eitaa logo
بنده امین من
3هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌼🌸🦋👦 ؟ دوستم با دستت دوستم با مویت می‌زنی من را گاه به سرت، بر رویت کوچکم من، اما قدرتم زیاد است درد و بیماری از کار من بیزار است می‌شناسی من را؟ اسم من «صابون» است دل بیماری از دست من پرخون است😍👏👏 🦋🌼🌸🦋👦 🔙141🔜
🌹🍃
🦋🌼🌸🦋👦 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. سال‌ها پیش یکی از پیامبر‌های خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل زندگی می‌کرد. در یکی از شب‌ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشته‌ای نزدش آمد و فرمود: خداوند متعال از تو می‌خواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی. حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار وحشت‌زده از خواب بیدار شده و با خود فکر می‌کند که آیا این خواب دستوری از سمت خداست و یا وسوسه‌ای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی می‌شود که تو باید در روز دهم ماه ذی‌الحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی. وقتی این خواب تکرار می‌شود حضرت ابراهیم متوجه می‌شود این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد. پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار می‌شود به هاجر مادر اسماعیل می‌گوید: برخیز و به اسماعیل لباس‌های زیبا بپوشان! زیرا می‌خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام کرده و معطر می‌سازد و او را برای مهمانی آماده می‌کند. حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون می‌روند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده می‌برد. در مسیر رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او می‌پردازد و سعی می‌کند او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده‌ استوار و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه مسیر می‌دهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا. وقتی به منا می‌رسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل توضیح می‌دهد و او نیز می‌پذیرد. سپس دست‌ها و پا‌های اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین می‌خواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم می‌کشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمی‌برد. او این کار را دو سه بار تکرار می‌کند، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب می‌بیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمی‌برد. در همین لحظه صدایی می‌آید:‌ ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵) و سپس خداوند متعال گوسفندی را می‌فرستد و در ادامه می‌گوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خوشحال شده، اسماعیل را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی می‌کند. از آن زمان به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری می‌شود و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی می‌کنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم می‌نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب می‌کنند. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙142🔜
🦋🌼🌸🦋👦 🎊 عید قربان عید ماست 🎊 خدای کعبه ای تو معبود مکه ای تو به گفته ی ابراهیم پیامبر خالق یکتایی تو عید قربان عیدماست عید بزرگ اسلام دست بزنید بچه ها عید بزرگ قربان دلم میخواد که روزی راهیه مکه باشم بعد از طواف کعبه حاجی مکه باشم مدینه ی منور و مکه مکرم دو شهر حاجت هستند 🍃🌸 صلی علی محمد صلوات بر محمد🌸🍃 🦋🌼🌸🦋👦 🔙143🔜
آموزش مفاهیم ریاضی (جمع و تفریق) ✔️ مناسب 6 تا 8 سال 🦋🌼🌸🦋👦 🔙144🔜
🦋🌼🌸🦋👦 😕😍 خرس کوچولو از خواب بیدار شد. دلش می خواست برای صبحانه یک دل سیر عسل بخورد. به طرف کندوی زنبورها به راه افتاد. اما چون هنوزخواب آلود بود و حواسش جمع نبود، وقتی به کندوی عسل رسید بی‌اجازه انگشتش را در ظرف عسل زنبورها زد و یک انگشت عسل برداشت. زنبورها از این کار خرس کوچولو عصبانی شدند و افتادند به جان او و شروع کردند به نیش زدن. خرس کوچولوی بیچاره از ترس به سمت رودخانه فرار کرد و شیرجه زد توی آب. این طوری زنبورها مجبور شدند دست از سر خرس کوچولو بردارند. خرس کوچولو دلش شکست و به خانه رفت و تصمیم گرفت دیگر سراغ عسل نرود.😰 اما دو روز بعد اتفاق دیگری افتاد. وقتی خرس کوچولو کنار درختی نشسته بود، ناگهان سر و صداهای زیادی از سمت کندوها شنید. خرس کوچولو جلوتر رفت و دید کندوی زنبورهای عسل آتش گرفته است📛. خرس کوچولو با دیدن این صحنه بدون معطلی به سمت رودخانه رفت و سطلش را پر از آب کرد و برای نجات زنبورها برد. خرس کوچولو خیلی زود آتش را خاموش کرد و زنبورها را نجات داد و به خانه‌اش برگشت. زنبورها بعد از این اتفاق تازه متوجه شدند که چه اشتباهی کرده‌اند. آن‌ها حالا حسابی شرمنده شده بودند. دلشان می خواست بروند و از خرس کوچولو تشکر کنند اما به خاطر کار بدی که قبلاً کرده بودند خجالت می‌کشیدند. زنبورها تصمیم گرفتند هر طوری شده از خرس کوچولو تشکر کنند. به خاطر همین یک ظرف بزرگ از عسل برداشتند و برای خرس کوچولو بردند. اما چون از او خجالت می‌کشیدند ظرف عسل را پشت در خانه‌اش گذاشتند و روی آن نوشتند لطفاً ما زنبورها را ببخشید. خرس کوچولو وقتی در را باز کرد یک ظرف عسل خوشمزه پیدا کرد و خوشحال شد. 🦋🌼🌸🦋👦 🔙146🔜
🦋🌼🌸🦋👦 آی بچه ها قصه دارم، قصه شایسته دارم 😌 قصه من خیالی نیست، تو رویاها و بازی نیست نگاه کنید به اون دورا، دستا همه بالای بالا کی حاضره، دست بزنه👏👏 کی بیداره، دست بزنه 👏👏😌 کی هوشیاره، دست بزنه صدای دستا آشناست، فکر کنم اینجا خبراست😇 خبر اومد، خبر اومد، اومد، غدیر اومد😍 غدیر چیه، غدیر کیه، نکنه که اون خوردنیه نه و نه و نه ........ با هم بگید نه و نه و نه پوشیدنیه❓ نه و نه و نه چشیدنیه❓ نه و نه و نه خوردنیه❓ نه و نه و نه غدیر یه روز باصفاست، برای من و مامان و باباست برای توهه، برای اوناست، برای تموم بچه هاست😌 نگاه کنید به اون دورا، دستا همه بالای بالا کی بیداره دست بزنه❔ کی حاضره دست بزنه❓ کی هوشیاره دست بزنه❓ کار دارم با دستاتون، عهدی ببندم باهاتون عهد تو و امام علی، که باشه بر تو هم ولی روز غدیر پیامبرت، که حج آخرش رو کرد رفت به یک جای بلند، امام علی رو سوا کرد😍👏👏 دستاشو هی کشید بابا، بالای بالا، بازم بالا گفت که من دارم میرم، دعوا نکنید تورو به خدا هرکی که من ، رئیسشم،رفیقشم، وقتی برم پیش خدا 😌 امام علی امامشه، رئیسشه، رفیقشه، تو شدی با اون آشنا حرف علی رو گوش بکن، تو قلب و سینه حفظ بکن🕊🌷 یادت بمونه همیشه، تو هم بیا بیعت بکن😌 🍃🍃🍃🍃🌷 نگاه کنید به اون دورا، دستا همه بالای بالا کی حاضره دست بزنه کی بیداره دست بزنه کی هوشیاره دست بزنه من اومدم که دست بدم به دست زیبای علی نوبت من هم رسیده، شدم یه شیعه علی دستا بالا، به هم گره دست کیه اون وسطا، ..... دست منه دست کی تو دست علی ست، .... دست منه دست کی خیلی محکمه، ..... دست منه دست کی بیعت میزنه، ....... دست منه دستا پایین، رو قلباتون قلب کی تو قلب علی ست، ...... قلب منه قلب علی تو قلب کیست، ....... قلب منه حب علی تو قلب کیست، ....... قلب منه عشق علی تو قلب کیست، ...... قلب منه مهر علی تو قلب کیست، ........ قلب منه 🍃🍃🍃🍃🌷 علی امام اوله، همسر و یار فاطمه😍 پدر امام حسن و حسین، کریم و شفیع عالمین دوستش دارم یه عالمه، هر چی بگم بازم کمه اوست که تاج سرمه، همیشه توی قلبمه واسه همین: منم میگم، ...... دوستش دارم تو هم میگی، ..... دوستش دارم با هم میگیم، ...... دوستش دارم بلند میگیم، ........ دوستش دارم داد میزنیم، ...... دوستش دارم همه جا میگیم، ...... دوستش دارم به همه میگیم،
🦋🌼🌸🦋👦 ✋ در این بازی چند شیء مختلف روبروی خود قرار میدهیم و از بچه ها میخواهیم که دستمان را روی هر کدام که گذاشتیم، یک کاری را انجام دهند. مثلا اگر دستمان را روی شیء زرد گذاشتیم، بخندند؛ قرمز، گریه کنند؛ سبز، بایستند. وقتی دستمان را برداشتیم هم باید به حالت نشسته اول برگردند. بعد از این که بچه ها کمی تمرین کردند، تند و تند دستمان را روی اشیاء جا به جا میکنیم! 🕋 بعد از انجام این بازی جذاب و هیجان انگیز برای بچه ها توضیح میدهیم که خدا هم وقتی دستش را روی یک چیز میگذارد (وقت اذان)، ما نماز میخوانیم؛ روی یک چیز دیگر (ماه رمضان)، روزه میگیریم؛ روی یک چیز دیگر، حجاب میپوشیم و ... . منبع: مجموعه چمران شبکه ترویج بازی: : 💁‍♂ 💁‍♂ در این بازی مربی روبروی بچه ها می ایستد و هرکاری که میکند، بچه ها باید همان کار را انجام دهند. مثلا وقتی دست خود را بلند میکند همه دستشان را بلند میکنند، وقتی چشمک میزند، همه چشمک میزنند و ... . منبع: مجموعه چمران شبکه ترویج بازی: ترغیب بچه ها : شرح داستان: در یک جای تاریک به همه افراد گفته میشود که تا میتوانند چیزهای روی زمین را جمع آوری کنند. 1⃣ یک عده از این افراد هیچ چیز برنداشتند. 2⃣ یک عده دیگر خیلی تفریحی چند تا چیز برداشتند. 3⃣ یک عده دیگر با تمام توان شروع به جمع آوری کردند و تا میتوانستند جمع کردند. 💡بعد که چراغ ها روشن شد، معلوم شد که آنچه روی زمین بوده همه جواهرات بوده است! پس آنهایی که چیزی برنداشته بودند و یا کم برداشته بودند، پشیمان شدند و آنها که با تمام توان جمع کرده بودند خوشحال شدند ( اصل این داستان برگرفته از یکی از کتب ادبی است). ✅ بعد از پایان داستان برای بچه ها توضیح میدهیم که این عالم هم تاریک است، ما وقتی نماز میخوانیم، روزه میگیریم و ...، متوجه نمیشویم که در حال جمع کردن چه جواهرات ارزشمندی هستیم. در قیامت که چراغ ها روشن میشوند، تازه متوجه میشویم. منبع: مجموعه چمران 🦋🌼🌸🦋👦 🔙148🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌼🌸🦋👦 ^💍° همسر شهید یادم هسٺ در یڪے از سفر هایے ڪہ بہ روسٺاها مےرفت همراهش بودم داخل ماشین هدیہ‌اے بہ من داد - اولین هدیہ‌اش بہ من بود و هنوز ازدواج نڪرده بودیم - خیلے خوشحال شدم و همان جا باز ڪردم دیدم روسرے اسٺ، یڪ روسرے قرمز با گلهاے درشت من جا خوردم، اما او لبخند زد و بہ شیرینے گفٺ :« بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.» از آن وقٺ روسرے گذاشٺم و مانده . • من مےدانسٺم بچه‌ها بہ مصطفے حملہ مےڪند که چرا شما خانمے را ڪہ حجاب ندارد مےآورید موسسہ‌، اما برایم عجیب بود ڪہ مصطفے خیلے سعے مےکرد مرا بہ بچہ‌ها نزدیڪ ڪند. • مےگفٺ:« ایشان خیلے خوبند اینطور ڪہ شما فڪر مےڪنید نیسٺ بہ خاطر شما مےآیند موسسہ و مےخواهند از شما یاد بگیرند. انشالله خودمان بهش یاد مےدهیم.» نگفت این حجابش درسٺ نیسٺ مثل ما نیسٺ فامیل و اقوامش آنچنانےاند، اینها خیلے روے من تاثیر گذاشٺ. • او مرا مثل یڪ بچہ ڪوچڪ قدم بہ قدم جلو برد بہ اسلام آورد. منبعـ📗 : نیمہ‌پنهان‌ماهـ(چمران‌بہ‌روایٺ‌همسرشهید) 🦋🌼🌸🦋👦
🦋🌼🌸🦋👦 دویدم و دویدم به کربلا رسیدم حالا بشید مهیا می خوایم بریم کربلا شهر امام حسینه امام سوم ما کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم ما مرد کارزاریم اما امام نداریم اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد 🦋🌼🌸🦋👦 🔙151🔜
🦋🌼🌸🦋👦 باسلام وعرض تسلیت بمناسبت دهه اول محرم آموزش طرح ویژه کاغذو✂️ اینهفته تاج باطرح حرمین کربلا التماس دعا ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋🌼🌸🦋👦 🔙152🔜
باهوش🐓 مزرعه بزرگی در كنار جنگل قرار داشت. اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يک روز روباهی گرسنه تصميم گرفت با حقه ای به مزرعه برود و  مرغ و خروسی شكار كند. رفت و رفت تا به پشت نرده های مزرعه رسيد. مرغ ها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روی شاخه درختف پريد.  روباه گفت : صدای قشنگ شما را شنيدم برای همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم، حالا چرا بالای درخت رفتی؟ خروس گفت : از تو می ترسم و بالای درخت احساس امنيت مي كنم. روباه گفت : مگر نشنيده ای كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيوانی نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند؟ خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد. روباه پرسيد: به كجا نگاه می كند؟ خروس گفت: از دور حيوانی به اين سو می دود و گوشهای بزرگ و دم دراز دارد. نمی دانم سگ است يا گرگ!  روباه گفت : با اين نشانی ها كه تو می دهی ، سگ بزرگی به اينجا می آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم. خروس گفت : مگر تو نگفتی كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند، پس چرا ناراحتی؟ روباه گفت : می ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد. و بعد پا به فرار گذاشت. و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد. لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
کودکانه در مورد حضرت محمد ص 🌷خدای مهربونی 🌷داده به ما نشونی 🌷محمدمصطفی(صلی الله علیه وآله) 🌷هستند پیامبر ما 🌷ایشون که مهربون بود 🌷از اهل آسمون بود 🌷به همه خوبی یاد داد 🌷خبرهای خوشی داد 🌷که هرکسی باخداست 🌷همیشه تو قلب ماست 🌷چون نکنی کار زشت 🌷حتما میری به بهشت 🌷شیطون و دورش بکن 🌷به حرف من گوش بکن 🌷به بابا احترام کن 🌷به مامان احترام کن 🌷فرشته با تو دوست میشه 🌷شیطونک از تو دورمیشه لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
آموزش مرحله به مرحله نقاشی گل رز http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌼🌸🦋👦 🔙156🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی بسیار زیبای مداح کودک 🎤 سلمان الحلواجي 🏴 مظلوم یا حسین با زیرنویس فارسی http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌼🌸🦋👦 🔙157🔜
👦🦋🌸🌼🦋   مرد دانا و با ایمانی در کنار پادشاهی مغرور و ستمگر نشسته بود. پادشاه خسته و خواب آلود بود امّا هربار که سرش را به دیوار تکیه می داد تا لحظه ای بخوابد مگسی روی صورتش می نشست و او با دست ضربه ای به صورتش می زد و مگس را می پراند. ساعتی گذشت و پادشاه به خاطر مزاحمت های مگس نتوانست بخوابد. سرانجام پادشاه خشمگین شد و به مرد دانا گفت: می دانی که من منتظر سردار جنگ هستم که نتیجه جنگ با دشمن را به من خبر دهد. به همین علّت می خواهم هر طور شده کمی به خود استراحت دهم تا موقع آمدن او هوشیار باشم امّا نمی دانم خدا چرا مگس را که حشره موذی و مردم آزاری است، آفریده!؟ مرد دانا پاسخ داد: خداوند مگس را آفریده تا ناتوانی آدم های مغرور و ستمگر را به آنها بفهماند و به آنها نشان دهد که با وجود حکومت بر یک کشور و ملّت در برابر یک مگس ناتوانند!  ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌼🌸🦋👦 🔙158🔜
👦🦋🌸🌼🦋 يك و دو و سه زنگ مدرسه زود باش كه دير شد هنگام درسه. دو و سه و چهار همه خبردار بايد كه باشيم دانا و هشيار. سه و چار و پنج دانش بود گنج در راه دانش بايد كه برد رنج. چار و پنج و شش شد فصل كوشش بايد بكوشيم در راه دانش. پنج و شش و هفت فصل تفريح رفت شد فصل تحصيل هنگام كار است. شش و هفت و هشت تابستان گذشت دبستان شد باز آموزش برگشت. هفت و هشت و نه دير شده بدو كتاب را باز كن حرفش را بشنو. هشت و نه و ده مي رويم همره چه روز خوبي مدرسه به به! ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌼🌸🦋👦 🔙159🔜
هدایت شده از 8تا11
ایده تزیین مداد برای هديه به کودکان در شروع سال تحصيلی ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙160🔜
هدایت شده از 8تا11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن داستان شهادت امام سجاد علیه السلام ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙161🔜
🦋🌸🌼🦋👦 گنجشکی روی شاخه ی درختی نشسته بود. ناگهان عقابی را دید که روی یک گله گوسفند فرود آمد و بره ای را به چنگال گرفت و پرواز کرد و رفت. گنجشک پیش خودش گقت: " من هم باید همین کار را بکنم! مگر چه چیز من از عقاب کمتر است؟ من بال دارم ، منقار دارم ، پرواز هم می توانم بکنم ! درست مثل عقاب! " سپس پرید و روی یک گوسفند پر پشم فرود آمد و کوشید تا گوسفند را بلند کند! اما بدنش میان پشم های گوسفند گیر کرد و تکه ای پشم بر پایش پیچید. گنجشک هر چه زور زد نتوانست بپرد. در همین موقع چوپان از راه رسید و او را گرفت و به خانه برد و به بچه اش داد. بچه نگاهی به گنجشک کرد و پرسید: " این چیست پدر ؟ " چوپان پاسخ داد: " این یک گنجشک نادان است که اندازه و مقدار زور و قدرت خودش را نمی دانست و گرفتار غرور بی جای خود شد!" ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙162🔜