eitaa logo
بحـارالفـضائـل
753 دنبال‌کننده
41 عکس
16 ویدیو
1 فایل
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
مشاهده در ایتا
دانلود
- - لما اخبر النَبی(صلی الله علیه و آله) ابنته فاطمه بقتل ولدها الحسین و ما یجری علیه من المحن بکت فاطمه بکاءً شدیداً و قالت: یا ابه، متی یکون ذلک؟ قال: فی زمان خال منی و منک و من علی. فاشتدّ بکائها و قالت: یا ابه فمن یبکی علیه و من یلتزم باقامة العزاءِ له؟ فقال النبی: یافاطمه، ان النساء امتی یبکین علی نساء اهل بیتی، و رجالهم یبکون علی رجال اهل بیتی، و یجددون العزاء جیلاً بعد جیل فی کل سنة، فاذا کان یوم القیامةتشفعین انت للنساء و انا اشفع للرجال و کلْ من بکی منهم علی مصاب الحسین اخذنا بیده و ادخلناه الجنة. یا فاطمه، کل عین باکیة یوم القیامة، الا عین بکت علی مصائب الحسین فاّنها ضاحکة مستبشرة بنعیم الجنة. -------------------- چون رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر داد حضرت فاطمه سلام الله علیها را از شهادت امام حسین علیه السلام و مصائبی که بر او وارد می‌شود ، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) سخت گریست و عرض کرد: ای پدر، این حادثه کی واقع می شود؟ فرمود: وقتی که نه من باشم و نه تو و نه علی (علیهم السلام). حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بر شدت گریه بیافزود و بیشتر گریست و عرض کرد: ای پدر: پس چه کسی برای فرزندم گریه می‌کند و مجلس عزا و مصیبت او را برپا می‌کند؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ای فاطمه زنان امت من می‌گریند بر زن های اهل بیت من و مردان امت من می‌گریند بر مردان اهل بیت من و عزای فرزند مرا هر سال طایفه ای بعد از طایفه ای تازه می‌کنند. پس چون روز قیامت شود تو شفاعت زنان را می‌کنی و من شفیع می‌شوم مردان را، و هر کس بر حسین (علیه السلام) گریسته دست او را می‌گیریم و در بهشت در می‌آوریم. ای فاطمه همه چشم ها در قیامت گریان است مگر چشمی که بر حسین (علیه السلام) گریسته باشد. او خندان و شادمان به نعیم بهشت خواهد بود. 📚 بحور الغمة، لکنهوی، ص٦٧١
- - هر کس در مجلس عزای امام حسین -علیه السّلام- [شرکت کند]، خداوند ذوالجلال ثواب هفتاد حج، هفتاد جهاد، دوازده هزار ختم قرآن به تعزیه داران مرحمت فرماید. ---------------- گریه بر هر درد بی درمان دواست چشم گریان چشمه فیض خداست توبه آدم قبول از گریه شد نوح را راه نجات، از گریه شد 📚 مقتل هدية الذاكرين، آقا‌قلعه‌ای ص۱۲-حاشیه
مقتل العباس ثم عاد إلى مصرع أخيه فسمع العباس علیه السلام بوقع أقدام عند رأسه فظن أنه رجل من الأعداء جاء ليقطع رأسه وكانت عينه اليمنى ذهبت بالسهم واليسرى غطاها الدم والتراب فتوجه نحوه قائلاً : يا هذا بالله عليك أمهلني قليلا حتى يأتي أخي الحسين سلام الله علیه فأودعه ويودعني . فقال له الحسين سلام الله علیه : يا أخي أنا أخوک سپس حضرت اباعبدالله سلام الله علیه به سمت علقمه مقتل برادرش آمد که ناگهان حضرت عباس علیه السلام صدای پا شنید که کسی دارد به او نزدیک میشود و گمان کرد که فردی از دشمنان است و آمده تا سر از بدنش جدا کند و چون چشم راست ایشان تیر خورده بود و چشم چپش با خون و خاک قاطی شده بود توان مشاهده نداشت در این هنگام صدا زد ای کسی که برای قطع سر من آمدی به خدا قسمت میدهم به مقدار کمی مرا مهلت دهی که برادرم حسین سلام الله علیه بیاید و با او وداع کنم که حضرت فرمود : ای برادرم منم برادرت حسین... مصرع الحسين عليه السلام، شيخ الكاشي، 177
- - یکی از نگهبانان آب فرات گفت: «وَ کانَ مِن کَثرَةِ وَفائِهِ أَنَّهُ کُلَّما اُدمِيَ بِسَهمٍ جَعَلَ صَدرَهُ وَکَتِفَهُ وَظَهرَهُ جُنَّةً لِلماءِ لِكَي يَصِلَ الماءَ إلى أخيهِ الحُسَينِ.» «هر گاه عباس با تیری زخمی می شد [و تیری به سویش می آمد]، از روی وفاداری زیادش سینه و کتف و کمرش را برای [مشک] آب سپر می کرد تا آن را به برادرش، حسین، برساند!» 📚 فواکه المتعلمین، قائنی، ص۳۰۶
یا بی دست
- - قَالَ السَجّاد عَلَیه السَّلام: وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصَایَة بِنَا لَمَا زَادُوا عَلَى مَا فَعَلُوا بِنَا سوگند به خداوند که اگر پیامبر به‌ جای سفارش‌هایی که در احترام گذاشتن به حقّ ما نمود، سفارش به جنگ کردن با ما مى‌کرد، زیادتر از آنچه با ما انجام دادند، نمى‌توانستند انجام دهند! 📚 لهوف، سیدبن‌طاووس، ص۲۰۲
- - در مودة دوازدهم کتاب مودة القربی از کتاب ینابیع المودة مروی‌ست از حضرت امیر که قاتل امام حسین صلوات الله علیه شریرترین امت است و کشنده حسین صلوات الله علیه در تابوتی است از آتش و بر او می شود نصف عذاب اهل جهنم و محکم بسته می شود. دست ها و پاهایش با زنجیرهای آتشین. پس برده و او را به آتش می اندازند تا این که می افتد میان آتش جهنم و او را بوی بدی باشد چنان گندیده شود که از شدّت گندیدنش اهل جهنم به خدا پناه می برند و شکایت می کنند و از اذیت گندیدنش و در جهنم مخلد باشد و هر چه که پوستش سوخته می شود خداوند عالم پوستش را با قدرت خود رویانده و محکم می گرداند تا این که بچشد عذاب الیم خدا را و هیچ ساعتی از عذاب ساکت نمی شود و سست نمی شود از عذاب کردنش و از حمیم جهنم به او می نوشاند هر وقت که گوید: عطش دارم. پس وای بر او و عذاب خدا که آخر ندارد الحمدلله. 📚سحاب الدموع، نخجوانی، ج۳، ص۲۵۲
4_5787586255197834970.mp3
31.42M
روضه ی جانسوز رضیع الحسین جل جلاله بر حرمله لعنت
- - فاضل بسطامی در صفحات ٤٠٣ کتاب تحفة الحسینیه نوشته است که از قراری که از کتب سیر و تواریخ معلوم می شود این است که آن ملعون یزید لعنه‌الله،مذهب نصاری داشت و شراب را آشکارا مباح و حلال می‌دانست و سگ را پاک و طاهر می‌دانست و بسیار اخلاص به سگ داشت. 📚سحاب الدموع، نخجوانی، ج۳، ص۲۵۲
- - بدن نجس یزید ملعون به مرتبه‌ای گندیده و متعفن شده بود که بوی گندیده و عفونت او تا چهل خانه از همسایگان او می‌رفت و بوی آن ملعون به هرکسی که می رسید فوراً می مرد. 📚سحاب الدموع، نخجوانی، ج۳، ص۲۵۲
- - از بوی گند یزید ملعون مرض طاعون به شهر شام افتاد و هفتاد هزار کس از شومی بوی آن ملعون هلاک شدند. 📚سحاب الدموع، نخجوانی، ج۳،ص۲۵۲
اکبرم😭 مقتل جامع النورین ملا اسماعیل سبزواری صفحه۳۳۳
السلام علی من هتک حرمته فَرَوَى اِبْنُ لَهِيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَدِيثاً أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ اَلْحَاجَةِ قَالَ: كُنْتُ أَطُوفُ بِالْبَيْتِ فَإِذَا بِرَجُلٍ يَقُولُ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي وَ مَا أَرَاكَ فَاعِلاً فَقُلْتُ لَهُ يَا عَبْدَ اَللَّهِ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ لاَ تَقُلْ مِثْلَ ذَلِكَ فَإِنَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كَانَتْ مِثْلَ قَطْرِ اَلْأَمْطَارِ وَ وَرَقِ اَلْأَشْجَارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اَللَّهَ غَفَرَهَا لَكَ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَالَ فَقَالَ لِي تَعَالَ حَتَّى أُخْبِرَكَ بِقِصَّتِي فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ اِعْلَمْ أَنَّا كُنَّا خَمْسِينَ نَفَراً مِمَّنْ سَارَ مَعَ رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلَى اَلشَّامِ فَكُنَّا إِذَا أَمْسَيْنَا وَضَعْنَا اَلرَّأْسَ فِي تَابُوتٍ وَ شَرِبْنَا اَلْخَمْرَ حَوْلَ اَلتَّابُوتِ فَشَرِبَ أَصْحَابِي لَيْلَةً حَتَّى سَكِرُوا وَ لَمْ أَشْرَبْ مَعَهُمْ فَلَمَّا جَنَّ اَللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْداً وَ رَأَيْتُ بَرْقاً فَإِذَا أَبْوَابُ اَلسَّمَاءِ قَدْ فُتِحَتْ وَ نَزَلَ آدَمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ نُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ وَ إِسْحَاقُ وَ نَبِيُّنَا مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ مَعَهُمْ جَبْرَئِيلُ وَ خَلْقٌ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ فَدَنَا جَبْرَئِيلُ مِنَ اَلتَّابُوتِ - ▀ وَ أَخْرَجَ اَلرَّأْسَ وَ ضَمَّهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ فَعَلَ اَلْأَنْبِيَاءُ كُلُّهُمْ وَ بَكَى اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَلَى رَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَزَّاهُ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي أَنْ أُطِيعَكَ فِي أُمَّتِكَ فَإِنْ أَمَرْتَنِي زَلْزَلْتُ بِهِمُ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلْتُ« عٰالِيَهٰا سٰافِلَهٰا » كَمَا فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ فَقَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لاَ يَا جَبْرَئِيلُ فَإِنَّ لَهُمْ مَعِي مَوْقِفاً بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ جَاءَ اَلْمَلاَئِكَةُ نَحْوَنَا لِيَقْتُلُونَا فَقُلْتُ اَلْأَمَانَ اَلْأَمَانَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ اِذْهَبْ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ . ابن لهيعة گويد : بطواف خانۀ كعبه بودم كه ديدم مردى ميگويد : بار الها مرا بيامرز و گمان ندارم كه بيامرزى، او را گفتم : اى بندۀ خدا از خدا بپرهيز و چنين سخن بر زبان ميار، كه اگر بشمارۀ قطره‌هاى باران و برگ درختان گناه داشته باشى و از خدا آمرزش بخواهى خدايت مى‌آمرزد كه او آمرزنده و مهربان است گويد: مرا گفت بيا تا سر گذشت خودم را براى تو بيان كنم بهمراهش رفتم، پس گفت : بدان كه من جزو همان پنجاه نفرى بودم كه سر بريدۀ حسين سلام الله علیه را به شام ميبرديم برنامه چنين بود كه چون شب ميشد سر را در صندوقى مينهاديم و خود بر گرد آن نشسته و به شراب نوشی و ميگسارى ميپرداختيم شبى رفقاى من همگى مى‌ خورده و مست شده بودند و من نخورده بودم چون تاريكى شب همه جا را فرا گرفت صداى رعدى شنيدم و برقى درخشيد، ديدم كه درهاى آسمان گشوده شد و آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و پيغمبر ما محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و عليهم اجمعين فرود آمدند و جبرئيل و جمعى از فرشتگان نيز به مراه‌شان بودند جبرئيل ب نزديك صندوق آمد و سر را بيرون آورد و بر سينه گرفت و بوسيدش سپس پيغمبران همگى چنين كردند رسول خدا بر بالين سر بريده گريه كرد و پيغمبران حضرتش را تسليت عرض نمودند جبرئيل به آن حضرت عرض كرد اى محمّد، خداى تبارك و تعالى به من دستور فرموده است كه شما هر امرى در بارۀ امّت بفرمائيد من اجرا كنم اگر دستور ميفرمائيد تا زمين را به لرزش در آورم و زير و رويش كنم چنانچه بقوم لوط‍‌ نمودم رسول خدا فرمود : نه اى جبرئيل آنان را با من به روز قيامت در پيشگاه الهى موقفى است پس فرشتگان بسوى ما آمدند تا ما را بكشند من گفتم يا رسول اللّٰه امان، امان، فرمود : برو كه خدايت نيامرزد. مقتل اللهوف، سید بن طاووس، ص ۱۷۲
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) أُحَدِّثُهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ ابْنُهُ فَقَالَ لَهُ مَرْحَباً وَ ضَمَّهُ وَ قَبَّلَهُ وَ قَالَ حَقَّرَ اللَّهُ مَنْ حَقَّرَكُمْ وَ انْتَقَمَ مِمَّنْ وَتَرَكُمْ وَ خَذَلَ اللَّهُ مَنْ خَذَلَكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ لَكُمْ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً فَقَدْ طَالَ بُكَاءُ النِّسَاءِ وَ بُكَاءُ الْأَنْبِيَاءِ- وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ مَلَائِكَةِ السَّمَاءِ ثُمَّ بَكَى وَ قَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِذَا نَظَرْتُ إِلَى وُلْدِ الْحُسَيْنِ أَتَانِي مَا لَا أَمْلِكُهُ بِمَا أَتَى إِلَى أَبِيهِمْ وَ إِلَيْهِمْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِنَّ فَاطِمَةَ (عليها السلام) لَتَبْكِيهِ وَ تَشْهَقُ فَتَزْفِرُ جَهَنَّمُ زَفْرَةً لَوْ لَا أَنَّ الْخَزَنَةَ يَسْمَعُونَ بُكَاءَهَا وَ قَدِ اسْتَعَدُّوا لِذَلِكَ مَخَافَةَ أَنْ يَخْرُجَ مِنْهَا عُنُقٌ- أَوْ يَشْرُدَ دُخَانُهَا فَيُحْرِقَ أَهْلَ الْأَرْضِ فَيَحْفَظُونَهَا [فَيَكْبَحُونَهَا ]مَا دَامَتْ بَاكِيَةً وَ يَزْجُرُونَهَا وَ يُوثِقُونَ مِنْ أَبْوَابِهَا مَخَافَةً عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فَلَا تَسْكُنُ حَتَّى يَسْكُنَ صَوْتُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءَ وَ إِنَّ الْبِحَارَ تَكَادُ أَنْ تَنْفَتِقَ فَيَدْخُلَ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ وَ مَا مِنْهَا قَطْرَةٌ إِلَّا بِهَا مَلَكٌ مُوَكَّلٌ فَإِذَا سَمِعَ الْمَلَكُ صَوْتَهَا أَطْفَأَ نَارَهَا بِأَجْنِحَتِهِ وَ حَبَسَ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ مَخَافَةً عَلَى الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا وَ مَنْ عَلَى الْأَرْضِ فَلَا تَزَالُ الْمَلَائِكَةُ مُشْفِقِينَ يَبْكُونَهُ لِبُكَائِهَا وَ يَدْعُونَ اللَّهَ وَ يَتَضَرَّعُونَ إِلَيْهِ وَ يَتَضَرَّعُ أَهْلُ الْعَرْشِ وَ مَنْ حَوْلَهُ وَ تَرْتَفِعُ أَصْوَاتٌ مِنَ الْمَلَائِكَةِ بِالتَّقْدِيسِ لِلَّهِ مَخَافَةً عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَنَّ صَوْتاً مِنْ أَصْوَاتِهِمْ يَصِلُ إِلَى الْأَرْضِ لَصَعِقَ أَهْلُ الْأَرْضِ وَ تَقَطَّعَتِ الْجِبَالُ وَ زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ عَظِيمٌ قَالَ غَيْرُهُ أَعْظَمُ مِنْهُ مَا لَمْ تَسْمَعْهُ ثُمَّ قَالَ لِي يَا أَبَا بَصِيرٍ أَ مَا تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ فِيمَنْ يُسْعِدُ فَاطِمَةَ (عليها السلام) فَبَكَيْتُ حِينَ قَالَهَا فَمَا قَدَرْتُ عَلَى الْمَنْطِقِ وَ مَا قَدَرَ عَلَى كَلَامِي مِنَ الْبُكَاءِ ثُمَّ قَامَ إِلَى الْمُصَلَّى يَدْعُو- فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فَمَا انْتَفَعْتُ بِطَعَامٍ وَ مَا جَاءَنِي النَّوْمُ وَ أَصْبَحْتُ صَائِماً وَجِلًا حَتَّى أَتَيْتُهُ فَلَمَّا رَأَيْتُهُ قَدْ سَكَنَ سَكَنْتُ وَ حَمِدْتُ اللَّهَ حَيْثُ لَمْ تَنْزِلْ بِي عُقُوبَةٌ . از ابو بصير نقل شده است که : محضر مبارك امام صادق عليه السّلام بوده و براى آن جناب سخن مى گفتم در اين هنگام يكى از فرزندان حضرت داخل شد. امام عليه السّلام به او فرمودند: بارك اللّه و او را به سينه خود چسبانده و وى را بوسيده و فرمودند: خدا ذليل كند كسانى را كه شما را ذليل كنند و انتقام كشد از آنان كه به شما ظلم كنند، و خوار كند افرادى را كه شما را خوار كنند، و لعنت كند اشخاصى را كه شما را مى كشند و خدا ولى و حافظ و ناصر شما باشد، زنان و انبياء و صديقين و شهداء و فرشتگان آسمان بسيار بر شما گريستند، سپس آن حضرت گريسته و فرمودند: اى ابو بصير هر گاه به بچه هاى حضرت حسين عليه السّلام مى نگرم به واسطه مصيبت و ظلمى كه به پدرشان و خودشان شده حالتى به من دست مى دهد كه قابل كنترل نيست. اى ابو بصير: فاطمه عليها السّلام بر آن حضرت گريست و زجّه زده و به دنبال آن جهنّم فريادى كشيد و جيغى زد كه فرشتگان حافظ و نگهبان بر آن، صداى گريه دوزخ را شنيدند و سريع آماده شدند آن را كنترل كنند زيرا خوف آن بود كه از درون دوزخ آتش زبانه كشد يا دود آن بيرون رفته و اهل زمين را بسوزاند لذا تا مادامى كه دوزخ گريان و نالان است فرشتگان حافظ آن را مهار كرده و به جهت خوف و هراسى كه بر اهل زمين دارند آن را محافظت نموده و درب هاى آن را محكم بسته اند ولى در عين حال دوزخ ساكت و آرام نمى شود مگر صداى فاطمه عليها السّلام آرام گردد.
بحـارالفـضائـل
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) أُحَدِّثُهُ فَدَخَلَ عَلَي
ادامه اى ابو بصير درياها نزديك بود شكاف برداشته در نتيجه برخى در بعضى ديگر داخل شوند و قطره اى از آب درياها نيست مگر آنكه فرشته اى بر آن موكّل است، لذا هر گاه فرشته موكّل بانك دريا و خروش آن را بشنود با زدن بالش خروش و طغيان را خاموش و ساكت مى كند و آنها را حبس و نگاه داشته تا بر يك ديگر داخل و وارد شوند و اين نيست مگر بخاطر خوف و هراس بر دنيا و آنچه در آن و كسانى كه بر روى زمين مى باشند و پيوسته فرشتگان از روى شفقت و ترحّم به واسطه گريستن درياها مى گريند و خدا را خوانده و به جانبش تضرّع و زارى نموده و اهل عرش و اطراف آن نيز جملگى در تضرّع و ناله مى باشند. صداهاى فرشتگان بلند است كه به خاطر خوف و هراس بر اهل زمين همواره حق تعالى را تقديس و تنزيه مى نمايند و اگر احيانا صداى آنها به زمين برسد اهل زمين به فرياد آمده و كوهها قطعه قطعه شده و زمين اهلش را مى لرزاند. ابو بصير مى گويد: محضر مبارك امام عليه السّلام عرضه داشتم: فدايت شوم اين امر بسيار عظيم و بزرگ است! حضرت فرمودند: از اين عظيم تر غير آن، يعنى خبرى كه نشنيده اى مى باشد. سپس فرمودند: اى ابو بصير! دوست ندارى در زمره كسانى باشى كه حضرت فاطمه عليها السّلام را كمك مى كنند؟ ابو بصير مى گويد: وقتى امام عليه السّلام اين كلام را فرمودند بطورى كه گريه به من دست داد كه قادر بر سخن گفتن نبودم و چنان بغض گلويم را مى فشرد كه توانايى بر تكلّم نداشتم. سپس حضرت بپا خواسته و به نمازخانه تشريف برده و به خواندن دعا پرداختند. پس از مجلس حضرت با چنين حالى بر خاسته و بيرون آمدم پس نه طعام خوردم و نه خوابيدم و صبح روز بعد را با حالى ترسان روزه گرفته تا آنكه محضر مباركش دوباره مشرّف شدم پس وقتى آن جناب را ساكن و آرام ديدم من نيز آرام گرفتم و از اينكه عقوبت و بلائى بر من نازل نشده حق تعالى را حمد و ستايش نمودم. کامل الزیارات صفحه82تا83 بحارالانوار جلد 45 صفحه208تا209 عوالم جلد17صفحه463تا464
هدایت شده از کتابخانه فضائل
- - سه اسم باعث بکاء [گریه] می‌شود: اول نام حسین -صلوات اللّه علیه- دوم نام زینب -صلوات الله علیها- سوم نام کربلا -أرض الله العالیة- 📚مقتل خطی وسیلة النجاة، بسطامی، ص۲۳ @ketabkhaneh_fazael
یا رادّ یوسف الی یعقوب... ابوتراب شیرازی گوید : در عصر عاشورا دیدند آهویی به سرعت به سمت خیمه ها می آید و از پستان های او شیر می ریزد، لشکر عمر سعد ملعون نتوانستند آهو را بگیرند، آمد خودش را به خیمه امام سجاد سلام الله علیه زد، گفت آقا این لشکر بچه مرا گرفته اند،من بچه ام را از شما میخواهم. حضرت به لشکر خطاب کرد،هر کس بچه ی آهو را گرفته بیاورد،سه بار فرمود کسی جواب نداد،حضرت نهیب زد کسی از حرام زاده ها بچه را آورد،حضرت فرمود چرا بار اول و دوم نیاوردی؟ گفت بار سوم که نهیب  زدید آقایی را با چشم سرخ با ذوالفقار فرمود برو بچه آهو را به مادرش پس بده که مادرش دخیل ما شده است. دیدند حضرت رباب سلام الله علیها صدا زد ای آنکه بچه آهو را به مادرش رساندی بچه ی مرا هم به من برگردان... مقتل خطی جنگ مراثی 132
▪️آجرک الله یا صاحب الزمان ۲۵ محرم الحرام شهادت ظاهری ابا المصائب مولا حضرت زین العابدین جل مقامه عرض تسلیت به ساحت مقدس و منور حضرت بقیة الله الاعظم ذکره العظیم و محبین و شیعیان و دوستداران حضرت. به امید ناپدید شدن تمامی نواصب از این کره خاکی
بعد از اینکه اهلبیت علیهم السلام به مدینه برگشتند، روزی زُهَری(از اصحاب امام سجاد علیه السلام) آمد خدمت حضرت سجاد صلوات اللّه علیه و امام علیه السلام را به عروسی فرزند جوانش دعوت کرد. حضرت برآشفتند و فرمودند : من نعش کشته برادرم علی اکبر صلوات اللّه علیه را روی خاک دیدم. چگونه به مجلس عروسی جوان دیگر حاضر شوم!؟زُهَری خجالت زده شد آمد به خانه و به همسرش گفت. زوجه او گفت : بیا ذاکر به خانه دعوت کنیم و سیاه بپوشیم و مصیبت امام حسین صلوات اللّه علیه بخوانیم. زهری چنین کرد. همسایه ها متوجه شدند و به امام سجاد صلوات اللّه علیه رساندند که مجلس روضه ای در خانه زُهَری تشکلیل شده است. حضرت تشریف آوردند و اهل مدینه جمع شدند. ناگهان دیدند حضرت زینب کبری صلوات اللّه علیها در حالی که در یک دست سکینه صلوات اللّه علیها و دست دیگر فاطمه صلوات اللّه علیها (دختر بزرگ سیدالشهدا علیه السلام) است. وارد شدند. مجلس غلغله شد ، زُهری متوجه شد که امام سجاد صلوات اللّه علیه از مجلس بیرون رفتند ، آمد بیرون از خانه، دید دم درب امام سجاد صلوات اللّه علیه دارد کفش ها را جفت می کند. عرضه داشت من سزاوار این کارم. حضرت فرمودند : در مجلسی که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه حضور دارد و جدّه ام فاطمه زهرا صلوات اللّه علیها اشک چشم زنان را پاک می کند، من نیز به این خدمت باید مشغول باشم. 📚مقتل خطی مبکی العیون(نجفی) ص۵۴۴
اول صفر ورود به شهر شام عن سهل بن سعد الشهرزوري قال : خرجت من شهرزور، اريد بيت المقدس، فصادف خروجي أيّام قتل الحسين- (عليه السلام)-، فدخلت الشام، فرأيت الأبواب [مفتّحة] و الدكاكين مغلقة، و الخيل مسرّجة، و الأعلام منشورة، و الرايات مشهورة، و الناس أفواجا قد امتلأت منهم السكك و الأسواق، و هم في أحسن زينة يفرحون و يضحكون. فقلت لبعضهم: أظنّ حدث لكم عيد لا نعرفه؟ قالوا: لا. قلت: فما بال الناس كافّة فرحين مسرورين؟ فقالوا: أ غريب أنت أم لا عهد لك بالبلد؟ قلت: نعم فما ذا؟ قالوا: فتح لأمير المفسدين فتح عظيم.قلت: و ما هذا الفتح؟ قالوا: خرج عليه في أرض العراق خارجي، فقتله، و المنّة للّه تعالى، و له الحمد.قلت: و من هذا الخارجي؟ قالوا: الحسين بن علي بن أبي طالب. سهل گوید : از دیارم شهرزور به قصد بیت المقدس خارج شدم که خروجم مصادف شد با ایام قتل حسین سلام الله علیه پس داخل شام شدم پس دیدم درب ها باز است و مغازه ها بسته است و سپاهیان اماده اند و پرچم ها بلند است و مردم فوج فوج در بازار و کوچه ها ازدحام کرده اند در حالی که شدیدا مشغول فرح و شادی هستند ، به بعضی گفتم : گمان کنم برای شما عیدی است که آنرا نمیشناسم ، گفتند نه ، گفتم پس چه شده که مردم همگی این چنین خوشحال هستند ، گفتند ای غریبه فتحی بزرگ برای امیر مفسدین محقق شده، گفتم و این فتح چیست؟ گفتند : در سرزمین عراق یک خارجی(بی دین) بر خلیفه خروج کرده و به حمد و منت خدا او کشته شده، گفتم و این خارجی چه کسی بود؟ گفتند : حسین بن علی بن ابی طالب _سلام الله علیهم_ مدينة المعاجز، البحراني، ج 4، ص 130
آجرک الله یاصاحب الزمان قال سهل : و تبعت الناس لأنظر من أين يدخلون بالرأس، فأتوا به إلى باب توما، فازدحم الناس، و لم يمكنهم الدخول فعدلوا إلى باب الكراديس، و إنّما سمّي بذلك، لانهم تكردسوا فيه، و اجازه إلى باب الساعات و سمّي بذلك، لأنّهم وقفوا بالرأس عنده ثلاث ساعات. و أقبلت الرايات يتلو بعضها بعضا، و إذا بفارس بيده رمح طويل و عليه رأس وجهه أشبه بوجه رسول اللّه- (صلى اللّه عليه و آله)- و هو يتهلهل نورا، كأنّه البدر الطالع، و من ورائه النساء على أقتاب الجمال بلا وطاء و لا غطاء، على الأوّل أمّ كلثوم، و هي تنادي: وا أخاه، وا سيّداه، وا محمداه، وا عليّاه!و رأيت نسوة مهتكات، فجعلت انظر إليهنّ متأسفا، فأقبلت جارية على بعير، بغير وطاء و لا غطاء، عليها برقع خزّ، و هي تنادي: يا أخي، يا خالي، يا أبي، يا جدّي، يا جدّتي، وا محمّداه، وا عليّاه، وا حسيناه، وا عبّاساه، هلكت عصابة محمد المصطفى، على يدي أبي سفيان و عتبة. قال سهل: فجعلت أنظر إليها، فصاحت بي صيحة عظيمة، و قالت: ويلك يا شيخ أ ما تستحي من اللّه تتصفّح وجوه بنات رسول اللّه؟! فقلت: و اللّه يا مولاتي ما نظرت إليكم إلّا نظر حزن و أنا مولى من مواليكم. فقالت: من أنت؟ فقلت: أنا سهل بن سعد، قد رأيت جدّك رسول اللّه من أنت رحمك اللّه؟ قالت: أنا سكينة بنت الحسين. ثمّ التفتّ، فرأيت زين العابدين، فبكيت، و قلت: يا مولاي أنا من شيعتكم، و قد استمنيت أن أكون أوّل قتيل قتل بين يدي أبيك هل من حاجة؟فقال: معك شي‌ء من المال؟ قلت: نعم، ألف دينار و ألف درهم، فقال: ادفع منها شيئا إلى حامل الرأس، و سله أن يبعد الرأس من بين يدي الحرم، فتشتغل الناس بالنظر إليه عن حرم رسول اللّه، و أن يحملنا في طريق قليل النظّارة، فقد اوذينا من أوغاد الناس. قال سهل: ففعلت ذلك بالقائد، فأمر في جواب سؤالي، أن يحمل الرءوس على الرماح في أوساط المحامل، بغيا منه و كفرا، و سلك بهم بين النظّارة، و أقبل عليّ بن الحسين- (عليهما السلام)-، و هو مقيّد على بعير بغير وطاء و لا غطاء قد أنهكته العلّة، فلمّا نظر إلى الناس و اجتماعهم بكى بكاء شديدا... سهل گوید : دنبال مردم رفتم تا ببینم از کجا سر مبارک را داخل میکنند ، پس به دروازه تومّا رسیدند اما مردم به گونه ای ازدحام کرده بودند که داخل شدن ممکن نبود پس به سوی دروازه کرادیس راهی شدند و آنجا به این دلیل نامیده شد بود که محل جمع شدن زباله ها بود سپس به باب ساعات رسیدند و به این دلیل چنین نامیده شد که اسرا را همراه سر شریف سه ساعت در آنجا معطل کردند، درب باز شد پرچم ها یک به یک وارد شدند که ناگهان سواری دیدم که نیزه ای بلند به دست دارد و بر آن سری است چهره اش شبیه ترین چهره ها به رسول خدا در حالی که از او چون ماه شب چهارده نور ساطع میشد و پشت آن زنانی بودند بر مرکب های بی جهاز که اولین انها ام کلثوم سلام الله علیها بود که ندا میکرد ای برادرم ، ای سرورم ، وامحمدا واعلیاه! و دیدم زنانی را که به تاسف مشغول نگاه کردن انها شدم که دخترکی را دیدم بر شتری بی جهاز ندای ای برادرم ای دایی ام ای پدرم ای پدربزرگم واجدتی وامحمداه واعلیاه واحسیناه واعباساه خاندان محمد مصطفی به دست ابوسفیان و عتبه هلاک شدند، سهل گوید امدم به او نگاه کنم که ناگهان طعنه عظیمی به من کرد و فرمود وای بر تو ای شیخ ایا از خدا خجالت نمیکشی که چهره دختران رسول خدا را نگاه میکنی؟! گفتم : سرورم  ‌به خدا قسم نگاهم نگاه حزن و اندوه بود من از شیعیان شما هستم فرمود تو کی هستی ؟ گفتم من سهل بن سعد هستم من جد شما رسول خدا را دیده ام شما کی هستی خدا رحمتتان کند؟ ‌فرمود من سکینه دختر امام حسین سلام الله علیهما هستم سپس متوجه زین العابدین سلام الله علیه شدم گریه کردم و گفتم ای مولای من ، من از شیعیان شما هستم آرزو داشتم اولین کشته در راه پدرتان باشم آیا حاجتی دارید؟ فرمود پول همراه دارید گفتم بله هزار دینار و هزار درهم دارم فرمود چیزی ازش را به نیزه دار بده تا مردم به نگاه به سر از نگاه به حرم رسول خدا مشغول شوند که از نگاه مردم اذیت شدیم، سهل گفت این کار را با فرمانده کردم و در جواب سوالم با کفر و بغیی که داشت امر کرد که سر هارا در وسط محمل ها حمل کنند که علی بن حسین سلام الله علیهما جلو آمد در حالی که بر ستری بی جهار به زنجیر کشیده شده بود بعد که اجتماع مردم را دید گریه شدیدی کرد... مدینة المعاجز ، بحرانی ، نقلاً عن المنتخب للطريحي، ص481- 484.