eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_چهارم ✍مدتی از هم صحبتی مان میگذشت و جز چشمان غم زده
ابرو بالا داد: - و الان چطور؟ نفسی عمیق کشیدم و سینی چای را درمقابلش رویِ میز گذاشتم. - اما اشتباه بود... اسلام خلاصه میشه تو علی ❤️ و علی حل میشه تو خدا خب من هم اون وقتها نمیدیدم دچار نوعی کوری فکری بودم اما حالا نه... چای رو دوست دارم،عطرش آرومم میکنه.. چون... چه باید میگفتم؟ اینکه چون حسام را در ذهنم مرور میکند؟ زیر لب زمزمه کرد علی ، اسمی که لرز به بدن بابا مینداخت نگاهم کرد این یعنی اینکه مثل یه شیعه ،علی رو دوست داری؟ شانه ای بالا انداختم: - شیعه و سنی شو نمیدونم اما علی رو به سبک خودم دوست دارم. سری تکان داد. اگر پدر بود حکمی جز اعلام برایم صادر نمیکرد و دانیال فقط نگاهِ پر محبتش را به سمتم هل داد بدون هیچ اعتراضی😊 انگار او هم مثل مادر حب امیر شیعیان را در دل داشت.❤️ از چای نوشید و لبخند زد: - آفرین کدبانو شدیا عجب چایی دم کردی😉 خب نظرت در مورد قهوه چیه یعنی دیگه نمی خوریش؟ استکان را زیر بینی ام گرفتم. چطور این معجون مسلمان پسند را هیچ وقت دوست نداشتم؟ - اولا که کار من نیست و پروین دم کرده. دوما از حالا دیگه قهوه متنفرم، چون عطرش تمام بدبختیامو جلو چشمام ردیف میکنه و میرقصونه. سوما نوچ خیلی وقته دیگه نمیخورم. خندید: - دیوونه ای به خدا خلاص😂 ناگهان صدای در بلند شد. به سمت پنجره رفتم،پروین بود و مادری که زیر بغلش را گرفته بود و با خود به سمت خانه می آورد. نگران به دانیال نگاه کردم. یعنی از شرایط مادر چیزی میدانست؟ در کلنجار بودم تا چطور آگاهش کنم که با دو به طرف حیاط رفت... از پشت پنجره ی باران خورده به تماشا نشستم‌. هنوز هم لوس و مامانی بود. بدون لحظه ای درنگ از گردن مادر آویزان شد و غرق بوسه اش کرد پروین با تعجب سر جایش خشک شده بود و جُم نمیخورد و اما مادر... مکث کرد...مکثش در آغوش دانیال کمی طولانی شد. انتظارِ عکس العملی از این زنِ اعتصاب کرده نداشتم، اما نگرانِ برادر بودم که حال مادرِ دردانه اش،دیوانه اش کند. ولی ورق برگشت... مادر دستانش به دورِ دانیال زنجیر شد،بلند گریست و بوسه بارانش کرد. ⏪ ... @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیشنهاد دانلود مادرشهید مدافع حرم 🌷 مشڪلے با شهادت۲ فرزند دیگرم هم ندارم، اما بهشان گفتم صبرڪنید تا نفس تازه ڪنم!! ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟💥ما را تمام خلق شناسند با حسین 🌟💥 ما نو ڪریم و حضرت فرمانروا حسین 🌟💥ناز طبیب و منت مرهـم ڪجا ڪشی 🌟💥وقتی ڪه هست تربت پاڪش دوا حسین♥️ ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما برقامت پاک شهیدان صلوات🌷 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ــــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰امام خامنه ای آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله می کشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیش‏قدم می گشت. سردار شهید ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
03-halo havaye shohada be mide raho nashon.mp3
4.19M
🎵 شور شهدایی 🌺حال و هوای شهدا 🍃به ما میده راهو نشون 🎤🎤 سیدرضا نریمانی @khamenei_shohada
🚨 🕊پیکر مطهر دو تن از شهدای عزیز دوران دفاع مقدس کشف و شناسایی شد. 📝اطلاعات تکمیلی این دو شهید والا مقام به شرح زیر است : 🌷شهید «باباجان عابدی» ، فرزند تقی ، متولد نهم مهرماه سال ۱۳۰۷ در شهر داریون استان فارس می‌باشد. شهید عابدی در سال ۶۷ و در منطقه به فیض شهادت نائل آمد؛ اما پیکر مطهرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقودالجسد قرار گرفت. پیکر این شهید والامقام بعد از گذشت ۳۲ سال توسط کمیته جستجوی مفقودین، کشف و از طریق پلاک هویت شناسایی شد. 🌷شهید «سعید رحیمی» فرزند شکرالله متولد بیستم مرداد ماه سال ۱۳۴۵ در شهر فسا می‌باشد. وی سال ۶۷ در منطقه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه ماند و پس از ۳۲ سال توسط گروه‌های تفحص شهدا کشف و از طریق پلاک هویت شناسایی شد. @khamenei_shohada
🚨 🕊پیکر مطهر شهید گمنام آرمیده در دانشگاه آزاد زاهدان شناسایی شد. 💠شهید" هراچ هاکوپیان " یکی از شهدای عزیز ارامنه در تاریخ بیستم فروردین ماه سال ۶۶ و در عملیات" کربلای ۹ " به فیض عظیم شهادت نائل آمد. 🌷پیکر مطهر این شهید والا مقام با تلاش گروه های تفحص شهدا در سال ۹۱ در منطقه "باباهادی" کشف و در سال ۹۲ همزمان با شهادت حضرت زهرا (س) با بدرقه باشکوه جوانان در دانشگاه آزاد زاهدان آرام گرفت. با پیگیری های انجام‌شده و اخذ نمونه خون از پدر و مادر بزرگوار شهید پیکر مطهرش پس از گذشت ۷ سال از زمان تدفین از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. ـــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_چهارم ✍مدتی از هم صحبتی مان میگذشت و جز چشمان غم زده
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 ✍هم خوشحال بودم،هم ناراحت. خوشحال از زبانِ باز شده اش، ناراحت از زبان بسته بودنش در تمامِ مدتی که به وجودش احتیاج داشتم. شاید هم دندانِ طمع از دخترانه هایم کنده بود. چند ساعتی از ملاقات مادر و پسر میگذشت و جز تکرارِ گه گاهِ اسم دانیال و بوسیدنش تغییری در این زنِ افسرده رخ نداد. باز هم خیره میشد و حرف نمیزد. زبان می بست و روزه ی سکوت میگرفت. اما وقتی خیالم راحت شد که دانیال برایم توضیح داد از همه چیز به واسطه ی حسام باخبر بوده. مدتی از آن روز می گذشت و دانیال مردانه هایش را خرج خانه میکرد. صبح به محل کار نظامی اش میرفت،و نخبگی اش در کامپیوتر را صرفِ حفظ خاکِ مملکتش میکرد. و عصرها در خانه با شوخی هایش علاوه بر من و پروین،حتی مادر را هم به وجد می آورد. با همان جوکهای بی مزه و آواز خواندنهایِ گوش خراشش... حالا در کنار من،پروینی مهربان و بامزه قرار داشت که دانیال حتی یک ثانیه از سر به سر گذاشتنش غافل نمیشد. چه کسی میگوید نظامی گری، یعنی خشونتِ رضا خانی؟؟ حسام همیشه می خندید و دانیال خوش خنده تر از سابق شده بود.
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_پنجم ✍هم خوشحال بودم،هم ناراحت. خوشحال از زبانِ باز ش
اما هنوز هم چیزی از نگرانی ام برایِ حسامِ امیر مهدی نام کم نمیشد و به لطف تماسهایِ دانیال علاه بر خبرهایِ فاطمه خانم از پسرش،بیشتر از حالِ حسام مطلع میشدم. زمان می دوید و من هر لحظه ترسم بیشتر میشد. از جا ماندن در دیدار دوباره ی تنها ناجیِ زندگیم... سرطان چیز کمی نبود که دلخوش به نفس کشیدن باشم. آن روز بر عکس همیشه دانیال کلافه و عصبی بود،دلیلش را نمیدانستم اما از پرسیدنش هم باک داشتم. پشتِ پنجره ایستاده بودم و قدم زدنهایِ پریشانش در باغ و مکالمه ی پر اضطرابش با گوشی را تماشا میکردم. کنجکاوی امانم را بریده بود،به سراغش رفتم و دلیل خواستم و او سکوت کرد. دوباره پرسیدم و او از مشکل کاریش گفت اما امکان نداشت... چشمهایِ برادر رسم دروغگویی به جا نمی آورد. باز کنکاش کردم و او با نفسی عمیق و پر آشوب جواب داد حسام گم شده... نفسم یخ زد و او ادامه داد: - دو روز هیچ خبری ازش نیست دارم دیونه میشم سارا یعنی فاطمه خانم میدانست؟ - یعنی چی که گم شد؟ معنیش چیه؟ دستی به صورتش کشید: - یعنی یا شهید شده یا گیر اون حرومزاده هایِ داعشی افتاده... و من با چشمانی شیشه شده در اشک،از ته دل برایِ شهادتش دعا کردم. کاش شهید شده باشد...💔 ⏪ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• • • 🏴 [ ۱۴۴۲ ] [ {عݪیہ‌اݪسݪام} ] جا نمانم! این بلا از هر بلایے بدتـر استـ ؛ جا نمانم ! مشتاقِ دیدارم حسیـن....! ـــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔺مادر شهید همت دارفانی را وداع گفت 🔹شب گذشته حاجیه خانم «نصرت همت» مادر سردار شهید محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) در هشت سال دارفانی را وداع گفت ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ
دنيای عجيبـی‌ست... خوابیدنْ روی سنگ و خاک، با تو خوابِ پُر زِ آرامش، با من نبرد تن به تن،با تو آرامشِ خیال،با من شهادت از برای تو خجالت ازبرای من... ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
🔸پخش زنده سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی (در مراسم آغاز هفته دفاع مقدس) از شبکه خبر ـ آغاز مراسم ساعت 10 صبح امروز
📸 گنجینه‌های جنگ رهبر معظم انقلاب: 🔹️ «این رزمندگانی که خاطراتشان را مینویسند یا کسانی که خاطره‌ی پدرها، مادرها، همسرهای شهدا را ثبت میکنند، اینها دارند در واقع جلوی یک ضایعه خسارت‌بار را میگیرند؛ دارند این گنجینه‌های پُرارزش و بی‌بدیل را احیا میکنند.» ۹۷/۷/۴ هفته گرامیباد ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
یعنی .....
بصیـــــــــرت
#چفیه یعنی .....
 چفیه یعنی باز گمنامی شهید از شهیدستان گمنامی رسید  گرچه نامش از زبانها دور بود  استخوان پیکرش پر نور بود  چفیه را سنگر نشینان دیده اند چفیه را گلها به خود پیچیده اند چفیه امضای گل آلاله هاست  چفیه تنها یادگار لاله هاست  چفیه رو انداز گلها بوده است  طایر پرواز دلها بوده است  چفیه تار و پود اشکی بی ریاست  مرهم زخمان شیر کربلاست  چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد  چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد  چفیه ها بوی شهادت می دهند  بوی دوران شرافت می دهند  چفیه یعنی باز گمنامی شهید  با هزاران ناز عطرش می رسید  عطر گمنام عطر یاس ساقی است  چفیه هم مانند چادر خاکی است...      ❥☆҉‿➹⁀🌷☆҉‿➹⁀☆ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین مصاحبه با مادر بزرگوار سردار شهید همت ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 خاطره شیرین راوی 🎥احمدیان: چیزی که باعث شد قید همه چیز را بزنیم و به جبهه برویم فقط رضای خدا بود. ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰 لوح | ۴۰ سال ▫️رهبر انقلاب‌اسلامی: «در دفاع مقدّس برای حضور مردمی یک مدل‌سازی جدیدی انجام گرفت. هر کسی توانست در یک شبکه‌ی زنده، کارآمد، داوطلبانه و پُرشور جای خودش را پیدا کند. امروز هم اگر همّت بکنیم و با نگاه درست به مردم و مسائل نگاه کنیم، میتوانیم از این مدل استفاده کنیم.» ۹۹/۶/۳۱ ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
📸 رونمایی از دیوارنگاره «ما ملت شهادتیم» 🔹با شروع و نزدیک شدن به حسینی، از جدیدترین دیوارنگاره‌ی میدان حضرت ولیعصر(عج) رونمایی شد. ـــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_پنجم ✍هم خوشحال بودم،هم ناراحت. خوشحال از زبانِ باز ش
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 ✍ آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاش هایش را فراری داده بود،سخت تر از مردن، گریبانم را می درید. اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟ مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام... کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند. هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد و دانیال،کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد. مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزیّن شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابل دیدگانم هجّی میشد. اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد،چه بر سرِ مهربانی اش می آورند؟ اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟😭 هر چه بیشتر فکر میکردم،حالم بدتر و بدتر میشد... تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ای راحتم نمیگذاشت... تکه تکه کردن یک مرد زنده با ارّه برقی و التماس ها و ضجه هایش... سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر... زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی... بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت... حسام... قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟
بصیـــــــــرت
💐🍃🌺 🍃🌺 🌺 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_ششم ✍ آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رس
نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد💔 احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح فقط دعا میکردم. و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا،این آشفته حالی را به پایِ شکراب شدن بین خواهر و برادری مان میگذاشت و دانیال تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد. که اگر بفهمد،گوش هایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش... باید نفس میگرفتم. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر،برق شد در وجودم. نماز ... من باید نماز میخواندم... نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود. بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست،سرش را قاب گرفته بود. - یادم بده چجوری نماز بخونم. با تعجب نگاهم کرد و من بی تأمّل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ می گذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم. در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم. مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم. سکوت را شکست: - منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخونی؟ و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی،از پدر به ارث به برده بود... محکم جواب دادم که آری ❤️ که من شیعه ام و شک ندارم که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام میشود؟ و در چهره اش دیدم،گره ای که از ابروانش باز شد و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد. - فکر نکنم زیاد فرقی داشته باشه. صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی... ⏪ ...