🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادوچهار
اینبار نه حرم حضرت سکینه (س)،...
نه چهارراه زینبیه،...
نه بیمارستان دمشق...
که آتش🔥 تکفیریها به دامن خودم افتاده...
و تا مغز استخوانم را میسوزاند و به جای پرواز به سمت تهران،...
در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...
ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم...
نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که...
بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد:
«من جواب #سردار_همدانی رو چی بدم؟
نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای #سوری یا پرستاری خواهرت؟»
و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشندو از این حسرت و دلتنگی فقط گریه میکردم...
چشمانش را از صورتم میگرداند تا اشکش را نبینم و دلش میخواست فقط
🔥خندههایش برای من باشد...
که دوباره سر به سرم گذاشت:
«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!»
و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا میخواست زیر پایم را بکشد
که پیپرده پرسید :
«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #هشتادوچهار اینبار نه حرم حضرت سکینه (س)،... نه چهارراه زی
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #هشتادوشش
«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق 🔥منفجر شد...
دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه...!
سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها🔥 آماده میکنه!»
از آنچه خبر داشت قلبش شکست...
عطر خنده از لبش پرید؛
خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :
«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد🔥 آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن!
این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه 🔥انتحاری🔥 باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :
«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی🔥 و 🔥#سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها🔥رو میگیریم!»
و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :
«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی 🔥#ایران...!
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وده
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید🔥 و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :
«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم 🔥تو خونهها بودن، ولی الان 🔥#زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک🔥 تیراندازشون هستن.»
و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :
«راسته تو انفجار دمشق🔥 #حاج_قاسم شهید شده؟»
که گلوی ابوالفضل از🔥 #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :
«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به 🔥#عشق سربازیاش سینه سپر کرد :
«نفس این تکفیریها رو 🔥#حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و 🔥#دمشق بازی باخته رو بُرد..!
الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ#صد_وده از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید🔥 و ا
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_ویازده
الان اموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم !...
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به🔥 #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :
«نفس این تکفیریها رو🔥 #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و 🔥#دمشق بازی باخته رو بُرد..!
الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥#سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه🔥میسوخت که همچنان می گفت :
از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها🔥 وارد سوریه میشن و ارتش درگیره !
همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاََ سوری نبودن!
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :
تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی🔥 هم قاطیشون بودن.
حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بود سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی🔥پیدا بود از این لشکرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :
پادشاه #عربستان داره پول جمع می کنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂