eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 یه وقتایی که سرگرم کانال هاهستی یه لحظه به یاد کسانی باش که یه روزایی تو کانال‌های جبهه برای امروز تو جنگیدن و شدن... ازکانال لفت ندین🌸🍃 ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و هر صبح از راه می رسد با نگاه خورشیـ☀️ـد روی چشم هایت پلک بگشا زیبایی💖 آن چنان که آفتاب هر صبح، به تو حسادت می کند! تو زودتر از او، بیدار می شوی و به من سلام می دهی ـــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایت تنگ شده😭 🎙حاج مهدی سلحشور ✔️حتما تماشا کنیدوبا دوستانتون به اشتراک بگزارید ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
🕊شهیدے که در روز عید فطر به آرزویش رسید🕊️ 🌹 🌷تاریخ تولد: ۱۵ / ۶ / ۱۳۴۸ 🌷تاریخ شهادت: ۲۷ / ۲ / ۱۳۶۷ 🌷 محل تولد: قزوین 🌷محل شهادت: عراق شهدا را یاد کنید با یک ــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🕊شهیدے که در روز عید فطر به آرزویش رسید🕊️ #معرفی_شهید #شهید_حسین_وهابی🌹 🌷تاریخ تولد: ۱۵ / ۶ / ۱۳۴
🌹به روایت مادر بزرگوار شهیـــ🌷ــد ← به محل ملاقات که رسیدیم، حسین بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید🌷 ظهر بود که بچه‌ام را بغل کردم، بوسیدم، بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است🌷حسین میگفت: «فرمانده‌مان می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از رزمی پس برای چه اینجا آمده‌ای؟🥀 اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم خط مقدم تا با دشمنان بجنگم⚡حسین به دوستانش گفته بود: «دوست دارم پس از گذراندن دوره آموزشی، به نقطه‌ای دوردست اعزام شوم و توسط بمب شیمیایی دشمن شهید شوم.»🕊️ گفتم: «کی خانه میای؟»جواب داد: هفده روز مرخصی بدهند آن وقت به خانه می‌آیم.»🕊️ این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، حسین رفت بالای کوه‌ها و ما هم به قزوین برگشتیم.🥀 ۱۰ روزی بود قزوین بودیم که حسین را به همراه گروهی از رزمندگان به «دوجیله» عراق اعزام کرده بودند💫 سرانجام او در روز عید فطر🎊 طبق آرزویش بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی دشمن🥀به شهادتــــــ🌷🕊ـــــ رسید... شهید حسین وهابی
رهبر انقلاب: در عدالت نمره مطلوب به دست نیاوردیم/ راه درست، اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملی است 🔹رهبر معظم انقلاب به مناسبت آغاز به کار یازدهمین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی: در دهه‌ی پیشرفت و عدالت، نمره‌ی مطلوبی درباب عدالت به ‌دست نیاورده‌ایم. این واقعیّتِ ناخواسته باید همه را به تلاش فکری و عملی در باب معیشت طبقات ضعیف، به مثابه‌ی اولویت، وادار سازد. توصیه‌ی صاحب‌نظران به ما میگوید که راه درست برای این مقصود اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملّی یعنی: اشتغال، تولید، ارزش پول ملی، تورم، اسراف و امثال آن است. ۹۹/۳/۷ ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
‼️هنگامی كه شیطان به خداوند گفت: من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه می‏كنم. فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات می‏یابد؟ خداوند فرمود: راه بالا و پایین باز است راه بالا :نیایش و راه پایین: سجده و بر خاك افتادن است. بنابراین، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید می‏تواند شیطان را طرد کند ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🤔 🔸چـے باعث میشہ 🔹یڪـے از همسـرش 🔸یڪـے از زیباییـش 🔹یڪـے از فــرزندش👶 🌹و از جوونیــش بگــذره؟ میگـے ؟ وقتے قراره دیگہ تو این دنیا نباشہ ، پولو میخواد چیڪار ؟ 😐 پول ارزش بہ عزا نشستن پدر و مادرشو داره ؟ 😔 ارزش یتیـم شدن بچشو داره ؟ ارزش بیـوه شدن همسـرشو داره ؟ارزش اشڪ خـواهر و بـرادرشو داره ؟ ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
💥برای مأموریت به همراه شهید سید جاسم نوری به سامراء رفتیم؛ برای من جالب بود که ایشان مثل چشمش که به گنبد حرم امامین عسکریین میخورد؛ احترام نظامی میداد و بعد شروع به خواندن زیارت میکرد. او این نوع آداب وسلام نظامی را به ماهم آموخت....! ♦️٧ خرداد مدافع حرم شادی روحشان ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجم(ب) ✍مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 (الف) ✍و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقطـ صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست. - (اسلام بد نیست فقط) و من منفجر شدم فقط چی؟ - حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع می کرد مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد. شما چی میخواین از ماا..هان؟ اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی همین!!! دانیال نترسید و شد یه مسلمون بد اخلاق یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست😡 میبینی همه تون عوضی هستین😡 بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها چند روزی گذشت. هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر فقط به دل خودم!! و من گفتم از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم. اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد. و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد. بی هیچ کلامی! من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هایم رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکرد...چقدر بچگی باید میکردم و نشد... جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان. عثمان مگر عصبانی هم میشد؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند ادامه دارد....... @khamenei_shohada 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
👌 😂 - محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟😊 -چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩 -پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂 یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊 هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم! 🌷 ـــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨با یاحسین عشق و ڪلام آفریده اند ✨هر صبح را براے سلام آفریده اند ✨وقتے ڪه شاه ڪشور دلها شدے حسین ✨مارا بہ افتخار غلام آفریده اند 🌤 ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
مــادرانـه . . . دیدن عکست تمام سهم من است، از تــو ... آن را هم جیره بندی کرده ام تـا مبادا، توقعش زیاد شود!!! دل است دیگر ، ممکن است فردا خودت را از مـن بخواهد... 🌷شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 گلزار شهدای اصفهان پنجشنبه ویاد شهدا با ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰چندتایی بودیم که خیلی باهم رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع نماز شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار میکرد و میگفت: " پاشید، وقت نماز شبه." 🔹 گاهی هم که خسته بودیم و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، بیدارمان می کرد. هیچوقت در رفاقت کم نمی گذاشت 🔻نقل از آقای حمید عالیشاه همرزم شهید طاهر
🔴‏به امید مجلسی در شأن حاج قاسم وصیت شهید سلیمانی به سیاسیون: شرط اساسی احراز مسئولیت در جمهوری اسلامی اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه است. ولایت عملی مخصوص مسئولینی است که می‌خواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید! ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌹🕊🌹🕊 ❈بسم رب الشهداء و الصديقين❈ : «برادرانم در مقاومت اسلامی به شما برادران رزمنده توصیه می‌کنم تا در این راه حسینی بمانید تا به خشنودی خدا نائل شوید و راه خدا به شهادت برسید. شما را به تقوی و پرهیزکردن از محرمات خدا توصیه می‌کنم تا به درجه رفیع شهادت نائل گردید, این شهادت همان راه محمدی اصیل است که از آن صبر و فداکاری و تسلیم نشدن در برابر مذلت را یاد گرفتیم و آرزو می‌کنم خودم را فداکنم و شهید شوم چون می‌دانید که جهاد دری از درهای بهشت است شهید حزب الله شهدای جنگ ۳۳ روزه لبنان ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #شهید_حسن_باقری 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت :
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت : 14 71- به دو مي آمد قرارگاه ، بي سيم را برمي داشت ، وضعيت را مي پرسيد و مي رفت. موقع عمليات خواب و خوراك نداشت. گرسنه كه مي شد، هرچه دم دست بود مي خورد؛ برنج سرد يا نصف كنسروي كه يك گوشه مانده ، يا نان خشك و مربا. ـــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــ 72- همهمه ي فرمانده ها بلند بود كه «عمليات متوقف بشه.» حسن يك دفعه قرمز شد و با عصبانيت داد زد «خجالت نمي كشيد ؟ بيست روزه كه به مردم قول داديم خرمشهر آزاد مي شه. ما تا آزادي خرمشهر اين جاييم.»پس فردا خرمشهر آزاد شده بود. ــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــ 73- يك روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگيرم. ديدم تنهايي دستشويي هاي مقر را مي شست. گاه هم ، دور از چشم همه ، حياط را آب و جارو مي زد ــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــ 74- فرم گزارش را كه خواند ، گفت « آقا جون وقتي مي گم خودت برو شناسايي ، بايد خودت بري ، نه كس ديگه اي رو بفرستي.» نمي دانم از كجا فهميده بود كه خودم نرفته ام شناسايي . ـــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــــ 75- بعضي ها خسته كه مي شدند ، جا مي زدند. از محل خدمتشان شاكي بودند . حسن بهشان مي گفت « مي خواي تو بيا جاي من فرماندهي ، من مي رم جاي تو . خوبه؟»طرف ديگر جوابي نداشت . سرش را مي انداخت مي رفت. ـــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــ 76- من تو اعزام نيرو بودم. دم وضو خانه . خيلي وقت ها موقع اذان مي ديدم آستين هاش را بالا زده و روي صندلي كنار در نشسته . مي گفت « بچه ها مواظب باشيد ! مشتري هاي شما همه بسيجي اند. يه وقت تند باهاشون حرف نزنيد.» ـــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــ 77- « نمي شه » تو كار نياريد. زمين باتلاقيه كه باشه بريد فكر كنيد چه طور ميشه ازش رد شد. هر كاري راهي داره. ــــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــ 78- حرفشان اين بود كه قرار گاه برنامه ريزي درست و حسابي ندارد. نيرو را مثل مهره ي شطرنج جا به جا مي كند . مي گفتند « نيرو مگر چه قدر توان داره ، بچه ها مرخصي مي خوان.منطقه بايد تعيين تكليف كنه.» از دستشان عصباني بود. – تيپ و لشكر مگه وزارت خونه ست؟ بابا هيچ كس غير از خودتون جنگ رو پيش نمي بره . اگه فكر مي كنين منطقه مي گه قضيه رو بررسي مي كنيم و كادر مي فرستيم، نه خير هيچ چي نمي شه . محكم مي گم بايد برگرديد و خودتون كارها رو درست كنيد . همين.» ــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــ 79- ساعت دو سه نصفه شب بود. كالك را گذاشت و گفت « تا صبح آماده ش كنيد.» كمي مكث كرد و پرسيد « چيزي برای خوردن داريد؟» گوشه ي سنگر كمي نان خشك بود همان ها را آب زد و خورد. ـــــــــــــ💠💠ــــــــــــــ 80- همه ي كارهاش تند و تيز بود. حتي رانندگي كردندش . به دژباني كه رسيديم ، به من اشاره كرد و خيلي جدي گفت « فرمانده عمليات جنوبه .» دژبان در را باز كردند. وقتي رد شديم ، باز شوخي و خنده اش شروع شد. « فرمانده عمليات جنوب.« ادامه دارد ...... ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
روحانی شهید شب قدر حجه الاسلام سی و چهارمین سالگرد شهادتت را گرامی داشته و به روح بزرگت و والدین عزیزت درود می فرستیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد .تاریخ شهادت ۰۸ / ۰۳ / ۱۳۶۵ ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❁﷽❁ ✪ عارفان هم مبهوتِ این سیرو سلوڪ اند گویے میان ِعرش است و عاشقانہ بہ مناجات نشستہ معبودش را.. آرے ! خدا اینگونہ مباهات میڪند بہ خلقتش 📿نماز اول وقت التماس دعا📿 ـــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔸پیکر شهید مدافع حرم آل‌الله جواد الله کرم پس از گذشت چهار سال از شهادت او، وارد میهن شده و هم اکنون در معراج شهدای تهران می‌باشد. 🔹پیکر مطهر این فرمانده شهید در خان‌طومان کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شده است. 🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1 ❌ برای خبر های بیشتر کنید
بصیـــــــــرت
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شـشم(الف) ✍و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر
💐🍃🌿🌸🍃 🍃🌺🍂 🌿🍂. (ب) - سارا بپوش بریم و من گیج: - چی شده؟ کجا میخوای منو ببری؟ بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد. کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود. و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم. بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم. و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم! از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد: - نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود،حالا چی شده؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟ کم کم عادت میکنی این تازه اولشه یادت رفته، منم یه مسلمونم! راست میگفت و من ترسیدم... دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم! ولی نه... خدا، خدای همین مسلمانهاست. پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید آنجا دلها یخ زده بود از بین دندانهای قفل شده ام غریدم - شما مسلمونا همتون کثیفین؟ازتون بدم میاد و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟نه نبود... بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید - یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی! میخوام مبارزه رو نشونت بدم و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد مبهوت به نیم رخش خیره ماندم،حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،مرا به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه کنار دیوار پرت کرد. صدای زن آشپزخانه بلند شد - خوش اومدین داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را میخواست... کودک آرام گرفتو عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید ⏪ ... @khamenei_shohada 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
🌹حسین(ع)جان🌹 ♦️لحظه‌هایم سخت درگیر است باشش ‌گوشه‌ات حالِ الانم گره خورده به الانِ حرم ♦روزی ام کن یک شب جمعه بیایم کربلا جان هرکس دوست داری ،مرگِ من،جانِ حرم ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای آفتاب بی سایه ما عشیره ی انتظاریم بی نصیب از تماشایت ما اسیران غربتیم که جان به دیدار تو یک روز فدا خواهیم کرد... السَّلاَمُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّامِ‏ ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
در دومین روز از تیر ماه 1356 در خانواده ای مذهبی و متدین در شهرستان شازند دیده به جهان گشود . 🔹 در سال 73 موفق به اخذ مدرک سیکل در مدرسه غیر انتفایی امیر کبیر شازند گردید.وی از کودکی به مجالس عزاداری امام حسین (ع) علاقه وافر داشت . 🔷همواره در کار کشاورزی به پدر خود کمک می نمود تا این که در سال 76 به خدمت مقدس سربازی اعزام و در اثر واژگونی خودرو در منطقه سقز کردستان در تاریخ 9/3/78 به فیض بی بدیل شهادت متنعم گردید ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❣وقت رفتن به او گفتم اگر دلیل رفتنت را مردم از من پرسیدم چه بگویم؟❣ ❣گفت: بگو خودش رفت، با عشق هم رفت، بگو خودش را فدای اهل بیت(ع) و دینش کرد. ❣ ❣هر زمان غم به قلبم فشار می‌آورد به این فکر می‌کنم که محمد نعمت و امانتی از طرف خدا بود و من امانتی را به صاحبش پس دادم و خدا را شکر می‌کنم که در این امتحان سربلند بودم و این قلبم را آرام می‌کند❣ ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada