°|🦋✨|°
#رهبرانه 🍀
جوانانخودسازیكنند.
همخودسازیعلمی،همخودسازیاخلاقی
و معنویودینی،همخودسازیجسمی؛
وروحیهوامیدخودرابرایدفاعازاینكشور حفظنمایندكهاینسرمایهیبسیاربزرگی است.
#حیدࢪیون
╭━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╮
@Banoyi_dameshgh
╰━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╯
#سیره_شهدا
#شهید_احمدعلی_نیّری
🔻 بیشترین مطلبی که از احمد آقا میشنیدیم درباره خودسازی بود.
یکبار به همراه چند نفر دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچهها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم.
بعد گفت: یکی از بین ما شهید خواهد شد. خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود...🕊
➖ بعد ادامه داد: حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه اعمال را انجام دهید حتماً به شما عنایتی میشود...✨🌱
بچهها از احمد آقا سوال کردند:
چه کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم؟
📌احمد آقا گفت: چهل روز گناه نکنید. مطمئن باشیدکه گوش و چشم شما باز خواهد شد...💫
این سخن به همان حدیث معروف اشاره دارد که میفرماید: «هر کس چهلروز اعمالش برای خدا خالص باشد خداوند چشمههای حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد🌿».
#طنز_جبهه🤣
#طنز😅
محمدرضا داخل سنگر ⛺️ شد. دور تا دور سنگر رو نگاه کرد و گفت: «آخرش نفهمیدم کجا بخوابم؟! هر جا می خوابم مشکلی برام پیش میاد.😑
یکی لگدم میکنه ☹️. یکی روم میفته. یکی...» 😫
از آخر سنگر داد زدم: «بیا این جا. این گوشهٔ سنگر. یه طرفِت من و یه طرفتم دیوار سنگره. کسی کاری به کارِت نداره. منم که آزارم به کسی نمی رسه».😁
کمی نگاهم کرد و گفت: «عجب گفتی! گوشه ای امن و امان 👏🏻. تو هم که آدم آروم و بی شرّ و شوری هستی»😊
و بعد پتوهاشو آورد، انداخت آخرِ سنگر.
😴 خوابید و چفیه اش رو کشید رو سرش.
منم خوابیدم و خوابم برد.🤭
خواب دیدم با یه عراقی 👾 دعوام شده. عراقی زد تو صورتم.😑 منم عصبانی شدم. دستمو بردم بالا و داد زدم: یا ابوالفضلِ علی!
و بعد با مشت، محکم کوبیدم تو شکمش.👊🏻
همین که مشتو زدم، کسی داد زد: یا حسین!
از صداش پریدم بالا. 😰
محمدرضا بود.
هاج و واج و گیج و منگ، دورِ سنگر رو نگاه می کرد و می گفت: «کی بود؟! چی شد؟!» 😧
مجید و صالح که از خنده ریسه رفته بودند، گفتند: 🤦🏻♂«نترس کسی نبود؛ فقط این آقای آروم و بی شر و شور، با مشت کوبید تو شکمت».😂😂😂😂
برسد به دست مسئولان نجومی بگیر
اگر شهادت نصیبم شد و جنازه ام دست دشمنان اسلام افتاد به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنید (وصیت شهید مدافع حرم طاهری نیا)
سرباز #امام_زمان
مثل #حاج_قاسم
#حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•<☺️🌙>•
[ " الَّڈِېنَ صَبَرۈ
ۈ عَلَې رَبَھُمُ ېَتَۈَكُِلۈنَ...❤️
#قرآن
#شهید_داود_عابدی 🌷
"خدایا تو میدانی که چقدر مشتاقِ زیارت کربلا بودم و این تنها آرزویی بود که با خود به قبر بردم، باشد تا در آن دنیا از ریزه خواران آن حضرت باشیم"
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#حیدریون
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_پونزده
انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل🔥 دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :
«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری 🔥خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم!
مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :
«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!»
و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که 🔥مصطفی وارد شد...
انگار در تمام این اتاق فقط 🔥چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :
«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش 🔥#عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم 🔥#شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :
«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، 🔥#فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد..
🔥 #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان🔥 مردم افتادند...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وشونزده
🔥 #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کردا بودند، با اسحله به جان🔥 مردم افتادند...
مصطفی در حرم 🔥#حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی🔥 از تمام شهر شنیده میشد..!
ابوالفضل مرتب تماس میگرفت هر چه سریعتر از🔥 #داریا خارج شویم، اما خیابانهای داریا همه میدان جنگ شده و مردم به #حرم حضرت سکینه (ع) پناه میبردند....
مسیر خانه تا حرم طولانی بود و 🔥مصطفی میترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد...
صورت خندان و مهربان این جوان #شیعه، از وحشت هجوم 🔥#تکفیریها به شهر، دیگر نمیخندید و التماسمان میکرد زودتر آماده حرکت شویم....
خیابانهای داریا را به سرعت میپیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس میداد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد..
که در پیچ خیابان، سه نفر 🔥مسلّح راهمان را بستند....
تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم🔥 گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند....!
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وهفده
تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم🔥 گرفته و به خدا التماس میکرد این #امانت را حفظ کند...!
سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آنها نمیخواستند این طعمه به همین راحتی از دستشان برود که هر چهار چرخ را به 🔥#گلوله بستند....
ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان🔥 خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود...
چشمم به مردان مسلّحی🔥 که به سمتمان میآمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را میشنیدم که خدا را صدا میزد و سیدحسن وحشتزده🔥 سفارش میکرد :
«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجهتون میفهمن 🔥#سوری نیستید!»
و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه 🔥به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری 🔥وحشیانه در را باز کرد...
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری🔥 پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وهجده
نگاه مهربانش از آینه التماسم میکرد حرفی نزنم و آنها طوری🔥 پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد...
دیگر او را نمیدیدم و فقط لگد🔥 وحشیانه #تکفیریها را میدیدم که به پیکرش میکوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمیزد...🔥
من در آغوش مادر مصطفی🔥 نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند..!
بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمیدیدند زانوانش 🔥حریف سرعت آنها نمیشود که روی زمین بدن سنگینش را میکشیدند و او از درد و🔥 #وحشت ضجه میزد...
کار دلم از وحشت گذشته بود که🔥 #مرگم را به چشم میدیدم و حس میکردم قلبم از شدت تپش🔥 در حال متلاشی شدن است...
وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین میکشیدم و باورم نمیشد اسیر این 🔥#تروریستها شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط🔥 #خدا را صدا میزدم...
بلکه #🔥معجزهای شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید..؛
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
سلام خدمت شما بزرگواران💚
دو پارت جبرانی رمان امروز رو هم خدمت شما عزیزان گزاشتیم
حلال کنین شرمنده مشکل پیش اومده بود
چهار پارت رمان دمشق شهر عشق تقدیم به نگاهتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حججی عزیز حجت خداوند در مقابل چشمهمگان شد✨
مقام معظمرهبری🌱
#مزار_شهید_حججی
🌸🍃🌷🍃🌸🍃🌷
لحظه ای باشهدا🌹
همیشه میگفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ را میخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادتـــــ خودش زیباسـتـــــ ؛
زیباترین شهادتـــــ چگونه استـــــ؟!
در جوابـــــ گفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ این استـــــ ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شھید_ابراهیم_هادی🌷
یاد شهدا با صلوات🌸
#حیدریون
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
إِلٰهِى مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِى فِى حاجَةٍ
قَدْ أَفْنَيْتُ عُمْرِى فِى طَلَبِها مِنْكَ💔