💌#شھیدانہ
✍تقلب
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم بیرون که بحث تقلب در امتحانات وسط کشیده شد من گفتم دانشگاه اگه تقلب نکنی اصلا نمیشه....حمید آقا سریع گفتن نباید تقلب کنید مخصوصا تو دانشگاه حتی اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
خودش میگفت بعضی وقتا ماموریت بودم و نرسیدم درس بخونم ولی تقلب نکردم و رد شدم ولی پیش خدا مدیون نشدم.....و دوباره درس رو برداشتم و فرصت کردم بخونم و نمره خوب هم آوردم😔واقعا اون لحظه به نوع بینش حمید جان و تفکرش غبطه خوردم که اینقدر مراقب اعمال و ایمانش هست و مالش پاک پاک هست...
خوشابحالت رفیق نابم.
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
#حیدریون
#رزق_معنوی 🌸🍃
🔵 دائم سوره #قلهواللهاحد رابخوانید وثوابشراهدیہڪنیدبہ #امام_زمان(عج) ...
اینڪارعمرِشمارابابرڪٺمیڪند
وموردتوجہخاصحضرٺقرارمیگیرید...🌸
#آیتاللہبهجت
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ # هشتادوهشت
دیگر پدر و مادری در ایران نبود کا به هوای حضورشان برگردم...
برادرم اینجا بود و حس حمایت #مصطفی🔥 را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :
«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!»
که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :
«پس #خواستگاری🔥هم کرده!»
تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد...
دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :
«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این🔥#مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :
«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! 🔥اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :
«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون 🔥#داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام🔥 و پای جانم درمیان بود...
که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :
«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری 🔥#تهران انشاءالله!»
دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه🔥خارج کند...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادونه
دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه🔥 خارج کند...
که حتی فرصت نداد 🔥#مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد...
ساعت سالن فرودگاه #دمشق🔥 روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش🔥 میگرفت...
تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود...!
دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...🔥
به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش 🔥#نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند...
و فقط یک کلمه پاسخ داد🔥 :
«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد...
نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد...🔥
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم...!
که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :
«چی شده ابوالفضل؟»
فقط نگاهم میکرد
مردمک چشمانش به لرزه افتاده...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
یک شب قبل از عملیات «والفجر »4 بود. در یکی از خانه های سازمانی پادگان «الله اکبر » اسلام آباد بودیم.
به خانه که آمد، کاغذی را به من نشان داد. سیزده نفری می شدند، اسامی همسنگرانش را نوشته بود، اما جلوی شماره چهارده را خالی گذاشته بود. پرسيدم: «اینها چیه؟ »
گفت: «لیست شهداست. »
گفتم: «کدام شهدا؟ » گفت: «شهدای عملیات آینده ».
گفتم: «از کجا میدانی؟ » 🤔
گفت: «ما میتوانیم بچه هایی را که قرار است شهید بشوند از قبل شناسایی کنیم. »
گفتم: «علم غیب دارید؟ »
گفت: «نه، شواهد این جوری نشان میدهد. صورت بچه ها، حرف زدنشان، کارهایی که میکنند، درد دلهایشان، دل تنگی هایی که دارند، کلی علامت می بینیم. »
گفتم: «این که سیزده تاست، چهاردهمی کیست؟ » گفت: «این یکی را شما باید دعا کنی قبول بشود حاج خانم »
منظور حاجی را فهمیدم. اما چرا من؟ چه طور می توانستم برای او آرزوی رفتن کنم. من حاجی را بی اندازه دوست داشتم.💔
راوی: ژیلا بدیهیان – همسر شهید محمد ابراهیم همت🌹.
@Banoyi_dameshgh 🕊