eitaa logo
بهار🌱
19.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
624 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃   🌛در شب آرزوها، اگر صادقانه یک اکسیر را بخواهید و دریافت کنید؛ بقیه‌ی مسیر خود را بسمت سعادت هموار کرده‌اید! 🍂🥀▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
❖ براے زندگی🍃💐 "قانون مهربانے" بگذاریم هر ڪہ اخم ڪند جریمہ اش لبخند و هر ڪہ لبخند بزند پاداشش ، عشق باشد قانون مهربانے ، پاداش و مجازاتش شیرین ست..🍃💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
📝 💎بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت نوحه از ترس طوفان با تو هستند ...! ✅بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت ابراهیمه باید همه چیزتو قربانی کنی ...! ✅بعضی دوستیها مثل قصه ی حضرت موسی ست یه کم که دور میشی ، یه گوساله جاتو میگیره ..! ✅اما بعضی دوستیها هم همون جوری هستند که در معنی هستند کاش یاد بگیریم که فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست ...!!! دوست داشتن امری لحظه ای ست و داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن ... دوستت را دوست بدار ، مهربان ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت86 دستی به ته ریش یکی در میون خاکستریش کشید و بعد از کمی سکوت گفت: -خود
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 فرار کردن از دست مرتضی، سخت بود. خیلی سخت تر از فرار از دست عمه و سالار. تقریبا می‌شد گفت که شانس آوردم که کوچه‌ای که به صورت رندوم از بین کوچه‌های این منطقه از شهر انتخاب کرده بودم، سه تا راه خروجی و ورودی داشت. وگرنه پیچوندن مرتضی امکان نداشت. پشت درختی حدودا تنومند ایستادم. آهسته و آروم به تابلوی بزرگ رستوران ترنج، که اون طرف خیابون، خیلی بزرگ و درشت و طلایی و توی دید بود، پر حرص نگاه کردم. هیچ ایده‌ای نداشتم. ورود به اون رستوران ممکن بود برای من به معنی تموم شدن همه نقشه‌ها و برنامه‌هام باشه. اما چی کار می‌کردم. طبق مکالمات دست و پا شکسته‌ای که حاصل اشتباه یکی از آدمهای اسفندیار بود که به جای رد تماس، وصل تماس رو لمس کرده بود، الان راستین توی این خراب شده اسیر بود. هر کسی نمی‌دونست من خوب می‌دونستم اونجا چه خبره. آشپزخونه رستوران، به ظاهر آشپزخونه بود. من خودم دیده بودم و می‌دونستم که به یه زیرزمین راه داره، زیرزمینی که سعید اجازه نداد واردش بشم. چادر سیاهی که از خونه پیرزن برداشته بودم رو از کیفم بیرون کشیدم و سرم کردم. توی شیشه مغازه جلوی درخت به سحر چادری نگاه کردم. جای عمه خالی! با شنیدن سر و صدا برگشتم، از سمت رستوران بود. چند نفری درگیر بودند، درست نمی‌شنیدم که جریان چیه ولی خوب که نگاه کردم اونی که وسط ماجرا بود برادر من بود، حسین. همهمه زیاد بود و من نمی‌فهمیدم که درد حسین چیه که با یه غول سه چهار برابر خودش درگیر شده. چند نفری حسین رو گرفتند. مرد غول تشن به سمت رستوران رفت. حسین بال بال می‌زد. دستهاش اسیر مردم بود و پاهاش برای لگد زدن به مردی که دستش ازش کوتاه مونده بود، تو هوا پرت می‌شد. از میون همه کلماتش من فقط متوجه یه چیزی شدم، اومده بود دنبال بابا. نگاه از حسین گرفتم، گرفتم تا به وسوسه جلو رفتن و گرفتن دستش غلبه کنم. صدای فریاد حسین دوباره چشم‌هام رو به اون سمت خیابون کشوند. -خواهر و بابای من اینجان، تا نبینمشون نمی‌رم. خواهرش، یعنی خواهرمون؟ یعنی سپیده؟ قلبم شور گرفته بود. با سپیده چی کار داشتند؟ مرد غول تشن از در تمام شیشه‌ای رستوران بیرون اومد. آروم بود ولی با فحش رکیکی که حسین نثار مادر مرد و مردونگی خودش کرد، وحشی شد. دوباره همهمه شروع شد. نگاهم به حسین بود، حسینی که لحظه‌ای آروم نمی‌گرفت، کتک می‌خورد و حمله می‌کرد. مردم جلودارش نبودند. تو چه کنم چه کنم گیر کرده بودم که یهو بازوم اسیر دستی شد و قبل از اینکه چیزی ببینم و بفهمم، چادر روی صورتم کشیده شد و خودم به دنبال هیکل مردونه‌ای کشیده شدم. زبونم برای اعتراض تو شرایطی پیش اومده، کاملا بند اومده بود. قلبم تند تند می‌زد و نمی‌فهمیدم که باید دقیقا چه غلطی بکنم. از زیر پرده سیاه چادر می‌دیدم که به سمت مغازه روبروی درخت کشیده می‌شدم. صدای مردونه مردی که بازوم توی دستش بود اومد. -حواست باشه. حواس کی باشه؟ به چی باشه؟ اصلا این کی بود؟ فضای بیرون چادر برای لحظه‌ای زیادی تاریک شد. دست انداختم و چادر رو کنار زدم. همزمان دستم رها شد. برای یکی دو ثانیه دور و برم رو کاووش کردم، تو یه انبار بودم، انباری پر از لباس. مردی که به قصد بستن در انبار، پشتش به من بود، برگشت. اینکه کریم بود! 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
هدایت شده از بهار🌱
✅زندگی آخرتی ✍استاد عالی: اولیای الهی که آخرت را باور کرده‌اند، در این دنیا آخرتی زندگی می‌کنند. در دنیا، آخرتی زندگی کردن معنایش این نیست که انسان از ترس آخرت دست به سیاه و سفید نزند، تفریح نکند و نخندد بلکه معنایش این است که زندگی‌اش را انجام بدهد ولی به دو چیز توجه داشته باشد: یکی اینکه دنیا مقصد نیست که برای آن همه چیزش را فدا بکند و به دنیا دل ببندد. و دیگر اینکه برای کارهایی که در زندگی انجام می‌دهد، یک دلیل و حجت برای خدا داشته باشد. 📚سمت خدا | ۱۳۹۰/۰۵/۳۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌛در شب آرزوها، اگر صادقانه یک اکسیر را بخواهید و دریافت کنید بقیه‌ی مسیر خود را بسمت سعادت هموار کرده‌اید!
. رنج مارا که توان برد به یک گوشه چشـــم شرط انصاف نباشــــد که مدا وا نکنی .. 👉📚
🛑 ثواب حیرت انگیز خواندن صد توحید در جمعه های ماه رجب ...👆🙄 💠 و خواندن دو رکعت نماز ما بین نماز ظهر و نماز عصر روز جمعه در ماه رجب (اجر صد شهید ....و...) 💠 کتاب مفاتیج الجنان
هیچ‌کس نمی‌داند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشته‌هایت را بدان و از آنها لذت ببر" قانونهای ذهنی می‌گویند خوشبختی یعنی "".. گ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
❖ دو چیز انسان را نابود میکند🍂🌼 "مشغول بودن به گذشته" مشغول شدن به دیگران... هر کس در گذشته بماند "آینده" را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد آسایش و راحتی خود را.🍂🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
هدایت شده از بهار🌱
واقعی💯♨️ امیر شنلم.رو با حساسیت خاصی روی سرم انداخت خانم فیلمبردار کمی عقب رفت _آقا داماد اینقدر نپوشونید صورتش رو، اینجوری چیزی پیدا نیست _لازم نیست پیدا باشه، الان که میریم توی خیابون. پس باید پوشیده باشه. _ای بابا سخت نگیرید، الان دیگه بعضی عروس دومادها اینجوری هستند. اقا دامادها اصلا شنل رو سر عروسش نمیندازن. _خب شاید اون آقا دامادها، مردهای تو خیابون رو هم اندازه ی خودشون تو شب عروسیشون سهیم می دونند. ولی ناموس من فقط و فقط مال منه نه مال مردای تو‌خیابون 😍https://eitaa.com/joinchat/1456472226C3e1dbe1e9d