#ندای_وظیفه
#قسمت_یازدهم
تا دیدمش چشام برق زد.
شهی:جووون رضا داره میاد...
موهوم:بپر بغلش حیفه از دست میره فرصتاا...میدونی چند وقته ندیدیش؟؟؟
حداقل ده دقیقه از آخرین دیدارتون میگذره...
عقل:چی میگی موهوم؟؟بابا هر چیزی یه حدی داره...
شهی:آخه نگاشش کن....
موهوم:هی شهی حواست باشه سوتی نده بابا....نیگا عقل چجوری میپاد تو رو...
شهی:حواسم هس موهی جون فقط داشته باش...
آخه نگاش کن نجابت از صورتش میباره...
موهوم:آره نیگا اصن این صورتش برق میزنه از معنویت....
شهی:آدم میخواد بره لپشو....
موهوم:شهییی....
شهی:آاا آدم میخواد بره بر پیشونیش که موضع نوره بوسه بزنه....
خوبه موهیی؟؟؟
موهوم:بابا دارم میگم ضایع بازی در نیار این عقل کار دستمون میدههاا....
شهی:نه پس تو به چه کار میای؟؟
موهوم:آهان...
یه حدیث داریم محشر...میدونی ثواب مصافحه چقدره؟؟ثواب معانقه که بیشتر...به نظرم حیفه این ثوابا راحت از کفمون بره...
گفتم: آره راس میگی موهوم...
وقتی رضا بهم رسید با خنده بهش سلام کردم و گرفتمش تو بغلم....
شهی:آااخیشش...
عقل:نباید این کار رو میکردی...
شهی:بابا مگه چیه حالا یه بغل...
موهوم:گناه که نیس بغل کردن بیخودی گیر نده....
عقل:از ما گفتن بود...
موهوم:از ما هم گفتن و نشنیدن...
ادامه دارد...
@CALL_OF_DUTY_1