از مسائلی که ما هرجا بریم وهر کار می‌کنیم،بهمون سنجاق شده، مبحث جمعیته؛ پس به رسم همیشگیمون، یه ایده‌ی جمعیتی زدیم و یه شعار جمعیتی، روی بادبادک نوشتیم: «فرزند بیشتر=انگیزه،پویایی،نشاط بیشتر» 🤩 ⁉️ اما چرا این شعار؟! ✅این بادبادک، نماد انگیزه خانوادگی ما برای دورهم بودن و نشاط داشتن بود و همین انگیزه ما، رو پویا و فعال کرد! شعاری که برای ما یه خاطره بود و از نظر بقیه ای که تجربه‌ش نکردن ، شاید واقعا، فقط و فقط:«یک شعار»! 🤷‍♀ اما نکته‌ی تربیتی بادباک ما: بچه ها سبک زندگی و دغدغه های حقیقی رو لابلای همین خاطرات کودکی یاد می گیرن و ما مادران باید بازی رو برای بچه ها به زندگی تبدیل کنیم... سادگی، صمیمیت، سبک زندگی... یادمون باشه امروز اگه از طریق بازی و... ریشه‌ی فرهنگ و عقاید بچه ها رو محکم کنیم، در آینده با هر باد و طوفانی، نمیشکنن؛ اگر چه کمی سر خم کنن، اما باز، ریشه در خاک دارن... 🪴 اما داستان این بادبادک تازه شروع شد! ☺️ بادبادک قشنگ، تولدت مبــــــارک!... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سلام، صبحتون بخیر، داستان بادبادکی ما رو خوندین؟ بریم سراغ پرواز بادبادک با شعار جمعیتی😅...
وقت رفتنه!🕢
ساعت ۷ و نیم صبح؛ 🥱 بچه ها منتظر رفقا برای عزیمت به...(به زودی جای خالی رو میگم!🙃) امااااا؛ 🤗 حاضر شدن چهارتا گل دختر+یه مادر به این راحتیاااا و خوشمزگیا نیست😬 👈صبح یک روز قبل: دخترا لباسایی که فردا میپوشید رو بیارین بشورم! 😷 👈عصر یک روز قبل: دخترا بیاین لباساتون رو آماده کردم؛ هرکسی کیف و پیراهن و جوراب شلواری و روسری و گیره و چادر و گلسر و شونه ش رو بزاره یه گوشه فردا صبح زود میریم، معطل لباس پوشیدن نشیم! 🤕 👈اوایل شب قبل: دخترا بادبادک رو گذاشتم دم در فردا یادمون نره! 🤠 👈اواسط شب قبل: دخترا شام حاضره بیاین کمک کنیم سفره رو بندازیم، شام بخوریم باید زود بخوابیم فردا دیر بیدارنشیم! 😮‍💨 👈اواخر شب قبل: بچه ها رختخوابا رو آماده کنین، بخوابیم! 😌 👈اواخرترِ شب قبل: شب بخییییر دخترای نازم😘 بخوابین دیگههه😩 👈خیییلی اواخرتر شب قبل: جان مااادرتون بخوابین دیگه، فردا خواب می مونیم هاااا😡😭🤐 👈وبالاخره: خواااابیدن🥳 (هیییییس،بیدار میشن! 🤕🤬) ... 👈خیییلی اول صبح: 😴 _رقیه زهرا جان، پاشو نماز صبح بخون! 😇 _نه، فاطمه اسماء جان با تو نبودم، خدا خیرت بده تو بخواب؛ الان فاطمه حسنا رو بیدار میکنی، کار دارم! 😐 👈یکم اول صبح: شستن سبزی، شکستن گردو البته بیییی صدااا! و آماده کردن ساندویچ کوچیک برای تو مسیر، دم کردن چایی! 👈اول صبح: بیدار کردن دخترا، کمک به پوشیدن لباساشون و لباسامون و بستن کیف و باز هم قطعه ای از این پازل علی رغم اصرارهای دیشب،گم است و بازی همیشگی:بگرد و پیدااااش کن... 😰 و بالاخرههههه🥵 👈بسم الله بریم پیش رفقا🤩🤩🤩 ... حالا کجا میریم؟ باشین تا بگم! 😌 (حالا تنها نباشینم خوبه ها!😒 دوستاتونم بیارین اینجا دور هم باشیم تو کانال😉) ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
حدس میزنین کجا میریم؟ 😉
رسییییدیم، میگید یا بگم؟! 😁
❤️❤️❤️❤️❤️