eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✪هرموقع صدای اذان رامیشنید وضو میگرفت و باصدای بلند میگفت: بخوانیم که ازهمه ی فریادها بلندتر است. نماز اول وقت التماس دعا
🗓 دوم تیر سالروز رزمنده تیپ۳۳ المهدی شیراز در دفاع ‌مقدس، از مهندسین و مدافعان حـرم در تله انفجاری/ حماء ۱۳۹۳
💢اینجا است خیـــابان پاسداران گلســـــــــتان هفــــــــتم هرگز نمی گذاریم با و جای تو را با عوض کنند؛ اے 🌷 ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 3⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بالاخره یک روز همراه یکی ازدوستانم به موسسه رفتم. درطب
📚 به روایت همسرشهید 4⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 غاده بافرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد چیزدیگری ببیند غیراز بریزو بپاش هاو تجمل ها... اگرنصف مجسمه های خانه شان رابیاورد خانه مصطفی درموسسه پرمیشود ولی او ازاین خانه که یک اتاق بیشترنیست وهمیشه درش بروی همه بازاست، خوشش می آید. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 بچه هامی توانند هرساعتی بخواهند بیایند تو، بنشینند روی زمین و بامدیرشان گپ بزنند. مصطفی از خوداوهم دراین اتاق پذیرایی کرد و او چقدر جاخورد وقتی فهمید باید کفش هایش را درآورده و روی زمین بنشیند ! دریکی ازسفرهاکه به روستاهامی رفتیم اولین هدیه اش رابه من داد.بازکردم دیدم روسری است، یک روسری قرمز با گل های درشت. جاخوردم امااو لبخندزدوگفت : بچه ها دوست دارند شماراباروسری ببینند. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 ازآن وقت روسری گذاشتم و مانده. می دانستم بچه هابه مصطفی اعتراض می کنند که چراخانمی راکه حجاب ندارد می آوری موسسه، اما خودم متوجه می شدم اوخیلی سعی می کرد مرابه بچه هانزدیک کند .می گفت: ایشان بخاطرشمامی آیند موسسه ومی خواهندازشمایادبگیرند.انشاءالله بهش یادمی دهیم. نگفت حجابش درست نیست ،فامیل و اقوامش آنچنانی اند. اینهاخیلی روی من تاثیرگذاشت .اومرامثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد.به اسلام آورد. بیشترازهمه عشق اوبه ولایت مرا جذب کرد. 〰🌹〰🌹〰🌹 همیشه می نوشتم هنوزدریای صور ،هرذره از خاک جبل عامل صدای ابوذررابه من می رساند.این صدادروجودم بود.حس می کردم بایدبروم وبه آنجابرسم ولی کسی نبود دستم رابگیرد . مصطفی این "دست" بود. او می توانست دست مرابگیرد و ازاین ظلمات ، از روزمرگی بکشد بیرون. قانع نمی شدم مثل میلیونهامردم ازدواج کنم زندگی کنم ...دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم ،یک روح بزرگ ، آزاد از دنیا و متعلقاتش. امااین چیزهابه چشم فامیل و پدرومادرم نمی آمد .آنهادرعالم دیگری بودند .ظاهر مصطفی را می دیدند که از مال دنیا هیچ چیز نداشت. ◀️ ادامـه دارد... 👉@khamenei_shohada👈
چه زیباست چون فقط خدا تو را میشناسد... چقدر پرمعناست، چون همه نمیدانند کجاست اما خدا میداند و شهید گمنام هم همین را میخواهد: خدا خدا خدا... @khamenei_shohada
دستم بگیـــر تا ڪہ بھشتم بنا شود.. شاید سرم قبول ڪنی خاڪ پا شود.. بالے بده ڪہ بگیرد اسیر تو.. شاید ڪبوتر حرم کربلا شود.. 🌷 ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada 🕊🕊
تا که نشوے تنها،من یـــار تو مےگردم؛ وز جرگہ تو مےگردم... گر سفیانها از غربــ بہ پا خیزد؛ در قحطے انسان‌ها عمّـــار تو مےگردم... @khamenei_shohada
. حق با امروزيان است... ما نه صاحب خوبي بود ونه آنچناني...در واقع آن نسل هيچ فهمي از اين نداشت...اما معتقد بودند @khamenei_shohada
در ،دست درازی دارند عکسشان رابنگر،چهره نازی دارند ما به یاداوری ها محتاجیم ورنه انان به من و تو چه نيازي دارند شهیدمدافع حرم @khamenei_shohada
دوستش میگفت: توی مدتی که بود وقتی می‌خواست به برود روی صورتش می‌انداخت و می‌گفت: اگر به نامحرم نگاه کنی بسته می‌شود. @khamenei_shohada
: بۍبۍزینب(س) آن زمانۍکه‌شما در شام غریب‌بودید گذشت دیگر به احدۍ اجازه نمی‌دهیم به شما و به سلاله‌ی حسین علیه السلام بــےاحتـرامــۍ ڪند. 🌹 @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۲ تیر ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید ابراهیم اصغری (استان زنجان، شهرس
🗓 ۳ تیر • ولادت شهید شیخ محمدحسن شریف قنوتی (استان خوزستان، شهرستان اروندرود، روستای قصبه) (۱۳۱۳ ه.ش) • ولادت شهید حسن آیت (استان اصفهان، شهرستان نجف‌آباد) (۱۳۱۷ ه.ش) • ولادت شهید مجید خالقى (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۴۸ ه.ش) • ولادت شهید سبیل اخلاقی (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان نیک‌شهر) (۱۳۵۳ ه.ش) • ولادت شهید مدافع حرم علی‌اکبر عربی (شهرستان خمین، روستای سرکوبه) (۱۳۵۵ ه.ش) • بالا گرفتن تشنج بین ایران و عراق و احتمال وقوع مقابله نظامی بین دو کشور (۱۳۵۸ ه.ش) • تجاوز پلیس مرزی عراق به داخل خاک ایران و اقدام به سرقت گوسفندان ایلات منطقه و درگیری مسلحانه عشایر با آن‌ها (۱۳۵۸ ه.ش) • گسترش حملات نفوذی رزمندگان اسلام در خاک عراق (۱۳۶۰ ه.ش) • اجرای عملیات کوچک نصر ۵ در منطقه جنوب غربی شهرستان سردشت، توسط سپاه (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید قاسم افضلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل، روستای یزدل) (۱۳۶۶ ه.ش) • شهادت شهید کمال قشمی (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۷ ه.ش) • شهادت شهید جواد رودگر (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۷۱ ه.ش) @khamenei_shohada
✍مےگویند : یعنے از چشم فاطمہ افتادن چہ ڪردید شدند ؟ چہ ڪنیم از نیُفتیــم ؟ راه نشـانم دهید اے ستاره هاے آسمانے در این شبهــاے تار😔... ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada
#شهید_قاسم_افضلی #سالروز_شهادت #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید @khamenei_shohada
#زندگینامه شهید #قاسم_افضلی یکم خرداد ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و متدّین در #یزدل از توابع شهرستان #آران و#بیدگل متولّد شد. دوران طفولیّت را در دامن پدر و مادری رشد کرد که عشق به ائمّه  اطهار (ع) و #اعتقاد به# دین و مذهب در وجودشان شعله ور بود. شش ساله بود که وارد مدرسه شد و ضمن درس خواندن، کار هم می کرد. او صبح ها مشغول کار بود و عصرها درس می خواند #روحش_شاد @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_قاسم_افضلی #سالروز_شهادت #شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید @khamenei_shohada
: پدر و مادر مهربان!🌷 اکنون که رفتن به واجب شرعی و یک است، من خود را می دانم که به جبهه بروم و آن قدر به جبهه می روم تا انشاء الله بر دشمن موفّق شوم و اگر شدم پیروزم، چرا که بهترین و بالاترین خواسته من است. از برادران!🌷 می خواهم ضمن درس خواندن به جبهه بروند، را بر پا دارند. از خواهران دینی!🌷 می خواهم همانند حضرت زهرا (س) را رعایت کنند. از ملّت عزیز!🌷 می خواهم جبهه را سرلوحه کار خودشان قرار دهند و از نظر مالی و نیرو کنن @khamenei_shohada
سخته پسرت بره و مدتی ازش خبری نشه و بری دنبال خودش یا اش بگَردی ... سخته سر پسرت شده باشه و خودت بخوای بیاری واسه مادرش... 🌷 @khamenei_shohada
4_646301975712891509.mp3
4.85M
•✦ @khamenei_shohada✦• 9⃣3⃣⇦قسمت سی و نهم 📚 کتاب #من_زنت اسارت معصومه آباد @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
📚#شهید_چمران به روایت همسرشهید 4⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 غاده بافرهنگ اروپایی بزرگ شده بود.حجاب درستی نداشت اما د
📚 به روایت همسرشهید5⃣ 〰🌹〰🌹〰🌹〰 تو دیوانه شده ای ! این مرد بیست سال از تو بزرگتر است ، ایرانی است ، همه اش تو جنگ است ، پول ندارد ، همرنگ مانیست ، حتی شناسنامه ندارد! مصطفی ازطریق سید غروی مراازخانواده ام خواستگاری کرد . گفتند نه .آقای صدر دخالت کرد . آنهاحرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را.تصمیم گرفته بودم به هرقیمتی شده بامصطفی ازدواج کنم . مصطفی اصرارداشت باهمه فشارها عقد بااجازه پدرومادرم جاری شود . 〰🌹〰🌹〰🌹 می گفت : سعی کنید بامحبت و مهربانی آنهاراراضی کنید .من دوست ندارم باشماازدواج کنم و قلب پدرومادرتان ناراحت باشد. روزهای سختی بود.اجازه نمی دادند ازخانه بیرون بروم.کلید ماشین راازمن گرفتند.هرجامی خواستم بروم برادرم مرامی برد و برمی گرداند... غاده باسرسختی و به اجبار پدرومادررابه این ازدواج راضی می کند. لحظاتی که بامصطفی بودم و بعدازازدواج چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم. به پدر گفتم :جشن نمی خواهم .فقط فامیل نزدیک ،عمو، دایی... پدرم گفت :هرکارخودتان می خواهید بکنید. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 صبح روز عقد آماده شدم بروم دبیرستان برای تدریس. مادرم عصبانی بود وبامن صحبت نمی کرد.خواهرم گفت:کجامی روید؟شماالان باید بروید برای آرایش. من بروم ؟ رفتم مدرسه. آنجاهمه گفتند: شماچراآمدید؟ گفتم : چرا نیایم؟ مصطفی مرا همینطور می خواهد. ازمدرسه که برگشتم مهمان ها آمده بودند. خواهرم پرسید: لباس چه می خواهی بپوشی؟ گفتم : لباس زیاد دارم.گفت : باید لباس عقد باشد.و رفت برایم لباس عقد خرید. همه می گفتند دیوانه است... مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا درراه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند . اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت .اینها برای فامیلم و مردم عجیب بود. 〰🌹〰🌹〰🌹〰 مادرگفت : حالاشماراکجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟ گفتم: می خواهم بروم موسسه، بابچه ها. مادررفت آنجارادید فقط یک اتاق بود.گفت : آخرو عاقبت دخترمن باید اینطور باشد؟ ... ولی من در این وادیهانبودم .همانجاهمانطور که بود ،روی زمین می خواستم زندگی کنم . مادرگفت : من برایتان وسایل می خرم طوری که کسی نفهمد. درلبنان بد می دانند دختر چیزی ببرد خانه داماد ،می گویند فامیل دختر پول دادند که دخترشان را ببرند. من و مصطفی قبول نکردیم .می خواستیم همانطور زندگی کنیم. ◀️ ادامه دارد... 👉 @khamenei_shohada 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همسر شهید مدافع حرم که نگذاشت پیکر همسرش با یک اسیر داعشی مبادله شود یا مبلغی از بیت المال بابت آن هزینه شود @khamenei_shohada ┄┅═✼🍃🌺🍃
فوری! 💢شهادت مرزبان آذربایجانی در درگیری با اشرار مسلح 🔹 ساعاتی قبل در درگیری مرزبانان آذربایجان غربی با اشرار مسلح ستواندوم به درجه رفیع شهادت و سرباز از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به درجه نائل گردید. 🔹در این درگیری که حوالی برجک 2 به رخ داده منجر به یکی از گردیده است. @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 4⃣5⃣ 🌺 معجزه اذان(قسمت اول) ‌ در ارتفاعات انا
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 5⃣5⃣ 🌺 معجزه اذان(قسمت دوم) ‌ گردان كماندويي هم حمله كرد.اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشترنيروهاي آن از بين رفت وحمله آنها ناموفق بود.روزهاي بعد با انجام عمليات محمدرسول الله(ص)درمريوان، فشارارتش عراق برگيلان غرب كم شد. به هرحال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دست يافت. بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد.هر چندكه سرداراني نظير غلامعلي پيچك،جمال تاجيك و حسن بالاش و...در اين عمليات به ديدار يارشتافتند. ابراهيم چند روز بعد،پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد.همان روز اعلام شد: درعمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يامهدي(عج) ادركني انجام شد.بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت. نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير ازجمله تلفات عراق بود. همچنين دوفروند هواپيماي دشمن بااجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد. از ماجراي مطلع الفجر پنج سال گذشــت.در زمستان سال 1365 درگير عمليات كربلای پنج در شلمچه بوديم. قسمتي از كار هماهنگي لشکرهاو اطلاعات عمليات باما بود. براي هماهنگي وتوجيه بچه هاي لشگر بدربه مقر آنها رفتم. قرار بود كه گردانهاي اين لشکر كه همگي ازبچه هاي عرب زبان وعراقي هاي مخالف صدام بودندبراي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند. پس ازصحبت بافرماندهان لشــکر وفرماندهان گردانها،هماهنگي هاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم. از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده وجلو مي آمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد.جواب سلام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت:شما درگيلانغرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است.بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ارتفاعات انار، تپه آخر! كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالي جواب داد: من يكي از آنها هستم!! تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه ميكني؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيتالله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل ميشناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثيها بجنگيم! خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين گردان مسئوليت دارد. الان داريم حركت ميكنيم به سمت خط مقدم. گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم.بعد از عمليات ميام اينجا و مفصل همه شما را ميبينم. همينطور كه اسامي بچه ها را مينوشت سؤال كرد:اسم مؤذن شما چي بود؟! جواب دادم:ابراهيم، ابراهيم هادي.گفت:همه ما اين مدت به دنبال مشخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند.خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم. ساكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: ان شاالله توي بهشت همديگر را ميبينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود. در اسفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بسياري از نيروها به مرخصي رفتند. يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه هاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: ميخواهم بچه هايش را ببينم. فرمانده ادامه داد: گرداني كه حرفش را ميزني به همراه فرمانده لشــکر، جلوي يكي از پاتكهاي سنگين عراق در شلمچه مقاومت كردند. تلفات سنگيني راهم از عراقيها گرفتند ولي عقب نشيني نكردند. بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسي از آن گردان زنده برنگشت! گفتم: اين هجده نفر جزءاســراي عراقي بودند. اسامي آنها اينجاست، من آمده بودم كه آنها را ببينم. جلو آمد.اسامي را از من گرفت و به شخص ديگري داد. چنددقيقه بعد آن شخص برگشت وگفت:همه اين افرادجزء شهدا هستند! ديگرهيچ حرفي نداشــتم.همينطور نشســته بودم وفكر ميكردم.با خودم گفتم:ابراهيم بايك اذان چه كرد!يك تپه آزاد شد،يك عمليات پيروز شد، هجده نفر هم مثل حراز قعر جهنم به بهشت رفتند. بعدبه يادحرفم به آن رزمنده عراقي افتادم: انشاءالله دربهشت همديگر راميبينيد. بي اختيار اشك از چشمانم جاري شد. بعد خداحافظي كردم وآمدم بيرون. من شك نداشتم ابراهيم ميدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به لرزه درآورد. وآنهايي را كه هنوز ايمان در قلبشان باقي مانده هدايت كند! 📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۳۷ الی۱۳۹ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ادامه دارد..... @khamenei_shohada
: در منطق ،مهم این است ڪه اگر روزی بین و مخیّر شدم، آیا حاضرم از این امڪانات به خاطر اعتقادم بگذرم؟؟ @khamenei_shohada
📢 چهارمین سالروز شهادت : پنجشنبه ۹۷/۴/۷ ازساعت ۱۸:۳۰ تا ۲۰:۳۰ : همدان گلزار شهدا ว໐iภ ↬ @khamenei_shohada🕊🕊