eitaa logo
بنده امین من
10.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌸🌼🦋👦 توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که اسمش علی بود. علی کوچولو دوست نداشت بره مدرسه وقتی موقع مدرسه رفتنش میشد می گفت من دوست ندارم برم مدرسه خوابم میاد، خسته می شم حوصله ندارم. طفلک مامان چقد اذیت میشد تا علی را راضی کنه بره مدرسه. مامان بهش می گفت عزیزم اگه مدرسه بری با سواد میشی، می تونی همه چیز و بخونی و تو یادت نگه داری. اما مگه علی گوش می کرد. یه روز که با مامان و بابا  رفته بودن بیرون دیدن یه پسر کوچولو که هم قد علی کوچولو بود داره زار زار گریه میکنه  و همه دارن با دلسوزی نگاش می کنند. علی کوچولو رفت جلو گفت: چرا داری گریه می کنی؟ پسر کوچولو گفت: من با بابا و مامانم اومده بودم اینجا که یه دفعه گمشون کردم. مامان علی کوچولو بهش گفت  عزیزم شماره بابا یا مامانتو بگو تا من باهاشون تماس بگیرم بگم بیان پیشت. پسر کوچولو با گریه گفت من که شمارشونو بلد نیستم، تازه مامانم شماره خودش و بابا را برام نوشته بود و تو جیبم گذاشته بود اما الان نیست، نمیدونم چی شده. مامان علی کوچولو گفت عزیزم کلاس چندم میری؟ پسر کوچولو گریه کرد و گفت من مدرسه نمیرم. علی کوچولو و مامانش با تعجب نگاش کردن و پسر کوچولو ادامه داد من مدرسه را دوست ندارم آخه اونجا خسته میشم. مامان علی بهش گفت ببین عزیزم اگه الان مدرسه می رفتی و خوندن و نوشتن یاد می گرفتی می تونستی شماره بابا و مامانتو حفظ کنی.  پسر کوچولو سرشو انداخت پایین  مامان علی کوچولو دست علی کوچولو را گرفت بردش پیش خانم فروشنده و گفت که اگه میشه اعلام کنید این پسر کوچولو گم شده. خانم فروشنده هم پشت میکروفون اسم پسر کوچولو را چند بار گفت مامان و بابای ساسان کوچولو که خیلی نگرانش شده بودن با سرعت خودشون و رسوندن پسر کوچولو تا مامانش و دید با گریه به مامانش گفت مامان جونم دیگه قول می دم برم مدرسه مامان ساسان کوچولو بغلش کرد و بوسش کرد  و از مامان علی کوچولو تشکر کرد و بعد رفتن موقع رفتن  ساسان با علی کوچولو خدا حافظی کرد. وقتی علی و مامانش اومدن خونه  و بعد از غذا خوابیدن صبح که شد علی کوچولو زودتر از مامانش از خواب بیدار شد و مامانشو بیدار کرد و گفت: مامان جون بیدار شو مدرسم دیر میشه. مامان با خنده نگاه علی کرد و گفت: نه عزیزم دیر نشده و بلند شد و علی کوچولو را بوسش کرده  و بعد از صبحونه  آمادش کرد تا بره مدرسه. ✍ منبع: dastanak.niniweblog.com ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙202🔜
🦋🌸🌼🦋👦 (عج) سلام آقای خوبم، امید و سرور ما خورشید عصر غیبت، امام آخر ما درسته چشمای ما، نمی بینن شما را تو سرمای زمستون، نمی بینن بهارو هر صبح و شب همیشه، رو به خدا می کنیم واسه سلامتی تون، هر شب دعا می کنیم الهی توی دنیا، بتابه نور شما الهی زودتر بشه، وقت ظهور شما ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙203🔜
🦋🌸🌼🦋👦 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙204🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸🌼🦋👦 سینا با خوشحالی در را باز کرد و به خانه وارد شد. مادر گفت:"سینا اومدی بیا ناهارت رو بخور." سینا با صدای بلند گفت:"سلام مامان. چشم میام." به اتاقش رفت و کیفش را گوشه ای انداخت. با ذوق به دستگاه پلی اسیشن نگاه کرد. سریع جلو رفت و مشغول بازی شد. مادر درِاتاق را باز کرد و گفت:"سینا، باز نشستی اینجا؟ بلندشو اول برو غذات رو بخور. من دارم می رم." سینا گفت:"چشم مامان. الان می رم." مادر درحالِ رفتن گفت:"مشق هات رو هم بنویس. من یه کم دیر میام. باید مادر بزرگ را ببرم دکتر." صدای بسته شدن در که آمد، سینا با خوشحالی، نفسِ راحتی کشید و غرق در بازی شد. هر مرحله را که می گذراند، با خوشحالی فریاد می زد و به مرحله بعد می رفت. صدای باز شدن در به گوشش رسید. مادر گفت:"سینا خونه ای؟ چرا چراغ سالن خاموشه؟" سینا حواسش به بازی بود. مادر به اتاق آمد. نگاهی به سینا اندخت و گفت:"مشق هات را نوشتی؟" سینا گفت:"الان می نویسم." مادر با ناراحتی، دستگاه را خاموش کرد. دست سینا را گرفت و به آشپزخانه رفت. سینا با عصبانیت گفت:"مامان تازه به جاهای خوبش رسیدم. بذار بازی کنم." مادر گفت:" بسه سینا. تکلیفت مانده. وای غذا هم نخوردی." با اصرار غذا را به اوداد و کیفش را آورد. سینا تازه یادش افتاد که امتحان دارد. کتابش را برداشت. تا درس بخواند. مادر برای پختنِ شام به آشپزخانه رفت. وقتی برگشت، سینا روی کتابش خوابیده بود. (فرجام پور) ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙207🔜
🦋🌸🌼🦋👦 (عج) 🌷💚🌷 🌸سلام سلام بچه ها گل های باغ خدا 🌷می خوام بگم براتون از امام خوبمون 🌸مهدی صاحب زمان ولی حق در جهان 🌷همون که بهترینه منجی این زمینه 🌸آخرین امام دینه رهبر مومنینه 🌷کسی که دوستش بشه عاقبتش خیر میشه 🌸اگر دعا کنیم ما زودتر میاد اون آقا 🌷اون خیلی مهربونه داده به ما نشونه 🌸میخواد که ما غرق نشیم یه وقتی گمراه نشیم 🌷میخواد توی طوفانها کمک کنه به ماها 🌸اگر که ما خوب باشیم اهل بدی نباشیم 🌷میشیم ما یار مولا اهل بهشت اعلا 🌸اون وقت خدا راضیه این زمینه سازیه 🌷برای ظهور مولا این دستوره از خدا 🌸با ظهور امام زمان میشه بدی ها نهان 🌷فقر و بدی پاک میشه از این جهان همیشه 🌸عدالت برپا میشه ظلم و گناه نمیشه 🌷دنیا میشه گلستان تحت لوای قرآن 🌸راه نجات دنیا فقط هستش این ندا 🌷مهدی صاحب زمان زودتر بیا مولاجان...🙏🌸🌷🌸 سروده: ن. علی پور، از اعضای خوب کانال کودک خلاق (عج) ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙208🔜
🦋🌸🌼🦋👦 آموزش درست کردن اين کاردستی گربه را در پست بعدی ببينيد.👇 🦋🌸🌼🦋👦 🔙209🔜
مراحل درست کردن کاردستی گربه که در پست قبلی ديدين👆 ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙210🔜