eitaa logo
بيت الشـھـ🥀ــدا مدافعان حرم ولایت
372 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
6.8هزار ویدیو
191 فایل
به‌بیـت‌الشـھــ🕊ـــد🥀 مدافعان حرم ولایت خۅش‌آمـدید با شرکت درچله ها ومتوسل شدن به چهارده معصوم(ع) وشهدای والامقام به درجات معنوی خود سازی برسیم👌 حضور شما در این کانال اتفاقی نیست❣️ پیام ناشناس https://harfeto.timefriend.net/1735933 @BEIT_Al_SHOHADA
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام غلامعلی رجبی✨ 📀فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 💿فايل صوتی حدیث شریف کساء با صداي علي فاني https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۲۵ و ۲۶ _شما هم که حتما باز میرید حرم؟ +نه، این بار مقصد خرید هست و در رکاب اهل منزلیم. همون موقع صدای نازنین امد 🔥_داداش شما هم با ما میایید؟ فقط نگاهش کردم! _داداش، سوجان خواست منم باهاش برم خرید منم که تنها بودم قبول کردم الان هم داریم میریم شما هم با ما میایید؟ هنوز عصبانیتم فروکش نکرده بود خواستم سریع بگم: نه ؛ کاری به شما ندارم....بهتره هم تو ؛ و هم تمام کسایی که براشون کار میکنی برید به جهنم من با شما هیچ جا نمیام. ولی افسوس که دستم بسته بود... افسوس که تهدیدشون کار ساز بود.... و این ترس که شاید به خانوادم آسیب بزنن بدجور به جونم افتاده بود. پس فقط سکوت کردم... نگاهم به نازنین بود ولی فکرم جای دیگه که با صدای آروم دختر حاجی به خودم امدم _سلام مخاطبش من بودم ؛ پیش پاش بلند شدم و سرم انداختم جواب سلامش رو مثل خودش آروم دادم. همون موقع حاجی امد و گفت: _بابا ؛ سوجان کاری پیش امده و من نمیتونم با شما بیام یا خرید رو بگذارید برای فردا یا شما با خواهر آقا محمد برید منم خودم رو بهتون میرسونم. نازنین که خیلی زود خودمونی شده بود رو به حاجی گفت: 🔥_حاج آقا، داداش هم میتونه با ما بیاد تا تنها نباشیم. صدای دختر حاجی امد که گفت: _نه نیازی نیست مزاحمشون بشیم حاجی هم تایید کرد ولی مگر نازنین بیخیال میشد؟؟ 🔥_حاج آقا داداش که تنهاست ماهم که یه مرد همراهمون باشه بد نیست اگر مشکلی ندارید تا داداش همراهمون باشه خیالمون راحت تره! حاجی که ناچار شده بود و زشت میدونست بخواد دوباره مخالفت کنه قبول کرد و رو به من تشکری کرد. _آقا محمد من کارم رو زود تموم میکنم و میام سمتتون ولی اگر کاری ندارید تا با خانم‌ها برید فقط یه شماره هم به من بدید که بتونم پیداتون کنم نگاه ها سمت من بود. _باشه حاجی باهاشون میرم خیالت راحت؛ برو به کارت برس. شمارم رو دادم به حاجی و با خانم‌ها راهی بازار شدیم... به بازار رضا رسیدیم و هردو شروع کردن به خرید کردن. بعد از کلی خرید که بیشترشون هم برای نازنین بود گوشه ای نشسته بودیم تا از خستگیمون کم کنیم. سرگرم گوشیم بودم که صدای نازنین امد 🔥_داداش پاشو همراه سوجان برید اون مغازه تا خرید تموم بشه من خیلی خسته‌ام همین جا میشینم. نگاهم به سمتی رفت که نازنین اشاره می کرد "حجاب سرا" مغازه ای بود که میخواستند برن. صدای آرومش، سخت به گوشم رسید که میگفت: _نازنین جان نیاز نیست بعد میخرم. ولی من سریع گوشی رو خاموش کردم و گذاشتم جیبم ؛ ایستادم و گفتم: _چشم در خدمتم ؛ بریم در رو نگه داشتم اول دختر حاجی رفت داخل بعد خودم. نگاهی به مغازه انداختم دلیل نیومدن نازنین رو فهمیدم تمام مغازه پر بود از روسری ها بلند و رنگی ؛ انواع چادرها ؛ گیره‌ها و سنجاق‌های قشنگی که خانم‌ها برای روسری هاشون استفاده میکردند پس هیچکدوم برای نازنین جالب نبود چون هیچوقت کاری به این موارد نداشت و الان هم فقط برای کارش چادر رو روی سرش انداخته بود. من عقب تر ایستاده بودم و دختر حاجی مشغول دیدن و انتخاب شد. زیر نظر داشتم تمام کارهاش رو.... تفاوت و ملایمت در رفتارش به چشم می‌امد جوری متین و رفتار میکرد آدم بهش احترام میگذاشت. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۲۷ و ۲۸ نمیدونم چی شد که دلم خواست ببینم چی خرید میکنه نزدیکش شدم و دیدم چند مدل روسری رو چیده روی میز همه قشنگ بودن من چند باری برای زن عمو و آیه خرید کرده بودم و همه می گفتند که پسند خوبی دارم. روسری هفت رنگ قشنگی نظرم رو جلب کرد برداشتم و گفتم: _به نظرتون قشنگه؟ +بله _این برای دختر عموم سوغات میخرم مثل خواهرم برام عزیزه... تعدادی گیره روی میز بود که نگین‌های رنگی داشت نگین شب نمایی چشمم رو گرفت گیره رو روی روسری گذاشتم و گفتم : _این دوتا باهم قشنگ میشه؟ باز هم آروم حرفم رو تایید کرد و این بار چیز جالبی گفت: _بله قشنگه ؛ شما انتخابتون خیلی خوبه _ممنون روسری دیگه ای هم برای زن عمو بدری برداشتم و بعد از حساب کردن خریدها پیش نازنین رفتیم تا به هتل برگردیم نازنین رو به دختر حاجی گفت: 🔥_دیگه کلی خرید داریم من چادرم رو توی کیفم میگذارم ؛ تو هم چادرت رو دربیار تا راحت باشیم کسی اینجا ما رو نمیشناسه. متعحب از رفتار نازنین سرم رو سریع بالا آوردم. دیدم دختر حاجی با لبخندی ملایم گفت: _نازنین جان همشهری با نامحرم غریب فرقی داره؟ یا شهرمون با خدای شهر غریبه تفاوتی داره؟ یا اصلا مگه میشه رو جدا کنی من چادر رو دوست دارم و اون رو تیکه ای از وجودم می دونم با چادرم هم راحت ترام هم حس بهتری دارم. لبخندی به حرفاش زدم و در دلم صد احسنت نثارش کردم . و چهره ی برزخی نازنین هم دیدن داشت که هیچی نگفت پلاستیک های خریدها رو برداشت و به طرف هتل راه افتاد. _خواهرتون ناراحت شد؟ میخواستم بگم ایولا حالش رو گرفتی ولی گفتم: _نه حتما زیادی خسته شده همون موقع صدای حاجی امد که با ببخشید و شرمندگی بسیار تشکر میکرد و عذرخواهی بابت دیر رسیدنش خانم ها کمی جلوتر راه افتادن و من و حاجی هم پشت سرشون گفتگوی نازنین و دختر حاجی رو میشنیدم _نازنین جان 🔥_بله _عزیزم الان موقع نماز هست بهتره بریم حرم 🔥_سوجان خانم بریم هتل خریدها رو بگذاریم یک ساعت دیگه میاییم _دور میشه عزیزم الان بریم که به نماز برسیم خریدها رو هم که میسپاریم به امانات کنار حاجی بودم ولی جدالشون رو نگاه میکردم و ریز میخندیدم در دلم ذوق کرده بودن که نازنین نمیتونست مخالفت کنه. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۲۹ و ۳۰ در آخر هم دختر حاجی لپ نازنین رو بوسید و گفت: _بریم خانم خوشگله؟ 🔥_بریم سوجان خانم ؛ بریم نازنین در حد انفجار بود ولی خودش رو خونسرد نشون میداد. خریدها رو به امانات سپردیم و راهی شدیم که دختر حاجی گفت: _بابا جون بهتره بریم وضوخونه تا آماده بشیم بعد هم باهم به طرف وضو خونه رفتند. نازنین امد کنارم و گفت: 🔥_آقا محمد فکر نکنی متوجه خنده‌هات نیستم فعلا دستم بسته است بعد باهات تسویه میکنم!! وارد ورودی حرم شدیم. جایی که گنبد و گلدسته ی آقا بد دل میبرد. نگاهم به گنبد بود که نازنین آروم گفت: 🔥_چقدر قشنگه اینجا حرم هست؟ دختر حاجی گفت: _نه عزیزم اینجا صحن ورودی حرم هست بعد نماز به حرم میریم برای زیارت ضریح نازنین چشمش به گنبد بود حتی پلک هم نمیزد گفت: 🔥_من تا حالا مشهد نیومدم حاجی گفت: _پس خیلی قبول باشه دخترم برای ماهم دعا کن . 🍃سوجان من و نازنین برای نماز خوندن باید از پدر و آقا محمد جدا میشدیم. در صحن آزادی قسمت خواهران به نماز ایستادم و نازنین کنارم نشست و من رو نگاه می کرد. نمازم رو به جماعت همراه زائران خواندم. نازنین نگاهش رو بین جمعیت میچرخوند که پرسیدم _چیزی شده؟ 🔥_نه ؛ فقط داداش محمد و حاجی رو نمیبینم _اشکال نداره با پدر قرار گذاشتیم بعد از نماز به " رواق دارالمرحمه" بریم. اونجا برای خانواده هاست و میتونیم کنار هم باشیم. اما اول بریم مسجد گوهرشاد تا این مسجد رو ببینی حتما اسمش رو شنیدی؟ 🔥_آره شنیدم _اون گنبدآبی و بزرگ رو میبینی اونجا مسجد گوهرشاد هست. 🔥_حالا چرا اسم زن رو گذاشتن رو مسجد؟ _این مسجد در حکومت تیموریان به دستور خانمی به اسم گوهرشاد ساخته شده. گوهرشاد زنی بسیار پاکدل و مذهبی بود که به ائمه اطهار علاقه‌ی بسیار داشت. به همین خاطر دستور داد مسجدی بزرگ و زیبایی در کنار حرم مطهر امام رضا(ع) بسازند. در طول تاریخ این مسجد غم و شادی های زیادی به خودش دیده گاهی آسیب هایی رو خورده ولی الان کاملا استوار و محکم هست. تازه نازنین نوع معماری و کاشیکاری بسیار قشنگی داره بیا تا باهم بریم ببینیم. داخل مسجد که شدیم نازنین محو تماشا بود که بهش گفتم: _همیشه مسجد گوهرشاد رو دوست داشتم خوندن نماز و دعا تو این مسجد یه حس خوب بهم میده. حالا تا من دورکعت نماز می خونم تو هم مسجد رو خوب نگاه کن. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا