17.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_محمد_اسلامی_نسب🌷
شهیدی که حضرت آقا نیز با اشکهای این شهید،
اشک ریختند ..
حضرت آقا حین تماشای این فیلم فرمودند:
به یقین میگویم این شهید عزیز در بیداری حضرت زهرا(س) را زیارت کرده
ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
به مناسبت #روز_عرفه یادی کنیم از شهید مدافع حرم #شهید_مرتضی_عطایی
(ابوعلی) در روز #عرفه به درجه رفیع شهادت نائل آمد
تاریخ شهادت ۹۵/۶/۲۱ .
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
به مناسبت #روز_عرفه یادی کنیم از شهید مدافع حرم #شهید_مرتضی_عطایی (ابوعلی) در روز #عرفه به درجه ر
قرار بود خانواده آقا مرتضی برن دمشق . چند روزی در شهریار منزل شهید مصطفی صدرزاده بودن تا هماهنگی صورت بگیره و با پرواز برن دمشق . ارتباط شهید صدر زاده و مرتضی عطایی یک ارتباط خاص و عاشقانه بود . خانواده هاشون هم همینطور . روز #عرفه رفته بودم مرقد شاه عبدالعظیم حسنی تا در دعای عرفه شرکت کنم نیم ساعتی نگذشته بود که آقا مهدی (برادر شهید #حسن_قاسمی_دانا ) از منطقه زنگ زد و گفت برو منزل آقا مصطفی و هر طور شده نگذار خانواده ابوعلی بیان دمشق . 😭 گفتم چرا گفت ابوعلی مثبت داداش حسن شده (یعنی مرتضی شهید شده و رفته پیش شهید حسن قاسمی دانا )من یک لحظه آسمان و زمین دور سرم چرخید و نمیدونستم چی بگم بغضم ترکید و آه و نالم به هوا رفت . یک ربع تو همین وضعیت بودم مردم فکرمیکردن من بخاطر دعا ست که دارم زجه میزنم ولی نمیدونستن بخاطر شهادت بهترین عزیزم که مثل برادرم بود به این روز افتادم . از صحن حیاط زدم بیرون . نمیدونستم چکار باید بکنم . هنگ هنگ بودم . ناخداگاه دست بردم به گوشی همراه و شماره خانم آقا مصطفی رو گرفتم . بدون اینکه فکرم کار کنه به ایشون گفتم خانم آقا مرتضی کجاست ؟!!! خانم آقا مصطفی شک کرد ولی چیزی نگفت . فقط گفت رفتن مرقد شاه عبدالعظیم برای دعای عرفه . سوال کردن چطور مگه . گفتم اومدن نزارید برن فرودگاه .ایشون گفتن چرا ؟!!! مگه پرواز کنسل شده !!!گفتم نه ....آقا مرتضی الان در جوار آقا مصطفی هستن !!!!!
خانم آقا مصطفی جیغ بلندی زد و از حال رفت . زنگ زدم به اخویشون و پدرشون تا برن به داد خانم آقا مصطفی برسن .
▪️نحوه شهادت : روز عرفه پنج نفر از نیروهای #فاطمیون و آقا مهدی میرن تا ی سنگر داعش که خیلی مزاحم بود رو خاموش کنن که تو تله اونا گیر میکنن و صدای بیسیم درخواست کمک شون به گوش آقا مرتضی میرسه . آقا مرتضی هم بدون توجه به اینکه خانواده قراره بیان دمشق با چند نفر راهی میشن تا محاصره رو بشکنن تا نیروها از محاصره بیرون بیان . به نقطه یی میرسن که درگیری روی میده و آقا مرتضی از یک نقطه ۲شلیک آر پی جی شلیک میکنن . سومی رو که میخواد بزنه تک تیر انداز دشمن ایشون رو هدف میگیره و از ناحیه گردن مورد اثابت تیر قناص قرار میگیره و به به دوستان شهیدش ملحق میشه .
🌷شادی روح شهدا صلوات 🌷
راوی : همرزم شهید
روزگار عجیبیست
چشم به راه آمدن کودکی باشی
و دلنگران حرم عمه سادات ؛
آری
عاشق خدای حسین شدی
و برای ناموس خدا سبک بال از دنیا دست کشیدی و همچون پرستو به آغوش حسین پرکشیدی
عشق یک زینب و هفتاد و دو سر می خواهد
بچه بازیست مگر عشق جگر می خواهد
نازدانه شهید مدافع #حمیدرضا_باب_الخانی 💐🌺
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍يا مَنْ ألْبَسَ اَوْلِياءَهُ مَلابِسَ هَيْبَتِهِ
🔹ای که اولیایش جامه های هیبت پوشاند | بخشی از دعای #عرفه
به یاد شهید عزیزمون سردار دلها
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
14.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتشار نخستینبار؛ سخنرانی رهبر معظم انقلاب درباره #روز_عرفه
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_نهم ✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چهلم
✍مرد که صدای کم توان شده از فرط دردش،گوشهای اتاقم را پر میکرد،
همان دوست مسلمان در عکسهای مهربان دانیال بود.
همان که دانیالم را مسلمان کرد،
همان که #سلفی های بامزه اش با برادرم را دیده بودم
و مدام از خودم میپرسیدم که مگر مذهبی ها هم شیطنت بلدند؟
همان که وقتی دانیالم وحشی شده از اسلامو خدایش ترکم کرد،روزی صدبار تصویرش را در ذهنم غرغره کردم تا خرخره ای برایش نگذارم،
که نشد...
که باز هم بازیش را خوردم و راهی #ایران شدم.
درست وقتی که فرصت تیغ زدن بود،نیش خوردم از دردی که سرطان شد و جز زیبایی،
تمام هستی ام را گرفت.
راستی کجای زندگیش بود؟
من که هیزم فروشی نمیکردم.
پس هیزم تر چه کسی آتش شد به یک کف دست مانده از نفسهای عمرم؟
کاش میدانستم جرمم چیست؟
موج صدایش بی حال اما پر از آرامش به گوشم میرسید و من قانعتر از همیشه،پیچیده از بی رمقی در خود،
خواب را زیر پلکهای چشمم مزه مزه میکردم.
که سکوت ناگهانی اش،هوشیارم کرد.
چرا دیگر نمیخواند؟
تنم کوفته و پر درد بود.
کمی نیم خیز شدم.
با چشمانی بسته،سرش را به چهارچوب در تکیه داده بود.
به صورت کاملا رنگ پریده اش نگاه کردم.
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهلم ✍مرد که صدای کم توان شده از فرط دردش،گوشهای اتاقم را پر
.
اصلا شبیه رفقای #داعشی اش نبود.
ریش داشت اما کم،
سرش کچل نبود
و موهای مشکی و عرق کرده اش در سرمای پاییز،چسبیده به پیشانی اش خود نمایی میکرد.
این چهره حس اطمینان داشت،درست ماننده روزهای اول #اسلام آوردن دانیال.
چرا نمیتوانستم خباثتی در آن صورت بیایم؟
دستمال و دست چسبیده به سینه اش کاملا #خونی بودند.
یعنی مرده بود؟
خواستم به طرفش برم که پروین چادر به سر،در چهار چوب در ظاهر شد
- یا حضرت زهرا
آقا حسام؟
حسام چشمانش را باز کرد و لبخندی بی رمق زد.
- خوبم حاج خانم
فقط سرم گیج رفت،چشامو بستم همین.
الانم میرم پیش علیرضا،درستش میکنه،چیزی نیست،یه بریدگی کوچیکه
این مرد هم مانند پدرم هفت جان داشت.
مسلمانان را باید از ریشه کَند.
به سختی روی دو پایش ایستاد، #قرآن را بوسید و به سمت پروین گرفت
- بی زحمت بذارینش تو کتابخونه،
خیالتون راحت با دست خونیم بهش دست نزدم.
پاکه پاکه
سر به زیر،با اجازه ای گفت و تلوتلو خوران از دیدم خارج شد.
صدای نگران پروین را می شنیدم.
- مادرجون،تو درست نمیتونی راه بری،مدام میخوری به درو دیوار.
صلاح نیست بشینی پشت فرمون.
یه کم به اون مادر جگر سوختت فکر کن.
آخه شما جوونا چرا حرف گوش نمیدین؟
اون از اون دختره ی خیر ندید که این بلا...
صدای حسام پر از خنده بود
- عه عه عه حاج خانم #غیبت؟ماشالله همینطورم دارین تخته گاز میرینا😂
پیرزن پر حرص ادامه داد
- غیبت کجا بود؟
صدام انقدر بلند هست که بشنوه.
حالا اون زبون منو حالیش نمیشه،من مقصرم
بیا بشین اینجا الان میوفتی،رنگ به رخ نداری.
حرف گوش کن با آژانس برو.
حسام باز هم خندید،اما کم توان
- اولا که چشم
اما نیازی به آژانس نیست،زنگ میزنم حسین بیاد دنبالم.
سرم گیج میره،نمیتونم بشینم پشت فرمون
دوما،حاج خانم اون دختر فقط بلد نیست #فارسی رو خوب حرف بزنه،و اِلا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه
هینی بلند از پروین به گوشم رسید و خنده های بی جان حسام،
این جوان دیوانه بود.
درد و خنده...هیچ تناسبی میانشان نمیافتم
با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد،رفتنش را از پشت پنجره دیدم.
رفت بدون فریاد،
بدون عصبانیت،
بدون انتقام
بابت زخمی که زدم برایم #قرآن خواند و رفت.
اگر باز نمیگشت،اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه؟
باز هم برزخ،
باز هم زمین و آسمان...
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده های درمان دست و پا زدم،
به امید آوای اذان و فقیر از آواز قرآن
بی خبر از حسام و در مواجهه با تماسهای بی جوابم به گوشی های عثمان و یان!
⏪ #ادامہ_دارد...
این داستان الهام گرفته از #واقعیت است.
@khamenei_shohada
17.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصيف شاعرانه حاج قاسم سليمانی از شهيد و شهادت
🔹نگاهي به آنچه حاج قاسم در ٥ مرداد ٩٧ در مراسم يادبود شهدا گفت
#شبتون_شهدایی
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🎊عـــید سعید قربان را به همہ ے رستگارانےهاے عزیزتبریک عرض میکنیم😍♥️
#عیدتون_مبارکا🎊
#عید_قربان💐
رستگار باشید👇
ـــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
«عید قربان» شده و در عوض قربانی
مـا به قـربان تـو رفتیـم «اباعبدالله»
السلام علیڪ یا ابا عبدالله
#عید_قربان
#حسین_جانم
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada