✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_116
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_117
قرار است آنهایی که مایلند برای نماز صبح و زیارت به مسجد النبی بروند، قبل از اذان صبح، در لابی هتل باشند تا با حاج آقا چراغی به سمت مسجد النبی راه بیفتند. نیم ساعت مانده به اذان صبح، هدی بیدارم می کند. انگیزهٔ خوبی دارم برای نماز خواندن در حرم پیامبر؛ آن هم نماز صبح که معمولاً خواب می ماندم.
بعد از نماز، به محل قرارمان با دیگر بچه ها می رویم. درِ شماره ۳۷ حیاط مسجد النبی و روبروی درِ اصلی بقیع. به انتظار دیگر همسفران می ایستیم تا همه بیایند و بقیع را زیارت کنیم. دیروز صبح مامورأن وهابی نگذاشته بودند که دور هم جمع شویم تا آقای چراغی برایمان از بقیع بگوید.
یکی از بچه ها شکلات پخش می کند. پاکت شکلات را جلوی آقای چراغی میگیرد. لهجه اش اصفهانی است:
_ حاجی آقا ! شما فرمودین سعی کنیم در مدینه و مکه همهٔ نمازهامون رو توی حرم بخونیم. چون هر رکعت نماز در مسجد النبی معادل هزار رکعت و در مسجد الحرام معادل ده هزار رکعته ... نه؟
آقای چراغی، سرش را پایین انداخته و دارد شکلاتی را که به کاغذش چسبیده باز می کند. با علامت سر پاسخ میدهد و البته زیرلب بله ای نیز میگوید. دختر اصفهانی ادامه میدهد:
_ پس اگه من یک نماز قضای صبح بخونم، معادل هزار تا نماز قضام حساب می شه؟
آقای چراغی، شکلاتی را که نتوانسته بود از کاغذش جدا کند، به طرفِ او می گیرد و می خندد:
_ اگه نمازت مثل شکلاتت باشه که حتی یکی هم حساب نمی شه ... آخه دختر ! تو میخوای سر خدارو هم کلاه بزاری ؟
با آمدن بچه ها حس و حال جمع به حال خوشی تبدیل می شود. روحانی سنگ تمام می گذارد. روضه نمیخواند. فقط حرف میزند و اشک می ریزد. از ما می خواهد بوی خانم فاطمه را استشمام کنیم. از ما میخواهد به مدینهٔ زمان غربت علی فکر کنیم. ببینیم علی را که در تاریکی شب، جسم پاک زهرا را دفع می کند. میخواهد پیدا کنیم خانهٔ سلمان را که حسن سر به دیوارش گذارده و گریه می کند. از ائمه بقیع میگوید و از قبر تخریب شده شان. از فاطمه زهرا میگوید و بیت الاحزانش. از ام البنین میگوید و عباسش صحبتهایش به دل مینشیند،چون شعار نمی دهد. گاهی از تاریخ می گوید و گاهی از ضرورت محبت خاندان نبوت. گاهی از عبرت های مدینه می گوید و گاه از مظلومیت اهل بیت در خانه خودشان. میگوید اگر چشم باز کنید فاطمه را می بینید که در کوچه بنی هاشم روی زمین افتاده است. زینب چهار ساله را هم کنارش می بینید که گریه می کند،اما دست روی دهان گذاشته تا صدای گریه بلند نشود. تصور کنید یک دختر خردسال که مادرش را زده اند وروی زمین افتاده چه حالی دارد؟هم گریه می کند و هم ملتمسانه به چپ و راست نگاه میکند و از در و دیوار تقاضای کمک می کند. منتظر است شاید رهگذری به دادشان برسد. اما آنجا هر کس که دور و بر زینب و مادرش بود،مخالف بود و خشن. کسی برای کمک پیدا نمی شد.
آقای چراغی می نالد و حرف می زند. می گوید که چون خودش نامحرم است،نمیتواند دست بانو را بگیرد و از روی خاک بلندش کند. به ما میگوید شما زن هستید و می توانید زینب را آرام کنید. شما زن هستید و میتوانید به فاطمه کمک کنید. از ما میخواهد که برویم و دست بانو را بگیریم و از روی زمین بلندش کنیم،اما دست به دست او دادن شرط دارد. کسی که دست به دست فاطمه می دهد،باید مثل او باشد. البته ما که نمیتوانیم مثل او باشیم،ولی باید سعی کنیم که پاک باشیم و یا برش در دفاع از دین خدا.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸