🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_سوم
که وقتی من بیهوش بودم چه اتفاق هایی ممکنه افتاده باشه؟
تنها چیزی که کمی دلگرمم میکرد، این بود که قطعا توی این مدت کم نتوانستن من رو از مرز خارج کنند!
ولی اگه چند روز گذشته باشه و من.....
یک دفعه از کوره در رفتم و با صدای بلند رو به دوربین گفتم: چی از جونم میخوایید؟ اصلا شما ها کی هستید؟ اینجا کجاست؟ چرا مثل ادم نمیایید حرف هاتون رو در رو بزنید؟ چرا اون پشت قایم شدید؟
انقدر تند تند و پشت سرهم حرف زدم که نفس کم اوردم......
مکث کردم و نفس های کشدار می کشیدم.......
هنوز با همون چشم های عصبانیم که شعله ور شده بود خیره به لنزِ دوربین بودم.
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم: از نگاه کردن من چی گیرتون میاد؟ هان؟
سکوت اتاق تنها پاسخ سوال های پی در پی من بود!
از شدت حرص و عصبانیت دستانم مشت شده بود....
سینم تند تند بالا و پایین میشد.
سکوت اتاق مانند جیغی در گوش من سوت می کشید!
یک دفعه فوران کردم جیغ کشیدم: بسه لعنتی ها! یکی توی این جهنم نیست جواب من رو........
ولی با باز شدن در ادامه حرفم رو خوردم و خفه خون گرفتم!
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_چهارم
با ترس به در نگاه میکردم، که با وارد شدن یک زن راه نفسم باز شد.....
چه عجب بالاخره یک زن اینجا پیدا شد!
زن که وارد شد، در پشت سرش درجا بسته شد!
حتی لحظه ای هم باز نماند تا بیرون از اتاق مشخص شود.
بعد از اینکه مطمئن شدم در کاملا بسته شده و هیچ راه فراری وجود نداره، تازه نگاهم به زن مقابلم افتاد....
خانومی با موهای بلوندِ کوتاه که بزور تا زیر گوشهایش میرسید،و پوستی بینهایت سفید همانند؛ برف.....
قدی بلند و هیکلی ظریف ولی زیبا داشت!
تاب مشکی به همراه شلوار چرم پوشیده بود که خیلی زیبا در تنش نشسته بود همه برجستگیهای اندامش را به رخ میکشید!
در کل یک زن خوش سیما بود ولی.....امان از چشم هایش که رعشه به تنم میانداخت!
چشمهای وحشی خاصی داشت!
دقیقاً برعکس چشمهای من.... چشمای من معصوم و مظلوم ولی چشمهای اون وحشی و تیز بود!
با استرس به چشمهایش خیره شدم.
او هم لحظه ای نگاه تیزش را چشمهای من نمیگرفت.
هر دو در سکوت غرق در همدیگر شده بودیم....
طوری به هیکلم نگاه میکرد که احساس میکردم لخ*ت هستم، اصلا از طرز نگاهش حس خوبی نمیگرفتم!
انگار نه انگار عبا به این گشادی به تن داشتم.
نگاهش از صد تا نگاه هیز مردانه بدتر بود!
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_پنجم
آب دهانم را بزور قورت دادم.
بالاخره سکوت طاقت فرسای بین مان را شکست و لب زد: به به آهوی زیرک خودمون!چه عجب دل از خواب کندی! نگفته بودی به داروی بیهوشی حساسیت داری وروجک؟
چی آه خدای من......او راست میگفت که به داروی بیهوشی حساسیت داشتم، این موضوع رو وقتی در بچگی عمل لوزه انجام دادم متوجه شدم من چیز زیادی به یاد ندارم ولی مامان تعریف میکرد که همه ی بچه هایی که عمل لوزه داشتن از اتاق عمل بیرون اومدن و حتی هوشیار شدن ولی من هنوز حتی از اتاق عمل بیرون هم نیامده بودم!
بعد از بهوش اومدنم که کلی زمان میبره، دکتر با پدر و مادر صحبت میکند و اینگونه گفته که من به داروی بیهوشی حساسیت دارم،در واقع وقتی داروی بیهوشی بهم تزریق بشه علائم حیاتیم ضعیف میشه! همین موضوع باعث شده بود که دیرتر از بقیه به هوش بیام حتی چه بسا این موضوع خطر جانی هم برای من داره و سیستم بدنی من رو بهم میریزه!
_ میدونی یه بنده خدایی رو چقدر سر این قضیه نگران کردی؟
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_ششم
+چی؟
صورتش رو به طرف دوربین چرخاند و ابرویی بالا انداخت و گفت: البته حق هم داشت! کم برای به دست آوردنت پول هزینه نکرده که بزاره انقدر راحت با یک حساسیت کوچیک از دستش بری!
ولی خودمونیم ها توی این بیست و چهار ساعت ما رو پیر کردی!
یعنی بیست و چهار ساعت بیشتر هم بیهوش بودم؟
بیمقدمه پرسیدم: تو کی هستی؟
اونم بیمقدمه با حالتی خاص لب زد: باورم نمیشه حتی از عکست هم قشنگتری!
عکسم؟
یعنی این زن هم عکسهای من رو دیده بود؟
دوباره سوال کردم: اینجا کجاست؟
گویی که اصلا صدای من رو نمی شنید که بی توجه به سوال های من لب زد: پس بیخود نبود الکس انقدر برای بدست اوردنت دست و پا زد!
میدونست چه گوهری هستی!
با ناز چند قدم جلو امد، صدای تق تق کفش پاشنه بلندش فضای اتاق رو پر کرد!
یک وجب با صورتم ایستاد، در این حد که نفس های داغش به گونههام میخورد !
کفش پام نبود و او هم با وجود کفشهای پاشنه بلندش، قد بلندتر دیده میشد.
نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت: صورت گرد و گونههای قشنگی داری! چشمهای معصوم طوسیت با صورت سرخ و سفیدت ترکیب جذابی درست کرده.....چشمای معصومت خیلی گیراست.......اما من زیاد دیدم چشمای معصومی که چه ذات خرابی داشتن!........هیکل خوبی هم داری!
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_هفتم
تنم داغ شده بود و حرارت کل وجودم رو پر کرده بود، با حرف هاش مسخ شده بودم!
_ چرا از موهات رو نما نمیکنی؟
دستش برای کشیدن روسری از سرم بالا امد........
انگار با اون چشم های وحشی و تیزش جادوم کرده بود!
چرا که هیچ حرکتی نمیکردم و مطیع و رام او شده بودم.
روسری رو با لطافت از سرم عقب کشید، روسری که سُر بود خیلی سریع از روی سرم لیز خورد و روی شانه هایم افتاد!
چشمانش از دیدن مو های بلندِ مشکی رنگم برق زد!
موهام رو بافته بودم و از پشت توی یقه ی لباسم انداخته بودم.
برای همین بلندی موهام که تا باسنم میرسید از چشمش مخفی موند!
لبخند مرموزی روی لبش نقش بست......
احساس میکردم هیپنوتیزم کرده، وگرنه مگر میشد روسری از سر نفس بکشن و نفس فقط مات و مبهوت نگاه کنه؟
دستش که روی پهلوم نشست، فهمیدم قصدش چیه!
گویی که سطل آب یخ روی سرم خالی کنند، مثل برق گرفته ها به خودم امدم و تازه اون روی سگم بالا امد!
دستش رو با غیض پس زدم و جیغ کشیدم: دستِ کثیفت رو به من نزن زنیکه!
درجا روسری را روی سرم گذاشتم و موهام را پوشاندم.
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرقی نمی کند در کجای قرن چندم ایستاده باشم !
مهم این است
که من همچنان رعیتم
و تو اربابی یا “حسین"💔🖤
میگم به نظرتون اگه براندازا و مخصوصا علی کریمی این صحنه رو ببینن چه حالی میشن😆؟!
#شهید_آرمان_علی_وردی💔
#رضا_حجار_قهرمان_کشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمام قلبی شد .😍😍
نگاش کنیددددد..
🌖
🌖🌖
🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖
🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖
#رمان
#زیبایی_یا_نجابت؟
#پارت_صد_و_نود_و_هشتم
با این حرکتم لبخند کثیفِ روی لبش پر رنگ تر شد، تا جایی که کم کم به قهقهه تبدیل شد!
با تعجب به چهره اش نگاه میکردم.
او دیوانه بود نه؟ کم کم داشتم از این زن و حرکاتش میترسیدم.
خنده اش که بند آمد خیره شد توی چشم های ترسیده ام و لب زد: میدونی من کی هستم؟
بزار خودم رو اینطوری معرفی کنم، من فرشته ی عذابت هستم نفس!
اب دهانم رو قورت دادن که سیب گلوم بالا و پایین رفت.
همانند کسی که سرش به تنش زیادی میکرد پرو گفتم: مثل ادم حرف بزن، یعنی چی که من فرشته ی عذابت هستم!؟ مگه فیلم یا رمانه که یک دیالوگ مسخره سرهم میکنی؟
نفر قبلی هم می گفت شکارچی آهو هایی مثل ما هستش، این مسخره بازی ها چیه؟ شورش رو در اوردید دیگه......
دهانش از این حجم از پرویی باز مانده بود!
با چشم های درشت شده خیره خیره نگاهم میکرد، توقع این حرف ها را از من نداشت.
حق هم داشت، تعداد محدودی اون روی من را می دیدند!
با لحنی که بهت و کمی هم لبخند چاشنی اش بود خطاب به دوربین لب زد: دیدی گفتم نباید فریب چشم های معصومش رو خورد!؟
با کی داشت صحبت میکرد؟
_ نه خوشم اومد....سلیطه ی خوبی هستی، از پس خودت بر میای!
ادامه دارد....
به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM