😔در حادثه بم بیش از 200 فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد ، درساعتهای اول، شهیدکاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد💔
خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد، هر 13 دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر ، چه در شب و چه در روز پرواز می کرد30 هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، 10 شبانه روز نخوابید💢🌹💢
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
خلاصه بحث پشت پرده کرونا- حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
4.71M
🔊پشت پرده #کرونا
🗣#چهار_نفر کثیفی که پشت قضیه کرونا هستند؟!!
♨️علت کشته های موج دوم کرونا چیست؟!!
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع☝️☝️
♻️بسیار عالی و بصیرت افزا...
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔴پیام مهم رهبر معظم انقلاب به مناسبت موسم حج؛ از شبکه خبر در حال پخش می باشد
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پیام مهم رهبر معظم انقلاب به مناسبت موسم حج
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ
@khamenei_shohada
24.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ اگر منافقین اعدام نمیشدند
🔺 چطور کسی که امام او را «شیخ ساده لوح» خوانده و از مقام قائممقامی عزل کرده بود، ایران را به دردسر انداخت ...
🎥 #مهم تا انتها ببینید
@khamenei_shohada
همه شهر پر از بوی خداست؛
عابرى گفت:
که این مطلق نادیده کجاست؟!
شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود..
چشم دل باز کن
این بسته به افکار شماست ...
🌷شهید حاج #قاسم_سلیمانی
🌷شهید #حسین_بادپا
🌷شهید #مصطفی_صدرزاده
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✅امشب و فردا را از دست ندهید؛ راهنمای اعمال شب و روز #عرفه
#التماس_دعا
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از عمود1452
4_5836763832600496331.pdf
18.37M
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_هشتم (ج) مردن کار ساده ای نبود دستم سوخت، چند ضربه ی مح
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سی_و_نهم
✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش.
روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد.
کاش می مرد.
چرا قلبش را نشکافتم؟
مبهوت و بی انرژی مانده بودم.
شیشه را به درون سطل پرتاب کرد.
چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد.
شال آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت.
گوشی مدام زنگ میخورد.مطمئن بودم یان است.
گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت.
این آرامش از جنس خاطرات صوفی نبود...
مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش #خونی شد!
چشم به زمین دوخته؛
به سمتم خم شد
- برین روی تختتون استراحت کنید،خودم اینا رو جمع میکنم.
این دیوانه چه میگفت؟
انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.
سرش را بالا آورد...
تعجب،حیرت،ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید.
- واقعیت چیز دیگه اییه.
همه چیز رو براتون تعریف میکنم.
یک دستش را بالا آورد،با چهره ای مچاله از درد:
- قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه...نه از طرف من،نه از طرف داعش
مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟
چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی،به سمت تخت رفتم.
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_نهم ✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و
من تمام زندگیم را باخته بودم،یک تن نحیف دیگر ارزش مبارزه نداشت!
پروین به اتاق آمد.
با دیدن حسام هینی بلند کشید
- هیییس حاج خانم چیزی نیست یه بریدگی سطحیه.
بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین،
بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانم درست کنید.
و با لحنی مهربان،او را از سلامتش مطمئن کرد.
پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد
حسام دستمال تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده،پاشیدگی اتاقم را سامان میداد.
با دقت نگاهش میکردم،بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدن دل محسوب میشد.
او هم مانند پدرم هفت جان داشت.
درد و تهوع به تار تار وجودم هجوم آورد،در خود جمع شدم.
حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت
صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم
- آقا حسام مادر تورو خدا برو درمونگاه،شدی گچ دیوار
و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش بود
قرآن به دست برگشت.
درست در چهار چوب باز مانده ی در نشست.
دیگر در تیر رس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم،اما برایم مهم نبود.
او حتی لیاقت مردن هم نداشت.
چند ثانیه سکوت و سپس صدای آوازه قرآنش...
پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سرباز استاد شده در مکتب #خدا_پرستی
صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه های روحم را.
دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند،بغضم نفسگیرتر میشد،اما من اشک ریختن بلد نبودم
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم،
که سکوت ناگهانیش،هوشیارم کرد.
این حس در چنگالم نبود،
خواه نا خواه صدای آوازه قرآنش آرامم میکرد و من گرسنه ی یک جرعه آسایش،
چاره ای جز این نداشتم.
گفته بود واقعیت چیز دیگریست اما کدام واقعیت؟
مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود؟
گفته بود همه چیز را میگوید اما کی گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند؟
مگر میشد؟
او خود خطر بود...
⏪ #ادامہ_دارد
این داستان الهام گرفته از #واقعیت است.
@khamenei_shohada
🍃دوشهید در یک قاپ 🍃
🍀هر شهید نشانیست از یک راه ناتمام ..
شهید کربلایی #محسن_غلامی 🌷
شهید #مهرداد_قاجاری 🌷
#شبتون_شهدایی
ـــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada