.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم(بخشپنجم)
بعد از این ڪہ فاطمہ سوار اتوبوس مے شود احسان یڪ قدم دو قدم و سه قدم نزدیڪ میاد لحظهاے بعد سرم را بلند مے ڪنم و بہ چہرهاش نگاه مے ڪنم هنوز سر بہ زیر است اما من یڪ چشمے نگاهش مے ڪنم ڪہ سرش را بلند مے ڪند و من دوباره سرم را پایین مے اندازم و چادرم را در دست فشار مےدهم.
بعد از چند لحظہ سڪوت شروع بہ حرف زدن مےڪند همتا خانوم ببخشید ڪہ الان مزاحمتون شدم اما باید حرفام رو بہتون بگم چون نگفتنش خودم رو اذیت مے ڪنہ و دوست دارم ڪہ شما هم تموم حرفامو گوش ڪنید و بعد جواب قانع ڪننده اے بہ من بدید.
دوباره سڪوت مے ڪند و بالاخره بعد از چند دقیقہ بہ حرف میاد همتا خانوم من بہ شما علاقہ دارم ،مےدونم ڪہ از قضیہ خواستگارے هم با خبر هستید.
سرم را پایین مے اندازم ڪہ گونه هایم از شرم داغ مے شود.
براے لحظهاے ضربان قلبم از این گونه حرف زدن احسان بالا مے رود اصلاً باور نمےڪردم ڪہ آدمی ڪہ الان رو به رومہ احسانہ، احسان مغرور ما یعنے همون پسر عمو ڪہ داره این حرفا رو نسبت به من میزنه
همونے ڪہ یڪ روزے مےترسیدم نزدیڪش بشم همونے ڪہ یڪ روزے مےترسیدم باهاش حرف بزنم چشمانم از این همہ تعجب گرد مے شود. ڪہ دوباره صداے احسان را مےشنوم و از خیال هاے فڪرم بیرون میام همتا خانوم میشه ازتون خواهش کنم به خواستم فڪر ڪنید بہ اینڪہ با خانواده بیام خواستگارے بہ اینڪہ همسرم بشید. وقتے دید ڪہ هیچے نمیگم دوباره گفت همتا خانوم شما اصلا بہ من علاقہ دارید؟ میخوام نظرتونو بدونم این لطف رو در حق من انجام بدید لطفاً.
مَ مَ من به تتہ پتہ افتاده بودم، پسر عمو علاقه اینجورے به وجود نمیاد من هنوز شما رو ڪامل نمےشناسم فقط بہ عنوان یڪ پسر عمو روتون شناخت دارم من بہتون قول نمیدم ڪہ بہ خواستتون فڪر کنم اما سعیمو مےڪنم من یڪ قانون تو زندگیم دارم ڪہ همیشہ میگم عاقلانہ ازدواج ڪن و عاشقانہ زندگی ڪن بہ نظر من الان شما دارید بر اساس احساستون این حرفا رو مےزنید لطفاً شما هم برید و عاقلانہ در این مورد فڪر ڪنید.
همتا خانوم خواهش مے ڪنم من این موقع مزاحمتون شدم ڪہ تو این مدت ڪہ میرید مسافرت بہ خواستم فڪر ڪنید چون بہ نفع خودتون هم هست.
یڪ لحظہ صداے فاطمہ را از پشت سرم مےشنوم همتا دختر خوب الان اتوبوس راه میوفته بدو بیا جا مے مونے ، به فاطمه میگم باشه عاجے الان میام.
دوباره به سمت احسان برمےگردم پسر عمو لطفاً عاقلانہ به این موضوع فڪر ڪنید چون من مے خوام اگہ قراره اتفاقے بیفته کسے پشیمون نشہ همیشہ هم این جملہ رو با خودتون مرور ڪنید عاقلانہ ازدواج ڪن و عاشقانہ زندگی ڪن من برم تا از اتوبوس جا نموندم مراقب خودتون باشید.
به عمو و زن عمو هم سلام برسونید در پناه خدا یاعلے .
یقین داشتم ڪہ گونه هایم هنگام حرف زدن از شرم سرخ شده است به همین دلیل به سمت اتوبوس پا تو ڪردم و سوار شدم.
ڪارم شده اسٺ...
بہ گوشه اے زل زدن...
بہ حرفاے تو...
کاراے تو...
فڪر ڪردن...
ڪے تمام فڪرم متعلق به تو شد ڪہ خودم نفهمیدم....
#فاطمہ صادقے
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_هفتم (بخشاول)
.
همانطور که پوشیه ام را درست میکردم با صدای بهار (مسئولکاروانمون) به سمتش رفتیم .
_خواهرا چند لحظه تشریف بیارید .
همه به سمتش میروند .
_بسم الله الرحمان الرحیم ،آجیای گلم یه چند دقیقهی دیگه راه می افتیم به سمت شلمچه اونجا حاج حسین یکتا قراره برامون سخنرانی کنه .
همگی به سمت اتوبوس ها رفتیم و سوار شدیم .
_برای سلامتی آقا امام زمان (عج)صلوات .
همگی باهم صلوات میفرستیم .
_برای سلامتی حضرت عشق ؛ رهبرمون صلوات.
نگاهی به دخترکی که این را میگوید می اندازم و همراه جمع صلوات میفرستم .
_برای سلامتی آقای راننده صلوات.
پوفی میکنم و زیر لب صلواتی میفرستم .
_ان شاءالله این جمع همه کربلا باشیم صلوات .
همه ی بچه ها انشاءالله ای و صلواتی را بر لب جاری میکنند.
_ان شاءالله یکی از یارای آقا باشیم صلوات .
صلواتی میفرستم و ان شاءالله ای میگویم .
دوباره قصد میکند چیزی بگوید که یکی از خواهر ها از عقب میگوید : خواهرم فیض بردیم .
بعد رو به جمع میگوید : برای سلامتیشون صلوات بفرستید که بشینند .
همه پقی میزنن زیر خنده و صلواتی میفرستن .
و تا شلمچه همه به مداحی گوش میسپاریم .
......
از اتوبوس پیاده میشویم .
_خواهرا تا وقتی که سخنرانی حاجی شروع نشده میتونید با خودتون و شهدا خلوت کنید .
دستم را از دست فاطمه بیرون میکشم و به سمت خاکریزی میروم و زانو میزنم .
احساس عجیبی دارم نمیتونم حرفایی رو که آماده کرده بودمو بگم .
دستم را دراز میکنم و مُشتی خاک برمیدارم و زمزمه میکنم : شششهداشرمندهام.
همین یه کلمه کافی است تا بغضم بشکند و اشکانم سرازیر شود:
شرمنده ام که گوشم با صدای موسیقی بیگانه پر بود و صدای گریه های فرزندانِ چشم انتظار شما را نشنیدم ...
شرمنده ام که سیاهی چادر نداشته ام از سرخی خون شما برنده تر نبود .
همیشه وقتی که حرف از شهدا میزدن میپریدم وسط حرفشونو میگفتم شهدا کی ان ؟ اصلا اونا بخاطر ما نرفتن ...
اما حالا میفهمم شهدا کی ان و اتفاقا برای ما رفتن ...
حالا من موندمو شرمندگی ام من موندم و این بار گناهی که بر دوشم است من تا ابد شرمنده ی اشکان مادری هستم که برای جگر گوشه اش میریخت و بدون هیچ چشم داشتی روانه ی میدانتان میکرد .
حالا من ؛ منی که نتوانسته بودم وارث چادری باشم که مادرمان آن را به دستم امانت سپرد .
منو یه عالمه شرمندگی ...
منو یه عالمه رو سیاهی ..
همه ی عشق و حالم از از دنیا همین یک مُشت خاک شده.....
نگاهی به چادرم می اندازم که خاکی شده است با دیدن خاک آن یاد چادر خاکی می افتم ....
گویند شلمچه
شین همچون شهدایے ڪہ در آن دیار گمنام ماندند...
لام همچون لاله های سرخ ڪه بیانگر خون سرخ شهداست...
میم همچون مادری ڪہ شاید سالهاست انتظار آمدن فرزندش را میڪشد...
چ همچون شراغی ڪہ زندگے خیلے ها را روشن ڪرد و از تاریڪے در آورد...
ه همچون همراهے ڪہ اگر آن را همراه خودت ڪنے ابدی است و تنهایت نمےگذارد.....
#فاطمہ صادقے
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
:࿐❁❥༅••┅┄
🔴در حدیث کساء
وقتی حضرت جبرئیل میپرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی؟
🔻ذات اقدس الله نمیگه
علی، محمد، حسن یا حسین
خداوند فرمودند؛ #فاطمه
و پدرش، شوهرش، پسراش
یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکنه!🌸🍃
🔻حالا ی عده
خودشونو خفه کنن
که اسلام زن ستیزه!
ما ارزش زن در اسلام
رو اینجور شناختیم!👌
.