eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
😔در حادثه بم بیش از 200 فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد ، درساعتهای اول، شهیدکاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد💔 خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد، هر 13 دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر ، چه در شب و چه در روز پرواز می کرد30 هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، 10 شبانه روز نخوابید💢🌹💢 ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
خلاصه بحث پشت پرده کرونا- حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
4.71M
🔊پشت پرده 🗣 کثیفی که پشت قضیه کرونا هستند؟!! ♨️علت کشته های موج دوم کرونا چیست؟!! 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع☝️☝️ ♻️بسیار عالی و بصیرت افزا... ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔴پیام مهم رهبر معظم انقلاب به مناسبت موسم حج؛ از شبکه خبر در حال پخش می باشد ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پیام مهم رهبر معظم انقلاب به مناسبت موسم حج ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
24.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ اگر منافقین اعدام نمیشدند 🔺 چطور کسی که امام او را «شیخ ساده لوح» خوانده و از مقام قائم‌مقامی عزل کرده بود، ایران را به دردسر انداخت ... 🎥 تا انتها ببینید @khamenei_shohada
همه شهر پر از بوی خداست؛ عابرى گفت: که این مطلق نادیده کجاست؟! شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود.. چشم دل باز کن این بسته به افکار شماست ... 🌷شهید حاج 🌷شهید 🌷شهید ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✅امشب و فردا را از دست ندهید؛ راهنمای اعمال شب و روز ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_هشتم (ج) مردن کار ساده ای نبود دستم سوخت، چند ضربه ی مح
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 ✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش. روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد. کاش می مرد. چرا قلبش را نشکافتم؟ مبهوت و بی انرژی مانده بودم. شیشه را به درون سطل پرتاب کرد. چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد. شال آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت. گوشی مدام زنگ میخورد.مطمئن بودم یان است. گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت. این آرامش از جنس خاطرات صوفی نبود... مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش شد! چشم به زمین دوخته؛ به سمتم خم شد - برین روی تختتون استراحت کنید،خودم اینا رو جمع میکنم. این دیوانه چه میگفت؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده. سرش را بالا آورد... تعجب،حیرت،ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید. - واقعیت چیز دیگه اییه. همه چیز رو براتون تعریف میکنم. یک دستش را بالا آورد،با چهره ای مچاله از درد: - قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه...نه از طرف من،نه از طرف داعش مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟ چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی،به سمت تخت رفتم. @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_سی_و_نهم ✍هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و
من تمام زندگیم را باخته بودم،یک تن نحیف دیگر ارزش مبارزه نداشت! پروین به اتاق آمد. با دیدن حسام هینی بلند کشید - هیییس حاج خانم چیزی نیست یه بریدگی سطحیه. بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین، بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانم درست کنید. و با لحنی مهربان،او را از سلامتش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد حسام دستمال تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده،پاشیدگی اتاقم را سامان میداد. با دقت نگاهش میکردم،بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدن دل محسوب میشد. او هم مانند پدرم هفت جان داشت. درد و تهوع به تار تار وجودم هجوم آورد،در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم - آقا حسام مادر تورو خدا برو درمونگاه،شدی گچ دیوار و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش بود قرآن به دست برگشت. درست در چهار چوب باز مانده ی در نشست. دیگر در تیر رس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین میکردم،اما برایم مهم نبود. او حتی لیاقت مردن هم نداشت. چند ثانیه سکوت و سپس صدای آوازه قرآنش... پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سرباز استاد شده در مکتب صدایش در سلول سلولم رخنه میکرد و آیاتش رشته میکردند پنبه های روحم را. دلم گریه میخواست و او هر چه بیشتر میخواند،بغضم نفسگیرتر میشد،اما من اشک ریختن بلد نبودم نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و به خواب رفتم، که سکوت ناگهانیش،هوشیارم کرد. این حس در چنگالم نبود، خواه نا خواه صدای آوازه قرآنش آرامم میکرد و من گرسنه ی یک جرعه آسایش، چاره ای جز این نداشتم. گفته بود واقعیت چیز دیگریست اما کدام واقعیت؟ مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود؟ گفته بود همه چیز را میگوید اما کی گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمیکند؟ مگر میشد؟ او خود خطر بود... ⏪ این داستان الهام گرفته از است. @khamenei_shohada
🍃دوشهید در یک قاپ 🍃 🍀هر شهید نشانیست از یک راه ناتمام .. شهید کربلایی 🌷 شهید 🌷 ـــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا