eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
118.8هزار عکس
118.9هزار ویدیو
208 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* در مکتب ولایت در محضر امام روح الله راه امام ، کلام امام من بارها اعلام کرده ام که با هیچ کس در هر مرتبه ای که باشد عقد اخوت نبسته ام.‏‎ ‎‏چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است. دفاع از اسلام و حزب الله اصل‏‎ ‎‏خدشه ناپذیر سیاست جمهوری اسلامی است.‏‎ ‏📚 : امام به روایت امام کجایی اماما که یادت بخیر 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* سیره عملی شهدا از طرف محل كار ( وزارت كشور) وسيله ای برای اياب و ذهاب در اختيار سعيد قرار داده بودند كه ايشان از اين وسيله فقط در مسير اداره تا منزل استفاده می كردند و حتی شبها به من می گفت: كه شما ماشين خودتان را بيرون بگذاريد ( داخل كوچه ) من ماشين بيت المال را در حياط پارك كنم. و با توجه به اهميتی كه آقا سعيد به نماز جماعت قائل بودند اگر نزديك اذان مغرب به جلوي مسجد می رسيد توقف نمی كردند ، بلكه ماشين را در حياط خانه پارك می نمودند و با موتور گازی به اتفاق هم به نماز جماعت می رفتيم. راوی: پدر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در معرکه عملیات رمضان ، آتش دشمن توان پیشروی را از بچه ها گرفته بود.از هر طرف گلوله می آمد. عراقی ها با توپ وخمپاره و کالیبر و گلوله ی مستقیم تانک خاکریز را می کوبیدند. بچه ها به خاکریز چسبیده بودند... ناگهان یکی از بچه ها بلند شد و میان دود وآتش و ترکش و گلوله روی خاکریز رفت. او آرپی جی را به سوی نزدیک ترین تانک نشانه رفت و شلیک کرد. تانک در آتش سوخت... خودم را به اولین کسی که روی خاکریز بود رساندم. جوان لاغر اندامی بود که موقع صحبت کردن ، چشم به زمین می دوخت. پرسیدیم اهل کجایی؟گفت : رفسنجان سوال کردم : اسمت چیست؟ علی عابدینی. وقتی از گردان و گروهانش پرسیدم ، چشمم به چشمش افتاد.شجاعت را در نگاهش دیدم. بعدا او را فرمانده گردان انتخاب کردم و هیچ وقت از این انتخاب پشیمانم نکرد. 📚 : حاج قاسم_۲ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌*﷽* بچه که بودیم و بستنی می گرفتیم، سهم خودش را می‌خورد و با آن قیافه نی قلیانی‌اش خیلی مظلومانه به ما نگاه می کرد. دلم خیلی به حالش می سوخت. بستنی‌ام را می دادم بهش. نامردی نمی کرد؛ تا چوبش را هم خوب لیس نمی‌زد ول نمی‌کرد. تازه می‌فهمیدم سرم کلاه گذاشته!!! راوی: خواهر شهید 📚 : کتاب سربلند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* از حاج یونس پرسیدم: تو در لشکر چکاره ای؟ از من می پرسند چه جوابی بدهم؟ گفت: بگو شوهر من سرباز امام زمان است. هر وقت هم که زخمی و مجروح می شد شوخی می‌کرد و سعی می‌کرد مسئله را خیلی کوچک جلوه دهد. می گفت: به من برسید من زودتر خوب بشوم به جبهه برگردم. یک بار که زخمی شده بود. حاج قاسم سلیمانی برای عیادتش آمده بود. تا حاجی را دید شروع کرد به اعتراض و گفت: حاجی اینها عسل و روغن خوب به من نمی دهد که بخورم زودتر خوب بشوم! حاج قاسم هم وقتی بیرون آمد، یک پارچ عسل و یک پارچ روغن خرید و فرستاد. وقتی عسل و روغن را آوردند، گفتند: که حاج قاسم گفته: حاج یونس خوب بخورد که زودتر خوب شود و به جبهه برود. 📚: همسفر شقایق 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* حوالی سال های 74-75 بود، بین طرفداران دو جناح سیاسی در خانوک، اختلاف نظری پیش آمده بود. حاج حسین که اهل هیچ جناح و حزبی نبود و با همه ی گروه ها نشست و برخاست داشت و تحت امر ولایت فقیه بود، حس کرده بود که این مسئله باعث ضربه خوردن به وحدت بین مردم خانوک می شود. برای همین با تمام وجود، برای حل این مشکل تلاش می کرد، اما راه حلی پیدا نشد. آن زمان در دفتر سردار سلیمانی کار می کرد، موضوع را به اطلاع ایشان رساند. به اتفاق حاج حسین و سردار سلیمانی به خانوک آمدیم. چیزی به غروب خورشید نمانده بود، قبور شهدا را زیارت کردیم. برای نماز مغرب و عشا به مسجد رفتیم. بعد از نماز، حاج قاسم در مورد مسئله ی پیش آمده صحبت کردند. سخنان حاج قاسم برای هر دو گروه که او را قبول داشتند و دارند، مثل آبی روی آتش بود. و این مشکل با حضور سردار سلیمانی برطرف شد. راوی: سید احمد مهدوی 📚: ره یافتگان کوی یار، ج 2 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* شوق کار برای خدا تمام وجود محمد را تسخیر کرده بود. به همین خاطر هرگز به آنچه می کرد نمی بالید. و هر مسئولیتی را به خودش مربوط می دانست. هیچ وقت جمله ی به من مربوط نیست را از او نشنیدم. تمام جان فشانی ها به او مربوط بود. راوی:سردار سلیمانی 📚: لبخند ماندگار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در محضر امام روح الله قضیه ی کشف حجاب، قضیه ای نبود که اینها بخواهند برای خانمها خدمت بکنند، اینها می خواستند که این طبقه(را) هم با زور و فشار نابود کنند. آن مآثری که اینها دارند، آن خدمت هایی که این قشر می تواند به ملت ها بکنند، آن خدمت های ارزنده ای که بانوان ما عهده دار هستند گرفته بشود؛ و نگذارند اینها این خدمت اصیلی که باید بکنند و آن تربیت بچه ها، که بعدها مقدرات مملکت به دست آنهاست، اینها نگذارند که این خدمت انجام بگیرد. مبادا بچه ها در دامن اینها تقوا پیدا کنند، در دامن اینها تربیت اسلامی بشوند، تربیت ملی بشوند. 📚: صحیفه امام، ج۷ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در محضر امام روح الله وقتی امام خمینی به عراق تبعید شده بود، چندین بار به زیارت امام حسین(ع) در کربلا می رفت. در یکی از روزهای که جمعیت زیادی کنار حرم مشغول خواندن زیارت نامه بودند، مردی جعبه شیرینی به دست گرفته بود و بین زائران پخش می کرد. امام در حال نماز خواندن بود. مردی همراه فرزندش کنار امام نشسته بود آن مرد هم نماز می خواند.امام نمازش تمام شد، ان مرد شیرینی را جلوی امام گرفت، امام برداشت و تشکر کرد. مردی که شیرینی پخش می کرد کودک را ندید و از روبه روی او گذشت. چشمهای کودک با حسرت جعبه ی شیرینی را دنبال می کرد، امام شیرینی خود را به کودک داد و لبخند شیرین بر لبان کودک نقش بست. یکی از ابعاد تربیتی حضرت امام نحوه رفتار و برخورد ایشان با کودکان و نوجوانان می باشد. 📚: صدای پای بهار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* خیلی ها تلاش می کنند برای رسیدن به شهرت! شهرت هم پول می آورد، هم مقام و جایگاه، هم قدرت! شهرت یک جور شهوت است... شهوت مقام و پول و قدرت! این آدمها ذلیل اند. کوتوله اند. قابل این نیستندکه حتی به عنوان دوست انتخاب شوند. اما یک کسانی را خدا عزت می دهد! آن وقت، شهرتشان عالم گیر می شود! پناه می شوند برای بی پناهان! چون بندگی کرده اند در پناه خدای عالمیان! 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
در محضر امام روح الله آیت‌الله رضوانی، که مسئول مالی و دیگر کارهای امام بود، پشت یک پاکت چیزی نوشته و برای حضرت امام فرستاده بود، ایشان در یک کاغذ کوچک جواب داد و زیر آن نوشته بود: " شما در این کاغذ کوچک می توانستید بنویسید." لذا آیت‌الله رضوانی کاغذ های کوچک را جمع و جور می‌کرد و در یک کیسه می‌گذاشت، وقتی می خواست برای آقا چیزی بنویسد بر روی آن کاغذ پاره ها می نوشت و برای امام می فرستد امام هم زیرش جواب می‌نوشتند. 📚: مهدی سیرت 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
درمحضرشهدا قرار بود فرماندهان سپاه اسلام به دیدار امام بروند. نرفت، گفت: اول شناسایی را تمام کنیم. گفتند: حداقل به دیدار خانواده برو. بهبهان نزدیک بود؛ اما چهل کیلومتر که رفت. طاقت نیاورد و برگشت. فردا با حسن باقری برای شناسایی رفت. همان‌جا شهید شدند. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*﷽* 🎥شهیدی که امام خمینی(ره) خبر شهادتش را به خانواده او گفتند خانواده شهید اندرزگو: با دیدن امام خمینی(ره) خستگی مبارزه از تن‌مان خارج شد. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin