فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_مثل_نامه (قسمت سی و چهارم : تنبل تنبلا )
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
🔙 1015 🔜
سلام
روز شما بخیر ✋
طاعات و عباداتتون قبول درگاه احدیت
تحت توجهات مولاجانمان 🌷🕊
عذرخواهی می کنم از همتون که بخاطر مشغله شخصی یه مدتی نتونستم ارسالی های شما دوستان را تو کانال قرار بدم 🌹
ان شا الله همه ارسالی ها را تو کانال می زارم.
اگر عزیزی ارسالیش جا موند حتما تو خصوصی پیام بده 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🍃🌸✨﷽✨🌸🍃࿐
🏴مداحی پسر عزیزم آقا سید علی موسوی راد
۹ساله از قم
#هر_خانه_یک_هیئت
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅─🍃🌼🍃🌼🍃.─┅╮
@farzandetanhamasiry8_11
╰┅.─🍃🌼🍃🌼🍃─┅╯
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
نقاشی دخترم گلم فاطمه خانم🌹
9 ساله
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
✍ما یک پشه بند داشتیم
امسال اون را تو اتاق وصل کردیم و حسینیه درست کردیم
داخل حسینیه
پسرم اسمش را گذاشته حسینیه امام حسین(ع)
شبها خانوادگی میریم توش
روضه گوش میدیم
زیارت عاشورا میخونیم
چایی روضه هم میخوریم😊
ان شالله با توسل به امام حسین علیه السلام حاجت روا باشید.🤲
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
نقاشی دختر گلم المیرا خانوم عزیز ۸ ساله از گرمدره استان البرز به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س)🧕🌹
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃✨﷽✨🍃🌸࿐
🌻دکلمه زیبای دخترم گلم خانوم زینب قربانی ۹ ساله از تهران🌻
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅─🍃🌼🍃🌼🍃─.─┅╮
@farzandetanhamasiry8_11
╰┅.─🍃🌼🍃🌼🍃──┅╯
45.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
🌺دکلمه خوانی پسر عزیزم آقا محسن حاجیانی ۸ ساله از استان بوشهر شهر خورموج🌺
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
روضه خانگی و مراسم عزاداری حضرت رقیه سلام الله علیها 🤲😭
ان شالله با توسل به بی بی سه ساله حاجت روا باشید.🌹
#ارسالی_از_کاربر
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
May 11
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#شعر
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
یکی بدون حرم، یکی بدون کفن🥀
سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین🥀
هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر🥀
کشتة یک ماجرا، یا حسن و یا حسین🥀
حسن امام حسین، حسین اسیر حسن🥀
هردو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین🥀
تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب🥀
در وسط شعله ها، یا حسن و یا حسین🥀
علی اکبر لطیفیان
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_علیه_السلام
🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
🔙 1016 🔜
27.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_ستارگان_ایرانی (قسمت نهم : دوربین اولیه و اتاق تاریک-بخش اول )
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
🔙 1017 🔜
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
#داستان
#یک_مراسم_مهم(قسمت اول)
بچه ها مشغول شمردن پول قلکهایشان بودند، محمد گفت:« من همش اشتباه می شمارم» رضا خندید و گفت :«یکم صبر کن الان برایت می شمارم»
شمردن پول ها که تمام شد معصومه گفت :«چه هیئتی بشود امسال! هم میتوانیم شربت بدهیم، هم میوه، هم خرما و چایی»
محمد چپ چپ نگاهی به معصومه کرد و گفت:« نمی شود امسال خوراکی پخش کنیم! تازه تعداد شرکت کننده ها هم کمتر است»
رضا با لب و لوچه آویزان گفت:« یعنی چه؟ ما یک سال پس انداز کردیم برای نذری شب های محرم»
محمد گفت :«نمیدانم باید فکر کنیم، تازه باباعلی میگفت شاید امسال هیئت برگزار نشود»
معصومه پول ها را روی زمین گذاشت زانوهایش را بغل کرد و گفت:« مگر میشود؟»
محمد دستش را روی شانه معصومه گذاشت و گفت :«همه مراسم توی مسجد برگزار میشود با تعداد کم»
رضا با بغض گفت :«پولها را چه کار کنیم؟»
محمد عقب تر رفت، نگاهی به پولها کرد آهی کشید و گفت:« نمی دانم»
با صدای زنگ بچه ها به سمت در دویدند. پدر با دست پر آمد تو، کیسه هایی که در دست داشت به مادر داد و گفت:« لطفاً این ها را ضدعفونی کن»
مامان کیسهها را ضدعفونی کرد و آورد. بچه ها کنار پدر نشستند و به کیسه ها نگاه کردند رضا گفت:« بابا این ها چیست؟»
پدر از توی کیسه پارچهای مشکی را بیرون آورد و گفت:« بچه ها فردا شب، شب اول محرم است باید آماده شویم»
محمد که پارچه را در دست گرفته بود گفت:« با ما برای هیئت یک عالمه پارچهمشکی داریم»
پدر لبخندی زد و گفت :«میدانم پسرم اما این پارچهها برای هیئت خانگی خودمان است»
معصومه سربند قرمزی از توی کیسه بیرون آورد و گفت:« هیئت خانگی چیست »
سربند را به محمد داد و گفت:« داداش این را برایم ببند»
بابا گفت:« امسال که نمیشود خیلی مراسمات را توی مسجد باشیم، خانهمان را آماده هیئت می کنیم و خودمان هر شب مراسم می گیریم»
محمد با چشمان گرد به پدر نگاه کرد و گفت:« یعنی مهمان داریم؟»
پدر سربند سبز رنگی را بر سر محمد بست و گفت :«مراسمات ما خانوادگی هستند، من، مامان، تو، رضا و معصومه »
بچه ها خوشحال به هم نگاه کردند، مامان جعبه پونز را آورد، همه با کمک هم دور تا دور و روی دیوارها را پارچه سیاه نصب کردند.
محمد در حالی که اضافه پارچه ها را داخل کیسه می گذاشت گفت:« بابا با پول قلک های محرم چه کار کنیم؟ حالا که نمیشود نذری پخش کرد!»
پدر دستی بر سر محمد کشید و گفت :«نگران نباشید این پول را نذر محرم میکنیم اما یک جور دیگر!»
ادامه دارد...
(باران)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
╭┅───🍃🌼🍃🌼🍃──.─┅╮
🦋 @farzandetanhamasiry8_11 🦋
╰┅──.─🍃🌼🍃🌼🍃───┅╯
🔙 1018 🔜