1_662251228.attheme
109.5K
💥💥
#خاص 🤞🏻🌵
#خیابون🚶🏻♀🕳
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
@Bedoonsemmat
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
4_5974407776271599339.mp3
7.45M
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
#آن_سوی_مرگ
#قسمت_سیزدهم
⭕️تجربه ای از جهان پس از مرگ ⭕️
#پیشنهاد_دانلود👌
─━✿❀✿♣️✿❀✿─━
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🤞🏻😌
تمام دارایی ام خداییست ❤️ که
دغدغه ی از دست دادنش را ندارم😍
#خدای من✨
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
@Bedoonsemmat
🍃✨❀┅🌼┅❀🍃
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_66 د
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_67
با نیم ساعت تاخیر در راهروی طبقهٔ دوم دیدمش. تا سلام و علیک کردیم، بدون هیچ مقدمه ای گفتم:
_ خب. حالا بگو چه خبره که دستور دادی ما چادر چاقچور کنیم؟
مریم خندید:
_ حالا نه که خیلی هم رعایت کردی!؟
بعد دستش را که هنوز در دست من بود، چرخاند و نگاه به ساعتش کرد. انگار عجله ای نداشت:
_ اول شما بفرمایین احوال یوسف جانِ آباجیِ ما چطوره؟ مدتی است بی خبریم ازش بانو!
می دانستم که منظورش مسعود نیست. قرارمان این است که در این باره اصلا حرفی با هم نزنیم که اختلاف نظر داریم از نوع اساسی. پس حتما اشاره به حرف همیشگی من دارد که سر به سر مذهبی های متعصب می گذارم و مستحب و مکروه بازی هایشان را به مسخره می گیرم. یعنی چی که بچه ها را محدود کنیم تا نگاه به نامحرم نکنند؟ یعنی چی که ماجرای یوسف و زلیخا را برای دختر ها نگوییم؟ که چه؟ که یاد نگیرند؟ که پشت پردهٔ جنسیت شان را نفهمند و تحریک نشوند؟ دست بردارید بابا! اصلاً من یوسف را دوست دارم و زندگی با او در زندان تاریک مصر را بر زندگی توی تاریکی چادر مشکی در دوران تمدن ترجیح می دهم.
با بی تفاوتی دستم را از توی دستش در آوردم:
_ فعلا که زلیخای یوسف در دست شما اسیره آباجی.
_ اون یوسف مصری را که نمی گم ... یوسفی رو می گم که قراره برگرده و شادت کنه.
دوباره خندید و از برق نگاه بدجنسانه اش فهمیدم که اشاره به جای دیگری دارد.
خیابان شریعتی، جلوی سینما ایران، هوای غروب اواسط پاییز بیداد می کند و به قول اخوان ثالث، بس ناجوانمردانه سرد است. من و مریم هر ماه یکی دوتا فیلم می بینیم، اما ماه رمضان امسال سینما نرفتیم و هیچ فیلمی ندیدیم. حالا دو هفته ای از ماه رمضان می گذرد و قرار گذاشته ایم به سینما برویم.
ابتدا قرار بود با هم بیاییم. خیای وقت ها با هم از خانه هامان که نزدیک هم است، بیرون می رویم. خانهٔ آنها برِ خیابان یوسفیان است که از شمال به شهید مطهری می خورد و از جنوب به خیابان ملک. و خانهٔ ما در فرعی بنفشه، بین یوسفیان و وزوایی. چهل یا پنجاه متر بیشتر با هم فاصله نداریم. امروز او از یک ختم انعام فامیلی می آید و من از خانه. حالا من زودتر رسیده ام و بلیط خریده ام و منتظر مریم ایستاده ام.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_67 ب
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_68
وای خدای من! چه دختر خوشگلی. قیافه اش به ماه می ماند. لباس هایش هر چند فقیرانه و کثیف است، اما از زیباییِ چهره اش چیزی کم نمی کند. سر و گردنش را تا آنجا که می شود در خودش فرو کرده و یک کلاه لبه دار پسرانه روی روسری اش گذاشته است. معصومانه نگاهم می کند و دستش را همراه با دسته ای فال که از زور سرما زیر کاپشن چرک مرده اش قایم کرده، بیرون می آورد و نشانم می دهد.
حرفی نمی زند. شاید هم نای حرف زدن ندارد. نگاهش اما مغرورانه از من می خواهد که یک برگ فال بردارم. چقدر این حالت را دوست دارم که در عین نیاز، دست از غرورش بر نمی دارد. اظهار عجز نمی کند و به هر مرد و نامردی رو نمی اندازد. شاید چون خودم هم این طور هستم، این رفتار و منش را دوست دارم.
به فال اعتقادی ندارم، اما لابه لای فال ها یکی بیرون می کشم. یک اسکناس هزار تومانی به او می دهم. در جیب های درب و داغانش دنبال بقیهٔ پول می گردد. خیالش را جمع می کنم:
_ نیازی نیست ... باشه مال خودت قشنگم!
_خیلی ممنون خانوم ... الهی یوسفت بیاد و شادت کنه.
صدای پُقّ خنده مریم در کنار گوشم، مرا متوجه آمدنش می کند. آمده بود و چون من حواسم به دخترک فال فروش بود، متوجهش نشده بودم.
تا خوش و بشی می کنیم دخترک رفته است و فرصت نمی شود در مورد دعایش چیزی از او بپرسم. فال را باز می کنم و با مریم می خوانیمش:
حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مهرو ... باز آید و از کلبه احزان به درآیی. ای صاحب فال! تو چشم انتظار کسی هستی که دوستش می داری و بدون حضورش، زندگی برایت مفهومی ندارد. مطمئن باش که عاقبت، زندگی ات شیرین می شود و با آمدن یوسفت، خانه و کاشانه ات آباد می گردد.
دل به این حرف ها نمی دهم. رو به مریم می کنم:
_ می بینی مریم! بازم چرندیات این فال نویس ها ... کی گفته که چون اسم یوسف توی فالم در اومده باید چشم انتظار کسی باشم؟ من که یوسفی ندارم تا منتظر و نگرانش باشم.
همان طورکه با مریم حرف می زنم، با نگاهم دنبال دخترک می گردم. دو چشمی که نه، چهار چشمی طول و عرض پیاده رو و مغازه ها و حتی خیابان را طی می کنم تا پیدایش کنم. می خواهم ببینم چه گفته بود. می خواهم بپرسم که منظورش چه بود؟ می خواهم بدانم از کجا می دانست که فال من از یوسف خبر می دهد. درست است که برای من یوسفی وجود ندارد، اما او از کجا درون فال را می دانست؟
خندهٔ مریم، نگاه جست و جوگر من در پیاده روِ شلوغ را به چهرهٔ خودش می کشاند. مریم چشمکی می زند:
_ حتماً یه یوسفی داری دیگه ... حالا نمی خوای بگی این یوسف جانِ آباجی ما کی و کجا هستن؟
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
#قرارمعنوی
#شب_شانزدهم🌙
سلام رفقاااا🙋قراره از امشب عهد کنیم☺️
حالا چه عهدی🤔؟عهد معنوی😇
بیا باهم این دعا رو هرشب🌙بخونیم
برای سلامتی امام زمان و
خودمون🙂 و نابودی ویروس منحوس😷
رفقاااا یادتون نره ها
حتما قبل از خواب بخونین😴
اگه هم خواستین دعای عهد رو
هم همراهش بخونید☺️
🔴فراموش نکنید😌
یا علی👋😊
شبتون اروم🌙😴🙃
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
زندگے شایـد ...
عبـور گیـج رهگذرے باشـد
ڪه ڪلاه از سـر بـر مےدارد
و به یڪ رهگذر دیگـر با لبخندے بـے معنے مےگوید:`صبـح بخیر 🌿
-فروغ فرخـزاد
#صبـح_بخیر ✨
#صبحانـه_ایرانے☕️
『🍁@Bedoonsemmat🍁』
سلام رفقا 🙋♀ حال و احوالتوون چطوره ؟
ان شاءالله ک همگی در صحت و سلامت باشید 🤲🙃
قراره که به امید خدا از امروز یه قراری باهم بذاریم و انجام بدیم 😍♥️
یه لحظه صبر کن ☺️
میدونم ک همیگی از دست این کرونا خسته شدیم 🙆♀🚶♂و آرزومونه به زودی زود تموم شه
میدونید راه کارش چیه ؟؟🤔🧐
✨ فقط و فقط توکل به خدا ✨
ان شاالله از امروز باهم دیگه پیمان میبندیم دعای هفت صحیفه سجادیه که آقا 💕 گفتند رو حتما حتما بخوانیم تا ان شاالله بزودی این ویروس تموم بشه ✌️🤲
#با_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_میدهیم
خب منتطر چی هستی بریم سر قرارموون 🤭👇