#دریایمهربانی ۶
مامانها دریای مهربانی هستند. اما وقتی خودتون سر شوخی رو باز میکنید، توقعی نداشته باشید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1758🔜
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_حنا_دختری_در_مزرعه(قسمت چهارم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1759 🔜
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
┄┅─✵💝✵─┅┄
#داستان
نام داستان «ماهی ها نمی خندند»
آن روز زهرا و علی با شوق و ذوق زیادی آماده میشدند تا به گردش بروند
علی به زهرا گفت:
_ توپ رو هم برداشتی؟
زهرا بلند از آن یکی اتاق داد زد:
_ بله برداشتم
مامان از آشپز خانه زهرا را صدا زد و گفت:
_ زهرا جان دخترم سبزه رو هم از کنار هفت سین بردار ببریم
بچه ها بدویین دیر شد بابا توی کوچه منتظره
زهرا و علی آماده شدند وبه همراه مادر و نرگس کوچولو به کوچه رفتند
و سوار ماشینشان شدند
از بس که وسایل زیاد بود جای بچه ها تنگ شده بود زهرا غر غر کنان گفت:
_ مامان این قوری رو میخوای چیکار کنی؟
مامان با خنده گفت:
_ قراره از توش غول جادو دربیاریم
علی هم خنده اش گرفت زهرا هم خندید و بی خیال غر زدن شدو سعی کرد آرام بنشیند
بالاخره بابا ماشین را نگه داشت و بچه ها پیاده شدند
زهرا نفس عمیقی کشیدو گفت:
_ وای هوا چقدر تمیز و خوبه چه جای خوبی اومدیم
بابا و مامان توصیه کردند اول یک جایی برای نشستن آماده کنند و بعد به بازی بروند
نرگس کوچولو هم در بغل مامان خوشحالی میکرد و دست میزد
همه چیز را که چیدند بابا به زهرا و علی گفت:
_ تازه آن رودخانه که میبینید گاهی داخلش ماهی هم هست
زهرا و علی یک صدا گفتند:
_ وای بابا واقعا؟
بابا گفت:
_ شما کمی اینجا بازی کنید تا من و مامان وسایل ناهار رو آماده کنیم و بعد کنار رودخانه هم بنشینیم
زهرا و علی کمی از خوراکی هایشان که بابا خریده بود را به همراه توپ و وسایلشان برداشتند و پی بازی رفتند
اماااا
حواسشان نبود و هرچه که میخوردند آت و آشغال هایش را روی زمین میریختند
کمی بعد بابا گفت بیاید برویم کنار رودخانه
رودخانه ی قشنگی بود علی به همراه بابا مچ شلوارش را تا کردو پاهایش را به آب زد
زهرا با ناراحتی نگاه می کرد چون آدم های دیگری هم بودندو نمیتوانست مثل علی شلوارش را تا بزند و به داخل آب برود
کنار رودخانه نشست و آرام دستش را به آب زد
آشغال میوه را هم به آب داد
مامان گفت
_زهرا جان بیا بشین کنار نرگس من برم ببینم چای آتیشیمون حاضر شد یا نه
زهرا قبول کرد
مادر رفت و با یک سینی چایی و قوری برگشت
علی مادر را صدا میکرد مادر رفت
بابا هم آن طرف تر ایستاده بود و از زهرا دور بود
یک هو دود غلیظی از قوری بیرون آمدو تبدیل به غول شد
زهرا با تعجب کمی نگاه کرد و گفت:
_ تو کی هستی؟
غول با صدای کلفتش گفت:
_ من غول قوری ام
زهرا تعجب کرد و گفت:
_ از کی تا حالا از داخل قوری هم غول درمیاد؟
غول عصبانی شد و گفت:
_ وقت زیادی ندارم یه آرزو بکن میخوام برم
زهرا کمی فکر کرد و گفت:
_ خوش به حال علی مثل ماهی ها توی آبه
غول قوری تکان تکانی خورد و رفت
زهرا تا خواست چیزی بگوید دید که ماهی شده و داخل رودخانه است
اولش خوشحال بود داخل آب وول میخورد و شادی می کرد کمی که گذشت صدای گریه شنید
به طرف صدا رفت
یک ماهی کوچولو داخل یک آشغال میوه گیر کرده بود
زهرا کوچولو سعی کرد آن را نجات دهد اما نتوانست
مامان ماهی خیلی ناراحت بود
زهرا کوچولو با خودش گفت:
_ کاش ماهی نشده بودم و به او کمک می کردم
شنا کرد و رفت تا کسی را برای کمک بیاورد
به طرف بالای آب شنا کرد یک دفعه یکی از بچه ها بالای سرش ظرف آبمیوه انداخت زهرا کوچولو سرش خیلی درد گرفت
آب هم خیلی کثیف بود حالش داشت بد میشد هر کاری می کرد نمیتوانست درست شنا کند و کجکی میشد
یادش آمد ماهی ها و قتی کجکی میشوند بعدش میمیرند
گریه اش گرفت و تلاش کردباز هم شنا کند
سرش هی گیج میرفت و تلو تلو میخورد.
خوگوش کوچکی از بیرون آب گفت:
_ زهرا زهرا تویی؟
زهرا کمی ایستاد و نگاه کرد و با تعجب گفت:
_وای علی تویی؟ چرا این شکلی شدی؟
علی گفت:
_ آره بیا این ور این پودر رو بپاشم روت تا دوباره شکل آدما بشیم
زهرا خوشحال شد و سریع به طرف علی شنا کرد و گفت:
_ این پودر رو غول قوری بهت داد؟
علی گفت:
_ آره
علی هم به خودش و هم به زهرا پودر پاشید و هر دو دوباره تبدیل به آدم شدند
زهرا گفت:
_ تو چرا خرگوش شده بودی؟
علی گفت:
_ آخه دوست داشتم با سرعت زیادی مثل خرگوش توی جنگل بدوم اما خرگوشا از دست ما آدم ها ناراحت بودن چون همه جارو کثیف کرده بودیم بچه هاشون داشتن مریض میشدن
زهرا یکهویی یاد آن ماهی کوچولو افتاد سریع به طرف آب رفت
دست دراز کردو آن آشغال میو را برداشت و ماهی کوچولو را نجات داد
ماهی کوچولو یک نگاه به زهرا کرد
زهرا فهمید که دارد تشکر می کند چون ماهی ها که نمی توانند بخندند و حرف بزنند
علی هم تصمیم گرفت به همراه زهرا آشغال هارا جمع کند
آن روز عصر وقتی داشتند به خانه برمیگشتند درخت ها و حیوانات با محبت نگاهشان می کردند علی و زهرا میدانستند که درخت ها و حیوانات نمی توانند بخندند اما میدانستند که دارند تشکر میکنند برای همین دست تکان دادند و خدا حافظی کردند.
نویسندهی محترم خانم سامعی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
لوستر
پارت دوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1761🔜
#خونهیمادربزرگه ۱
به پدربزرگ و مادربزرگتون سر بزنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1762🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_مثل_نامه (قسمت شصتم : خدا روزی رسونه)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1763 🔜
#سلام_امام_زمانم
ای مسافرکه همه چشم به راهت دارند
درشب خاطره چون ماه؛تو برمی گردی
ندبه خوان شب آدینه ی موعود ،دلم
شده سرشار غم و آه؛ تو برمی گردی
#یا_بقیه_الله_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سلااام صبحتون بخیر☺️🌺
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
0️⃣2️⃣قسمت بیستم ویژه برنامه
#کتاب_راهنمای_من
در این قسمت می بینیم:
خدا چه گناهانی رو می بخشه؟
از کجا بدونم خدا منو بخشیده یانه؟
توبه چه مراحلی داره؟
تبیین آیه ۳۷ سوره بقره
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1764🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
لوستر
پارت سوم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1765🔜