#ندای_وظیفه
#قسمت_سیزدهم
احساس میکردم روز به روز که میگذره بیشتر رضا رو دوست دارم. اصلا انگار هر روز یه چیزای جدیدی از خوبیای این پسر رو میبینم. تو کتابخونه نشسته بودم و کتاب جلوم باز بود. داشتم فکر میکردم حالا که من یه رفیق به این خوبی مثل رضا پیدا کردم چیکار کنم ارتباطمون کمرنگ نشه؟؟
موهوم:به نظرم باید تا میتونی کار مشترک باهاش برداری هرچی بیشتر باهم کار کنید ارتباطتون بیشتر میشه دیگه...
شهی:منم آره همینو میگم....
عقل:اینجور که نمیشه.... تو میدونی تو همه کاری رضا وارد نیست و بچههای قوی تر از اون رو هم داری و باید بری سراغ اونا تا کارات درست پیش بره....
موهوم:نخیر هیچی مثل رضا نمیشه...اولا کی میگه بقیه از اون بهترن؟؟؟ ثانیا از شما که ادعای کار گروهی با بازده رو داری این حرفا بعیده چون اگه با یکی رفیق باشی خیلی راحت تر میتونی باهاش کار کنی
شهی:بعدشم اصن رضا یه چیز دیگس...
عقل:چی میگی موهوم؟؟؟اینا رو از خودم یاد گرفتی.... یعنی تو اصلا با بقیه بچهها به اندازهای رابطه نداری که بتونی راحت باهاشون کار کنی؟؟؟
موهوم:به اندازه رضا قطعا نه
عقل:مگه حتما باید به اون اندازه باشه که کار پیش بره؟؟ تا حالا که رضایی نبوده مهدی کار گروهی نتونسته بکنه؟؟
موهوم:بازدهی خیلی فرق داره....
عقل:حتی وقتی توانایی انجام اون کار رو نداره؟؟
موهوم:خب کمکش میکنه تا پیدا کنه... میدونی چقد این کمکا ثواب و رشد داره؟؟
عقل:تو خودت تو کار خودت موندی میخوای آموزش بدی؟؟
موهوم:اصن باهم شروع میکنیم و پیش میریم....
عقل:چیو؟با چه هدفی؟با چه موضوعی؟
موهوم:اه انقد گیرای الکی نده بزار کارمونو بکنیم....مگه نه مهدی؟؟
گفتم آره حیفه ما که همو پیدا کردیم از این ظرفیت استفاده نکنیم....
شهی:باریکلا...شاگرد خودمی....
عقل:عجب یعنی این همه حرفای من همه دود هوا بود؟؟
استاد:فقط اعصابمونو خورد کردی نفهم....
موهوم:به به استاد غاضب عزیز... خوب وقتی اومدی...
عقل:من دیگه حرفی ندارم....
شهی:آاخییش....این رفت....
موهوم:خب حالا چیکار کنیم؟
شهی:یه کاری باشه که وقت زیادی بخواد...
موهوم:یه چیزی تو مایههای مباحثه روزانه....
گفتم:آره همینه....
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1