eitaa logo
بنده امین من
7.3هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸🌼🦋👦 صدای زنگِ بلند شد. خانم معلم از کلاس بیرون رفت. بچه ها هم به دنبالش از دربیرون رفتند. مریم دفترش را در کیف گذاشت. زیپ کیفش را بست، چشمش به چیزی زیر میز افتاد. خم شد و زیر میز را نگاه کرد. مدادِ زهره روی زمین افتاده بود. آن را برداشت. خوب می شناختش. چند روز پیش زهره این مداد را خریده بود. یک عروسکِ کوچکِ زیبا بر سرِ مداد بود. او هم آرزو داشت که یکی مثلِ این داشته باشد.سر و صدای بچه ها از راهرو و حیاط به گوش می رسید. کیفش را روی دوشش انداخت. با سرعت از کلاس بیرون رفت. دنبال زهره گشت تا مدادش را بدهد. زهره را دید که از حیاطِ مدرسه بیرون رفت. دنبالش دوید. ولی زهره سوارِ ماشینِ پدرش شد و رفت. مجبور شد مداد را با خودش به خانه ببرد. بعد از ناهار، دفتر و کتابش را در آورد. مدادش را برداشت که مشقش را بنویسد. چشمش به مدادِ زهره افتاد. به طرفِ آشپزخانه نگاه کرد. مادرش، مشغولِ شستنِ ظرف ها بود. مداد را در دست گرفت و نگاه کرد. با خودش گفت"هیچ کس نمی داند که مدادِ زهره را پیدا کردم. پس باید برای خودم نگهش دارم" صدای مادر به گوشش خورد: _مریم جان، بیا بشقابِ مینا خانم را ببر بده. مداد را در کیفش پنهان کرد. مادر بشقابِ مینا خانم را که برایشان حلوا آورده بود، شسته بود و در آن شکلات گذاشته بود. مریم بشقاب را گرفت و برد. به مینا خانم داد و برگشت. دوباره دستش را در کیفش کرد و مداد را برداشت. دلش می خواست مداد را برای خودش بردارد. مداد را روی دفترش گذاشت تا مشق بنویسید. ِمادرش کنارش آمد وگفت: _مریم جان این شکلات ها هم برای تو. مریم نگاهی به شکلات ها کرد. از همان شکلات هایی که برای مینا خانم برده بود. خوشگل و خوشمزه. یادِ مداد افتاد. "خوب شد که مامان مداد را ندید" زود مداد را در کیفش گذاشت. بعد آن را از خود دور کرد و شروع کرد به نوشتنِ مشق هایش. فردا صبح از همیشه زودتر آماده شد و به مدرسه رفت. هنوز زنگ نخورده بود که زهره وارد حیاط مدرسه شد. با لبخند به طرف زهره رفت. مدادش را به طرفش گرفت و گفت: _دیروز این را جا گذاشتی. زهره از او تشکر کرد و مدادش را گرفت. وقتی به کلاس رفتند. خانم معلم برای بچه های زرنگِ کلاس جایزه گرفته بود. وجایزه مریم یک مدادِ عروسکی قشنگ بود. (فرجام پور) ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙220🔜
🦋🌸🌼🦋👦 وقتی نماز میخونم انگار تو آسمونم🌷 من از زمین جدایم پیش فرشته هایم🌷 من با اونا میرم بالا میچینم از ستاره ها🌷 ستاره های رحمت الهی🌷 به تو هم میدن اگر بخواهی 🌷 آی بچه های باهوش 🌷 نماز نشه فراموش🌷 ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙220🔜
🦋🌸🌼🦋👦 مراحل درست کردن کاردستی شب و روز ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙221🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش استفاده از کاردستی که در پست قبلی آموزش داده شد.👆 ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙222🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸🌼🦋👦 بهار بود ، پروانه های قشنگ و رنگارنگ در باغ پرواز می كردند.  حسام ، پسر كوچولوی قصه ما توی اين باغ ، لابه لای گلها می دويد و پروانه ها را دنبال می كرد . هر وقت پروانه زيبايی می ديد و خوشش می آمد آرام به طرف او می رفت تا شكارش كند . بعضی از پروانه ها كه سريعتر و زرنگتر بودند ، از دستش فرار می كردند، اما بعضی از آنها كه نمی توانستند فرار كنند ، به چنگش می افتادند . حسام ، وقتی پروانه ها را می گرفت، آنها را در يک قوطی شيشه ای زندانی می كرد .  يک روز چند پروانه زيبا گرفته بود و داخل قوطی انداخته بود ، قصد داشت كه پروانه ها را خشک كند و لای كتابش بگذارد و به همكلاسی هايش نشان بدهد . پروانه ها ترسيده بودند ، خود را به در و ديوار قوطي شيشه اي مي زدند تا شايد راه فراري پيدا كنند . حسام همين طور كه قوطي شيشه اي را در دست گرفته بود و به پروانه ها نگاه مي كرد خوابش برد . در خواب ديد كه خودش هم يك پروانه شده است و پسر بچه اي او را به دست گرفته و اذيت مي كند . تمام بدنش درد مي كرد و هر چه فرياد و التماس مي كرد كسي صدايش را نمي شنيد . بعد پسر بچه ، حسام را ما بين ورقهاي كتابش گذاشت و كتاب را محكم بست و فشار داد . دست و پاي حسام كه حالا تبديل به يك پروانه نازك و ظريف شده بود ، ترق ترق صدا مي داد و مي شكست و حسام هم همين طور پشت سر هم جيغ بلند مي كشيد . ناگهان از صداي فرياد خودش از خواب پريد و تا متوجه شد كه تمام اين ها خواب بوده است دست به آسمان بلند كرد و از خدا تشكر كرد . ناگهان به ياد پروانه هايي افتاد كه در داخل قوطي شيشه اي، زنداني شده بودند..! بعد ، قوطي پروانه ها را به باغ برد ، در قوطي را باز كرد و پروانه ها را آزاد كرد . پروانه ها خيلي خوشحال شدند و از قوطي بيرون پريدند و شروع به پرواز كردند . حسام فرياد زد : پروانه هاي قشنگ مرا ببخشيد كه شما را اذيت مي كردم. قول مي دهم اين كار زشت را هرگز تكرار نكنم.  ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙223🔜
🦋🌸🌼🦋👦 قناری آی قناری عجب صدایی داری بخون بخون برامون ترانۀ بهاری صلِّ علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری کوچیک و بزرگ نداره صلوات بر پیغمبر شادی و شور می‌یاره صل علی محمد صلوات بر محمد قناری آی قناری وقتی می‌خوای بخوابی یواشکی چی می‌گی به من بده جوابی صل علی محمد صلوات بر محمد ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙224🔜
🦋🌸🌼🦋👦 مفاهیم اولیه ریاضی ترتیب و توالی ♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 🦋🌸🌼🦋👦 🔙225🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا