30.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_جزیره_ی_دانش(قسمت نهم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 531 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#منطقه_قرمز (مقلب القلوب)
🔻موقع سال تحویل یاد جریانی افتادم که شیخ علی اصغر محمدی رفیقم که با هم وارد بیمارستان شدیم، برام تعریف کرد. میگفت یه جوونی رو دیدم که آنقدر حالش بد بود که گفتم بعیده زنده بمونه. خیلی حرف نمیزد روحیه اش هم داغون بود.
🔻همه تلاشم رو کردم که لااقل روحیه اش رو عوض کنم. میگفت من میمیرم اما بمیرم زنم چی میشه پسر یک ساله ام چی میشه؟ اون روز بیشتر از هر بیماری کنار تخت او نشستم با او صحبت کردم. میخواستم آرومش کنم و روحیه اش رو عوض کنم.
🔻دیگه باهاش رفیق شده بودم. میگفت یه شب یکی دیگه از طلبه ها هم اومد کنارم. اون شب حالم خیلی بد بود. اون طلبه اومد قرصم رو بهم بده تا بخورم. گفتم نمیتونم بخورم. توان ندارم. من میمیرم. طلبه با محبت و با آرامش خاصی قرصم رو داد و گفت نترس آرزو کن خدا آرزوهات رو میشنوه. قرصم رو خوردم.
🔻این بار با خدا طور دیگه ای مناجات کردم گفتم من کسی نیستم، برای بچه ام هم نمیترسم ، تو خدای بچه من هم هستی. اگر میخواهی منو ببری ببر خانواده ام رو به چه کسی بسپارم بهتر از تو. آماده ام برای مرگ. میگفت احساس کردم کوهی از تکبر و غرور در درونم شکست و فرو ریخت.
🔻احساس میکردم از همیشه به خدا نزدیکترم. حال خوشی داشتم. همیشه از این همه تکبر و غرور خودم بدم میامد به نظرم قبلا رابطه ام با همه بد بود با همسرم با برادرم با همه. ولی بعد از آن احساس کردم دیگه مانع همیشگی در وجودم خرد شد. اون شب احساس کردم حالم خوب شد...
🔻اون جوون مرخص شد. حالش هم خوب شد. رفیقم میگه هنوز باهاش در تماسم بهم میگه کرونا اگر برای همه بد بود ولی برای من سوغاتی های زیادی داشت. با شما طلبه ها رفیق شدم نمیدونم چرا ولی دوست دارم با خدا حرف بزنم. رابطه ام با همه خوب شده. احساس میکنم سبک شدم از همه غرورها و تکبرها.
🔻از وقتی این ماجرا رو شنیدم تا امروز دائم یاد این داستانم. ای خدایی که پیش چشمان موسی تجلی بر کوه کردی و نابودش کردی. بر کوه غرور و تکبر ما هم تجلی کن. ای خدای مقلب القلوب به حق باب الحوائجت،
حول حالنا الی احسن الحال....
✍حجت الاسلام والمسلمین علی مهدیان
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 532 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#یاصاحب_الزمان
فتنه به همه جهان رسیده ست بیا
فریاد به آسمان رسیده ست بیا
سوگند به عمه ی غریبت زینب
این درد به استخوان رسیده ست بیا
(رضا مشهدی)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 533 🔜
26.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_قهرمانان_مدرسه(قسمت نهم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 534 🔜
wrygmy_hywnt.pdf
4.07M
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#سرگرمی
#هفت_بازی_اوریگامی_حیوانات
🐤مطابق آن چه در راهنمای استفاده از نقشه مشاهده خواهید نمود کاغذ را به مربع تبدیل کرده و برای ساخت اوریگامی هایی زیبا دست به کار شوید.🐴
🐹مرحله به مرحله مطابق آن چه آمده کاغذ وتا را انجام دهید تا خیوانات کاغذی زیبایی ساخته دستتان داشته باشید.🐹
⌛️۱۰ بازی مناسب انجام در خانه ⌛️
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 535 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#سرگرمی
#نقاشی_فیل
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 536 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#سرگرمی
#کلیپ_آموزش_نقاشی_انواع_ماهی
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 537 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#دشمن_نامرئی
🔸ساعت ۸ شب بود رفتم بیمارستان مسئول تقسیم نیروها گفت امشب برو بخش داخلی مردان، همینکه وارد شدم دیدم یکی از پرستارا داره پشت لباس یکی دیگه یه چیزی مینویسه، رفتم داخل و سلام کردم ،کنجکاو شدم ببینم چی داره مینویسه وقتی نوشتنش تموم شد رفتم جلو خوندمش:
جگر شیر نداری سفر عشق مرو، پرستار بسیجی قنبری موحد.
🔸انقد که این آقا قنبری روحیه میداد به فضای بخش هر وقت میومد همه میخندیدن، بامریضا شوخی میکرد با پرستارا شوخی میکرد خلاصه حال همه رو عوض میکرد.
🔸شیفت شب ساعت ۱۲ که میشه چون کارا کم میشه چن تا از پرستارا میرن بخوابن، فقط یکیشون بیدار میمونه که نوبتیه، آقا قنبری وقتی سر شیفت بود، معمولا نمیخوابید و تا صبح بیدار بود.
🔸کمی که خلوت شد رفتم ازش پرسیدم حالتون چطوره؟ گفت خیلی عالیم، گفتم چهره و سنتون به بچه های جنگ میخوره گفت آره جانباز شیمیایی ام ، نتونستم تو این شرایط بیمارها و پرسنل رو تنها بذارم، گفتم خیلی برا شما خطر داره، گفت آره ولی اصول بهداشتی رو رعایت میکنم خدا بخواد اتفاقی نمیفته.
🔸میگفت من زمان جنگ میرفتم با دشمنی که میدیدم مبارزه میکردم، اما الان هیچ دشمنی رو نمیبینم ممکنه این ویروس همه جا باشه، شما که جهادی میاید به مبارزه با دشمن نامرئی خیلی کارتون با ارزشه.
☀️ یاد یه روایت افتادم از رسول الله(ص):
«شرک در امت من از راه رفتن مورچه بر سنگ سیاه در شب تار پوشیده تر است.»
🔸از خودم ترسیدم، خجالت کشیدم، من جوونتر از اون هستم و هیچ بیماری زمینه ای هم ندارم وقتی میام بیمارستان فکر میکنم چقدر کارم مهمه غافل ازاینکه شیطان، دشمن قسم خورده نامرئیم همیشه حواسش به من هست. این جانباز که اصلا دیده هم نمیشه با چه عشقی داره خدمت میکنه اما من پر از منیت و شرک، واقعا که جگر شیر داشت و اومده بود سفر عشق.
🔹خدایا به حق بعثت سیدالمرسلین نگذار مشرک بمیریم، خدایا ما معنای بعثت رو از خمینی یاد گرفتیم، ما ادامه بعثت رسول الله رو در خامنه ای دیدیم، مارو با این دو عزیز محشور بفرما...
✍علی اصغر محمدی راد
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 538 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#مامانِ_مامانبزرگ 👵✨
دیرینگ؛ دیرینگ. صدای زنگ خانه بلند شد. من، آبجیریحانه و مامان با خوشحالی از جا بلند شدیم. مامان خودش را توی آینه نگاه کرد و لبخند زد. هر سه رفتیم جلوی درِ ورودی و منتظر ماندیم تا آسانسور بالا آمد و طبقهی پنجم ایستاد. مامانبزرگم، یعنی همان «مامانجونی» و مامانِ مامانبزرگم که ما «مامان بزرگی» صداش میکنیم، از آسانسور بیرون آمدند. مامانجونی یک ساک توی دستش بود و مامانِ مامانبزرگ هم عینک زده بود و عصا داشت.
مامانِ مامانبزرگ کمرش را کمی راست کرد و به ما نگاه کرد.
- وای شمایید گلهای نازنینم!
بعد همراه مامانجونی داخل خانه آمد. ما را یکی یکی بغل کرد و بوسید. چه بوی خوبی میداد. مامانجونی یک پلاستیک بزرگ از ساکش بیرون آورد و گفت: «اینها را مامانبزرگی از شمال آورده، بادامزمینی، زیتون و کلوچه.» مامان توی سینی برایشان شربت آورد و گفت: «مامانبزرگی چرا زحمت کشیدی، ممنون!»
مامانبزرگی گفت: «قابل شما را ندارد.» بعد زیپ کیفش را باز کرد و دوتا کادوی کوچک بیرون آورد و گفت: «این مال ریحانهی خوشگلم. این هم مال مادرِ ریحانه.»
آبجیریحانه فوری کادوش را باز کرد. یک روسری بود. با شادی گفت: «وای چهقدر خوشگل!»
روسریاش پر بود از کبوترهای آبی. کادوی مامان هم یک روسری گُلگلی بود، زرد و بنفش و نارنجی. مامانبزرگی بعد به من نگاه کرد و گفت: «اما نوهی قند و عسلم محمدمتین. یک هدیهی خوب برایت دارم، یک چیز جادویی.»
رفتم جلوتر. یک گوشماهیِ خیلی بزرگ از توی کیفش بیرون آورد. وای چهقدر بزرگ بود! اصلاً با همهی گوشماهیهای دنیا فرق داشت. بدنش از سفیدی برق میزد. خوب نگاهش کردم. تویش پیچ پیچی بود و آبی کمرنگ.
گفتم: «مامانبزرگی دستت درد نکند! چهقدر بزرگ و قشنگ است.»
مامانبزرگی گفت: «بزرگ، قشنگ و جادویی.» آبجیریحانه پرسید: «جادویی واقعاً، یعنی چهطوری؟»
مامانبزرگی گفت: «نزدیک گوشت بگیر، صدای دریا را میشنوی.» دهان گوشماهی را به گوشم چسباندم. صدای هاها هو خش خش فش فش، میداد. آبجیریحانه فوری از دستم گرفت و روی گوش خودش گذاشت. بعد با تعجب گفت: «واقعاً صدای دریا میدهد، صدای باد، موج دریا! گوش کن مامانجونی.»
گوشماهی را درِ گوش او گرفت. مامانجونی خندید و گفت: «صدای باد و هواست، صدای دور و اطراف ما که توی گوش پیچ پیچی این گوشماهی میپیچد. نمیدانم شاید هم صدای دریا باشد.»
بابا به خانه آمد. میوه و مرغ خریده بود. او خیلی خوشحال بود. سلام کرد و مامانجونی و مامانبزرگی را بوسید.
مامانبزرگی گفت: «آقامحسن دو هفتهای مزاحم شما هستم.»
مامانجونی هم گفت: «دکتر ده جلسه فیزیوتُراپی نوشته؛ چون فیزیوتُراپی نزدیک خانهی شماست، به شما زحمت دادیم.»
بابا گفت: «چه مزاحمتی، از اینکه میتوانم کاری برای مامانبزرگی بکنم خوشحالم، هر روز غروب میبرمش فیزیوتُراپی.»
از آبجیریحانه پرسیدم: «آبجی فیزیوتُراپی یعنی چی؟»
- مامانبزرگی زانوهایش درد میکند. فیزیوتُراپی یک دستگاه برقی است. هر جای بدن بیمار که آسیب دیده و درد میکند را ماساژ میدهد.
بعد از شام، بابا، مامانجونی را با ماشین به خانهاش برد. مامان گفت: «مامانبزرگی توی اتاق محمدمتین میخوابد.»
مامان جایش را کنار تختم پهن کرد. او روی تشک نشست، چراغ گوشیِ موبایلش را روشن کرد، روی صفحهی قرآن گرفت و زیر لب شروع کرد به قرآن خواندن. روی تخت نشستم و گفتم: «مامانبزرگی، شما سواد داری؟»
مامانبزرگی گفت: «سواد که نه، میتوانم اسمم را بنویسم. بعضی کلمههای آسان را بخوانم. من سواد قرآنی دارم.»
- از کجا قرآن یاد گرفتی؟
- آن موقع مکتبخانه بود. یک معلم قرآن داشتیم که به آن میگفتیم «آمیرزا». خیلی سختگیر بود.
- هر شب موقع خواب قرآن میخوانی؟
- آره پسر گلم.
- چرا؟
آخر قرآن حرفهای قشنگ خداست. صدای خداست. خدا در قرآن با ما حرف میزند، ما صدای خدا را انگار میشنویم.
گفتم: «من چند سورهی کوچک قرآن را بلدم. بارها خواندهام؛ اما صدای خدا را نشنیدهام. صدای خدا چه رنگی است؟»
مامانبزرگی کمی به طرفم خم شد، سرم را بوسید و گفت: «محمدمتینجان! اینبار که قرآن خواندی، به حرفهای خدا خوب دقت کن، حتماً صدای خدا را هم میشنوی. صدای خدا را از توی دلت میشنوی.»
آن وقت بسمالله گفت و خوابید.
و من توی فکر رفتم که صدای خدا چه رنگی است.
«قرآن سخن خداست...» امام رضا (ع)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 539 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#شعر
#ماه_شعبان
این مژده دهم به جمع یاران
کز راه رسید ماه شعبان
از باغ رجب که چون گلستان
بسیار گل آورد به بستان
گل های بهشتی و طربناک
از لطف خدای خوب و منان
شد هدیه او به کل هستی
آن دشت پر از گل بهاران
از آن همه گل خدای زیبا
چند شاخه گرفت بهر خاصان
گلها که خدای برگزیند
بین چیست که شد قبول یزدان
یک دسته گل به ماه رحمت
یعنی رمضان و ماه رحمان
نامش حسن(ع) و وجودش از حسن
خلقی به مه جمالش حیران
دوم گل سر سبد حسین(ع) است
آن هدیه ناز ماه شعبان
آن راد و یگانه مرد دوران
آن سید و سرور شهیدان
سوم گل باغ آفرینش
ماه عرب و امیر شجعان
عباس علی(ع) یا ابوالفضل
دریا به کف و شهید عطشان
چهارم گل این مه مبارک
آن زینت ساجدان سبحان
بر دوش کشد پیام عاشور
با ذکر و دعا و صوت قران
پنجم گل حق به نیمه شعبان
شد هدیه ز رب به ملک امکان
یعنی که امام مهدی(ع) آمد
جان همه عالمی به قربان
ای ماه خدا سلام بر تو
خوش آمدی ای رفیق خوبان
با این همه گل که با تو آمد
شد کل وجود باغ و بستان
تقدیم نموده حضرت حق
بر فاطمه(ع) و علی(ع) ز احسان
ای کاش خدای حی باقی
” نامی “بکند فدای ایشان
دکتر اسکندریان(نامی)
•°o.O࿐࿐🐠࿐•°o.O
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 540 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#کاردستی
#جاشکلاتی🍬🍍
┄┅─✵🍃🌺🌼🍃✵─┅┄
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 541 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_مثل_نامه(قسمت نهم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 542 🔜