#ندای_وظیفه
#قسمت_چهاردهم
عقل:چجوره که وقتی تو ابراز احساسات میکنی و میخوای بهش بفهمونی دوستش داری مطابق احادیث هست ولی وقتی بقیه این کار رو میکنن ناراحت میشی و به طرف میگی داداش بخاطر خودت میگم خوب نیس این کار....
موهوم:خب معلومه عقل این چه حرفاییه تو میزنی؟؟؟مهدی کاملا از روی محبت داره این کار میکنه ولی بقیه چی؟؟ اصلا معلومه ریشه درستی نداره کارشون....
عقل:ماشاالله ریشه یابم که شدی.... برا بقیه ریشه درستی نداره و فقط برا تو ریشش درسته؟؟فقط تو اونو دوست داری؟؟بقیه روی هوا و هوس دوستش دارن؟؟
موهوم:تو اینکه مهدی اونو دوست داره که شکی نیست... تو شک داری؟؟؟
بقیه اصلا انقد دوستش دارن؟؟انصافا کی به اندازه مهدی اونو دوست داره هاا؟؟
عقل:بابا وایسا مگه هرچی برگشت به دوست داشتن درسته؟؟یعنی وقتی ریشه محبت شد دیگه حرفی نیست؟؟؟ این محبت چجوری به وجود اومده موهوم جان؟؟
موهوم:حالا هرجور به وجود اومده مهم نیست مهم اینه که الان هس....
عقل:نخیر، تو اصلا مگه میتونی بدون اینکه چیزی یا کسی رو دوست داشته باشی یه کاری در اون جهت انجام بدی؟؟؟
موهوم:خب نه انصافا
عقل:پس حرف سر وجود محبت نیست سر اینه که این محبت چجور بوجود اومده؟؟
موهوم:از من میپرسی؟؟؟برو از صاحبش بپرس....
عقل:قلب جواب بده با تو ام....
قلب:بله چی میگی؟
عقل:چجوری یه محبت توی تو شکل میگیره و زیاد میشه؟
قلب:خودت نمیتونی حدس بزنی عقل؟؟
عقل:میخوام از زبون خودت بشنوم...
قلب: با هم پیش میریم تا به جواب برسی...
یه چنتا از غذاهایی که دوست دارم رو بگو
عقل:غذا؟؟چه ربطی داره؟
قلب:حالا جواب بده تو...
عقل:اینا رو باید شهی بگه...
شهی:پیتزا، کباب، جوجه....
قلب:چرا اینا رو گفتی؟این همه غذا دیگه هم بود که...
شهی:خب موقع خوردن اینا بیشتر حال میکنم...اصن چشمم که به این دایره پیتزا میخوره کنترلمو از دست میدم...
عقل:میخوایم به نتیجه برسیم شهی درست حرف بزن....حال میکنم یعنی چی دقیقا؟؟
شهی:واا... چه انتظارایی از من داری...میخوای خودمم بجات فکر کنم...
عقل:نه نه نه شما همین میزان فعالیتی هم که داری برای هفت نسل ما بس بسه...
شهی:حال میکنم دیگه....حالا به قول عقی جوون لذت میبرم...اه اه با این نوع حرف زدنش...لذذذت...بگو حاااال میکنم دیگه....
عقل:خب قلب گفت. این غذاها رو بیشتر دوست داره چون بیشتر از خوردنش لذت میبره....
قلب:من چه ورزشی رو از بقیه ورزشا بیشتر دوست دارم شهی؟
شهی:تست روانکاویه؟؟؟
عقل:بابا جواب بده....
شهی:واتر پلو با ویلچر....
عقل:لوس نشو الان وقتش نیست....
شهی:اه باشه بد اخلاق...فوتبال....
قلب:خب درست؛ چرا فوتبال؟؟اینو تو فقط میتونی جواب بدی مثل سوال قبل...چون کارت همینه....
شهی:خب این چه سوالیه؟؟؟معلومه چون خیلی حال میده....آخه ورزشای دیگه چه حالی داره؟؟مثلن شطرنج... اه اه میشینه زل میزنه به یه صفحه...بابا پاشو بدو...یه دوتا لایی بزن بخندیم....
ادامه دارد...
@CALL_OF_DUTY_1
ممنون از برادرانی که با نظرات خوبشون بنده رو کمک میکنن به بهتر شدن داستان
حتی حاضرم شما سوژه بدید و من بنویسم پس یاعلی علیه السلام....
@M_M_H_E
#ندای_وظیفه
#قسمت_پانزدهم
عقل:قلب خودت خوب میدونی منظورم این مسائل نبود برو سر اصل مطلب...اینا رو فهمیدم...
قلب:باشه...بریم سراغ سوال اصلی...
شهی حالا میخوام بگی من کیا رو بیشتر از بقیه دوست دارم؟
شهی:اونایی که کنارشون خوشی...اونایی که باهاشون حال میکنی...حالا یا آدم با مزهایه....یا قیافش خوبه.... یا خوش صحبته....
عقل:اینا شد نشونه؟؟؟هی قلب واقعا تو فقط اینجور آدمایی رو دوست داری؟؟ولی من که بهت نگاه میکنم کسای دیگهای رو هم میبینم...اگه اینا تنها ملاکت باشه چجوری بعضیا رو دوست داری که خیلی قیافهای هم ندارن و خیلی هم اهل شوخی و صحبت نیستن....
قلب:نه درست میگی فقط اینا نیست...
عقل:خب بگو جون به لبم کردی...چطوری میری سراغ یکی؟؟چرا این آدما؟
قلب:نگاه کن عقل من اومدم از همه چیزایی که دوست دارم برداشتم و یه جا جمع کردم؛ ویژگیهای ظاهری و رفتاری و هرچیز دیگهای که به نظرم دوست داشتنی بوده...من همه اینا رو تو یه آدمی که برا خودم ساختم جمع کردم حالا هرکی بیشتر شبیه این آدم من باشه بیشتر دوسش دارم...
عقل:خب این ویژگیها رو از کجا آوردی؟؟اینجور که تو گفتی این ویژگیها رو بیشتر شهی تو کاسهات گذاشته....
قلب:قبول دارم الان اینجورم....اون آدمه خیلی نزدیک و شبیه به دوست داشتنیهای شهی هست ولی...
عقل:آره تو اول اینجور نبودی قلب...ولی چی؟بگو جون به لبم کردی...
قلب:من یه نیروی نهفته تو خودم دارم...
عقل:نیروی نهفته؟؟از چی داری حرف میزنی؟؟
قلب:چیزی قبلا روش خیلی حساب میکردم...نیروی که خیلی وقتا میومد کمکم اما....اما از وقتی شهی رو راه دادم دیگه خبری از اون نیرو نیست...دیگه کمکم نمیکنه...
عقل:چرا؟؟
قلب:اونم مثل تو با کارای شهی مخالفه....
عقل:چه خوب ما یه یار پیدا کردیم...تازه شدیم۳_۲...بازم اونا یکی جلو هستن...
قلب:چرا۳_۲؟؟پس من چی؟؟
عقل:استاد و موهوم و شهی...
منو نیروی نهفته تو...
شما که رئیس مایی اصلا تو این تقسیم بندیا نمیای....
قلب:لوس نشو....بگو من چیکارهام؟؟
عقل:خودت بهتر میدونی...ما همه سرباز توییم...هر وقت بخوای هر کدوم از ما رو که بخوای به کار میگیری...غیر اینه؟؟
قلب:نه...راست میگی همینجوره...ولی باور کن بعضی وقتا خیلی میخوام بیام سراغت ولی....
عقل:میدونم...تا وقتی تو سرازیری نیفتادی وایسادن راحته ولی وقتی افتادی تو سرازیری دیگه رفتن و نرفتنت دست خودت نیست با سرعت میری پایین....
قلب:آی گفتی...عجب غلطی کردم اون اول...
عقل:چرا اون اول راهشون دادی؟؟
قلب:اشتباه کردم....دارم یه صدایی میشنوم...فکر کنم صدای همون نیروی نهفتهی قدیمیه...
--:قلب راست میگه فقط حرفای شهی ملاکش نیست...منم هستم...منم یه چیزایی دارم که قلب خیلی اونا رو دوست داره و از من میگیره...
عقل:تو همون نیروی نهفتهای؟؟
--:آره...خودمم...
عقل:خب چیا رو میدی به قلب؟؟تو همونی که من دنبالشم؟؟
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1
﷽
آنانی که روزگاری با جسم سردار سلیمانی روبرو بودند از این پس با روح او روبرو هستند....
#شهادتت_مبارک_سردار
@M_M_H_E
May 11
#ندای_وظیفه
#قسمت_شانزدهم
--:میدونی یه سری چیزا هست که حتی قلب وقتی اختیارشو بده دست شهی هم بازم اونا رو دوست داره ولی چون حواسش به شهی جمع شده یادش میره اینا رو هم دوست داره....
میدونی عقل دوست داشتنیهایی که من به قلب پیشنهاد میکنم با دوست داشتنیهایی که شهی بهش پیشنهاد میکنه قابل جمع نیست...
عقل:یعنی چی؟دوست داشتنی، دوست داشتنیه دیگه چه فرقی داره؟؟؟
--:نگاه، محبت کلا یه اثرایی داره چه از دوست داشتنی خوب بوجود بیاد چه از دوست داشتنی بد...مثلا محبت چه بخوای چه نخوای باعث اطاعت میشه یعنی وقتی تو چیزی رو دوست داشته باشی چه بخوای چه نخوای دنبالش راه میفتی به حرفش گوش میکنی...
عقل:خب که چی؟
--:خب دیگه اگه محبت از دوست داشتنیهای خوبی نباشه تو دنبال همونا راه میفتی و معلوم نیست به کجا بری... ولی برعکس اگه محبت از دوست داشتنیهای خوب باشه تو دنبال همون خوبیا راه میفتی و کم کم خوب میشی...
عقل:عجب...چه جالب....
--:حالا فهمیدی چرا اینا قابل جمع نیستن؟ همون جوری که خوبی و بدی جمع نمیشن محبت خوبی و بدی هم جمع نمیشه...وقتی قلب یه محبت بدی را راه داد دیگه فرصت نداره به من و پینشنهادام نگاه کنه تازه یه وقتی هم اگه نگاهش بیفته اون محبت بده که قوی شده نمیزاره قلب به من توجه کنه...
عقل:حتما این مدت خیلی زجر کشیدی نه؟؟
--:چی بگم والا...میدونی چی سخته عقل؟؟ این که قلب بدونه من براش مفیدم و بدردش میخورم ولی به من نگاه هم نکنه.... منو دوست داشته باشه ولی بهم توجه نکنه....
عقل:خب چرا قلب اینجوری میشه؟؟
--:قلب اینجوریه که وقتی به یه چیزی محبت پیدا کرد و اون محبت کم کم بخاطر کارایی که انجام میشه زیاد بشه باعث میشه قلب به غیر اون چیزی که دوستش داره دیگه توجه نکنه.... یعنی چون قلب محبتش نسبت به دوست داشتنیهای شهی مدام زیاد و زیاد تر شد دیگه کم کم منو نمیبینه و تمام حواسش به اون دوست داشتنیها جمعه....
عقل:یعنی چی؟؟ قلب که میدونه اینا رو.... چرا بهت نگاه نمیکنه؟؟
--:چون قلب فقط با دونستن کار نمیکنه.... چیزی که مهمتر از دونستنه برای قلب اینه که یه چیزی رو دوست داشته باشه وقتی دوست داشت میره سمتش حالا چه مخالف دونستنیهای قبلش باشه چه موافق اونا....
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_هفدهم
قلب:خسته نشدید از بس درباره من حرف زدید؟
شهی:خس شدیم والا.....ول کنید همو....
عقل:بعد این همه وقت داریم یه صحبت پر فایده میکنیم خواهشا خرابش نکنید....
--:عقل حواست به شهی باشه اگه میخوای بازم هم صحبت شیم.....
عقل:وایسا....هنوز خیلی سوال دارم ازت....حتی خودتو معرفی هم نکردی....
--:من هستم همیشه....نیاز به معرفی ندارم از قلب بپرس بهت میگه....
همون نیروی نهفته خوبه....
شهی:نچ....خیلی زیاده....کمش کن مشتری شیم.....ناموسا اسم منو نیگا....دو بخشه....شَ...هی....چقد ساده و تودل برو....
عقل:با همین حرفات بدبختمون کردی....این بیچاره رو خونه نشین کردی.....
قلب میشه اسمشو بگی؟
شهی:نگو بخندیم قلب.....
موهوم:نیرو خوبه؟؟ یا مثلا نهی؟؟مخفف نهفته....
شهی:اره شبیه خودمم هست اسمش....فقط یکم خلقیاتمون به هم نمیخوره....اونم ایشالا به مرور زمان خوب میشه....قبول نداری موهوم؟؟
موهوم:آاره باباا....مهم عشق و محبته که به تدریج پدید میاد....
عقل:چقد مزخرف میگید شما دوتا.....بسّه دیگه....
استاد:بزنم تو دهنتون؟؟؟فلان فلان شدهها....اه اه....شورشو درآوردید....یه اسم میخواد مث آدم بهش بگید بره....هووی قلب با توامااا....
عقل:استاد جان آروم تر....الان میگه....
قلب:چیزی که من میدونم اینه که اون راه درستو بهم نشون میده.... راه نجات منه....
عقل:راه نجات....
شهی:ن نشد....آقا من با کلمه مرکب مشکل دارم....خیلی زیاده فانوسا....رررااااهههه.....ننننجججااااتتتت.....وااای نفسم گرفت....
استاد:بگیره بمیری ایشالا از شرت خلاص شیم.....
شهی:به همین راحتی؟؟؟من تا زیر گل نکنم شماها رو نمیمیرم....
استاد:چش سفیدِ......مااال این حرفا نیستی....
عقل:خواهشا بسه....دیگه دارم کلافه میشم از دستتون....استاد کوتاه بیا بزار به کارمون برسیم....تو که میدونی این شهی ول کن نیست....هدفش اینه من به کارم نرسم....پس بخاطر من کوتاه بیا....
استاد:....باااشه....ولی سر فرصت دهنشو.....
عقل:خب خب حله....
قلب:به نظرم نجات صداش بزنیم چطوره؟
عقل:اوووم....بد نیست....
شهی:بازم زیاده....نجی خوبه نجی جوون خودم....
عقل:حرف نزن تو....همین نجات خوبه پس....
نجات...نجات کجایی کارت دارم...؟
نجات:با منی عقل؟
عقل:با اجازه قراره اینجور صدات کنیم.... مشکلی که نداری با این اسم؟
نجات:نه خوبه....خب چیکارم داشتی؟
عقل:من برام حل نشد چرا قلب حرفتو گوش نمیده....خب قبول دوست داشتنی شهی رو ترجیح میده ولی میدونه توهم هستی و پیشنهاد داری....گیر کردم واقعا....
نجات:بزار خیالتو راحت کنم....قلب اینجوریه ذاتا که خیلی اهل اشتراک نیست.... یعنی نمیگه این کار رو هم برای تو انجام میدم هم برای تو...تهش برای یکیشون داره انجام میده گرچه ظاهرا هر دو رو قصد کنه....
عقل:حتی اونجایی که هر دو در یه جهت باشن؟؟
نجات:اونجایی که در یه جهت نیستند که واضحه.....خصوصا اگه سر دو راهی باشه معلوم میشه قلب کدوم رو بیشتر دوست داره و انتخاب میکنه و منم از همین جاها نگرانم.... ولی حتی اونجایی که یه کاری هست که میشه به هر قصدی انجام داد، هرچند قصدای مختلف اثرات مختلفی دارند و همجهتند ولی بازم قلب واقعا برای یکی از اونا داره کار رو انجام میده.....
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1
#یک_سخن
یکی از چالشهای بنده برای این کانال، انتخاب تصویر متناسب با محتوا بود. تصویری که در ابتدا انتخاب شده بیشتر در این فضا بود که وجود صداهایی از درون انسان را نشان دهد که برای ابتدای کار مناسب بود انتقال دهنده این مطلب بود که درون ما خبری هایی است.
اما از این پس تصمیم گرفتم عکس کانال که به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی تغییر کرده بود بر همین باقی گذارم چرا که این شخصیت همان الگویی است که میخواهیم به سمت آن پیش برویم؛ شخصیتی که بر دعواهای درون خود غالب آمده و "شهی" و "استاد غاضب" و "موهوم" را شکست داده و به کنترل عقل خود درآورده است، "قلب" خود را یکپارچه پر از محبت الهی کرده و با سرعت و قدرت به سمت آن پیش میرود.
@CALL_OF_DUTY_1
🌹پیشگویی
۱۴ سال پیش و عجیب
رهبر معطم انقلاب از قدرت شفاعت حاج قاسم سلیمانی .
🌹در منزل شهید محمدرضا عظیم پور در سال ۱۳۸۴
♦️داماد بزرگ خانواده،
جواد روحاللهی، از رهبرمعظم انقلاب درخواست میکند: که انشاءالله فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید.
♦️امام خامنهای میگویند:
ما چهکارهایم که شما را شفاعت کنیم؟
پدر و مادر شهید باید من و شما را شفاعت کند.
♦️... ما سعادتمان
به این است و آرزویمان به این است
مشمول شفاعت خوبانی از قبیل: این شهدا و امثال اینها باشیم.
♦️بعد رهبرمعظم انقلاب خم میشوند
و با نگاهی به حاج قاسم سلیمانی میگویند: این آقای حاج قاسم هم از آنهاییست که شفاعت میکند انشاءالله....
♦️حاج قاسم سلیمانی
سر پایین میاندازد و با دو دست صورتش را میپوشاند.
♦️- بله!
از ایشان قول بگیرید، به شرطی که زیر قولشان نزنند!
♦️همه میخندند،
همه به جز سردار سلیمانی که خجالتزده سر به زیر انداخته.
♦️رهبرمعظم انقلاب ادامه می دهند :
چون امکانات ایشان، امکانات قول دادن و شفاعت کردنشان، الان خیلی خوب است.(یعنی حالت مجاهدت او در جهاد اصغر و اکبر) اگر همین را بتوانند نگه بدارند، مثل همین چهل، پنجاه سالی که نگه داشتهاند؛ خیلی خوب است.
این هم یک هنریست که ایشان دارند...
♦️بعضیها خیال میکنند
که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر دوره ای که عوض میشود، تکلیفها و نوع مجاهدت عوض میشود؛ اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، در خانههایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا میکردند.
🌹لحظاتی سکوت میشود و جمعیت حاضر به فکر میروند.
♦️جواد روحاللهی [داماد خانواده]میگوید: چند ماه بعد از آن دیدار، ماه رمضان، در مراسم افطاری هرساله حاج قاسم به بچه های جبهه و جنگ همان جلویِ در از ایشان قول شفاعت خواستم. حاجی میخواست دست به سرم کند، که گفتم: حاجی! والله اگر قول ندهی، داد میزنم و به همه مهمانها میگویم آقا درباره تو آن روز چه گفتند؟ حاج قاسم که دید اوضاع ناجور میشود؛ گفت: باشد، قول میدهم؛ فقط صدایش را در نیاور
📕منبع ؛
کتاب «کریمانه»
روایت حضور مقام معظم رهبری در منازل شهدای استان کرمان انتشارات صهبا نشر ۱۳۹۵
eitaa.com/yadegaranir
#ندای_وظیفه
#قسمت_هجدهم
عقل:یعنی باید منتظر یه دو راهی باشم تا بفهمم قلب داره درست میره؟؟
نجات:نه....به نظرم از قلب بپرسی بهتر میتونه بهت بگه
عقل:خب چی بپرسم ازش؟خودت میتونی ازش سؤال کنی؟
نجات:باشه....قلب میتونی بگی رفتارت درباره کسی که بخاطر دوست داشتنیهای خوب محبتت بهش زیاد شده چه فرقی با طرف مقابل این داره؟
قلب:کاری نداره؛ یه نگاه به رابطه منو رضا بکن بعدشم یه نگاه به رابطه من با علی....
از وقتی با علی آشنا شدم و رابطمون شکل گرفت خب طبیعیه اولش خیلی محبتی بهش نداشتم ولی بخاطر نوع رفتاری که باهام داشت هرچی ارتباطمون بیشتر میشد واقعا بیشتر محبت منو جلب میکرد و تو نگاه من بزرگتر میشد هم محبت رشد میکرد هم بزرگی اون...جوری که من بعضی از شوخیایی که خیلی هم خوب نبود رو جلو علی روم نمیشد بگم....موهوم بهتر یادشه؛علی منو آقا مهدی صدا میکرد و منم علی آقا....یکم که گذشت بهم گفت مهدی و منم علی...هر وقت منو میدید جلو من پا میشد و حتی احترامهایی که به سایر بچهها نمیذاشت به من میذاشت....خب من این رفتارها رو که میدیدم قشنگ میفهمیدم که منو دوست داره و از روی محبتشه که داره اینجوری رفتار میکنه و منم که اینو فهمیدم محبتم بهش بیشتر و سعی میکردم براش کم نزارم....هرجایی میتونسم بهش کمک میکردم و متقابلا بهش احترام میذاشتم البته نه این که بخوام احترام اونو جبران کنم بلکه نمیتونستم بهش احترام نزارم چون بزرگ و محترم میدیدمش....یادم نمیاد تا حالا حرفی بهم زده باشه که از گفتنش بعدا اظهار شرمندگی کرده باشه با اینکه زیاد دوتایی حرف میزدیم و درد دل میکردیم ولی هیچوقت حرفی نزدیم که از گفتنش به کسی دیگه خجالت بکشیم....
عقل:یعنی این حرفا رو به بقیه هم میگفتی؟
قلب:نه عقل من....منظورم اینه که مدل این حرفا جوری نبود که خجالت آور باشه ولی من فقط این حرفا رو به علی میگفتم چون میدونستم میخواد بهم کمک کنه و از هیچ تلاشی هم صرف نظر نمیکرد
عقل:خب اینا درباره رابطه تو و علی بود.... رابطه تو و رضا مگه چه فرقی داشت؟؟
قلب:خب رابطه منو رضا هم اولاش همین جوری بود....خوب بود...مؤدبانه بود ولی کم کم فاصلههای بین ما از بین رفت.... هرچی رابطمون بیشتر شد من محبتم بهش بیشتر شد ولی برعکس علی....
عقل:یعنی چی؟
قلب:توضیحش سخته....رابطه ما دوتا جوری شد که دیگه همه حرفایی که میزدیم مخصوص خودمون دوتایی بود و به کسی دیگه هم نمیشد گفت...البته همچین حرف بدرد بخوری هم نبود....همش اظهار علاقه به هم بود...دیگه کمتر سر مشکلاتمون صحبت میکردیم یا بهتر بگم مشکلی نمیدیدیم..... یبار نشستم از موهوم خواستم یه مروری روی خاطرات و حرفای خودمون داشته باشه بهم گفت تقریبا از وقتی که خیلی رفیق شدید اکثر حرفاتون ابراز علاقه به هم بوده به طرق مختلف و کمتر سر چیزای دیگه با هم صحبت کردید برعکس اوایل ارتباطتون.... این حرف میدونی ینی چی عقل؟؟ینی فایده رسوندن ما به هم خیلی کم شد و از یه جایی به بعد ضرر شد.... ما دوتایی که میخواستیم فقط بهم در رشد دوتامون باهم کمک کنیم هرچی محبتمون نسبت به هم بیشتر شد فایده رسوندمون به هم کمتر شد انگار فایده رو فقط در ابراز علاقه به هم میتونستیم.... وقتی از موهوم خواستم چنتا خاطره از بچههای دیگه برام بگه فهمیدم بعضی از بچههایی که به اندازه رضا دوستم نداشتن و منم به این اندازه دوستشون نداشتم خیلی بیشتر بهم کمک کردن و فایده رسوندن....
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_نوزدهم
قلب:فقط یه مشکلی اینجا وجود داره....
عقل:چی؟؟
قلب:یادته نجات بهت چی میگفت؟
عقل:ما در این چند مدت خیلی باهم صحبت کردیم کدومو میگی؟
قلب:همشو میگم خخخ.....بابا منظورم اون وقتیه که نجات میگفت قلب با اینکه میدونه من بیشتر بدردش میخورم بازم میره سر وقت شهی.....
عقل:آهان خب یادم اومد....حرف تو چیه؟
قلب:حرفای نجات درست بوداا.... ولی میدونی به این راحتیا هم نیس....
عقل:چی راحت نیست؟
قلب:نجات راست میگه که من میدونم اون بیشتر بدردم میخوره ولی مشکل اینه که وقتی من نگام به شهی هست دیگه اصلا متوجه نجات نیستم.....
عقل:یعنی چی؟تو اونو قشنگ میشناسی و میدونی هست و میدونی بدردت میخوره ولی متوجهش نیستی؟؟؟
قلب:باور کن همینجوریه..... میدونی من نمیتونم همزمان دوتا چیزو نگاه کنم و بهشون توجه کنم یعنی اصلا اون یکی رو نمیبینم و متوجه وجودش نمیشم انگار اصلا نیس.....
عقل:اینجور که خیلی سخت شد....
قلب:گفتم به این راحتیا که نجات میگه نیس.... من بد هستم قبول ولی نه به این راحتی....
عقل:منظور نجات هم این نبود که تو بد هستیا....
قلب:میدونم....نجات با ادب تر از این حرفاست.... حالا میگی من چیکار کنم؟ اصلا میتونم کاری بکنم؟؟
عقل:راه که قطعا هست....
قلب:چی؟
عقل:میدونی این جور که تو گفتی یعنی وقتی به شهی توجه داری دیگه به منم نگاه نمیکنی....
قلب:....آره....
عقل:یعنی نه من نه نجات....
قلب:.....
عقل:یعنی یکی غیر از ماها باید بیاد کمک.....
قلب:کی؟؟؟
عقل:یکی که از اوضاع همه ما با خبر باشه.... بدونه هر لحظه حال تو چجوریه..... وضع من چجوره..... شهی داره چیکار میکنه.....
قلب:داریم همچین کسی؟؟
عقل:آره....دقت کن....همین چند وقتی که به من و نجات نگاه نمیکردی چی میشد یهو به خودت میومدی؟؟
قلب:خیلی عجیب بود....یهو یکی به مهدی میگفت آقا شما قلبت پاکه برا ما هم دعا کن....اصلا این جمله رو که میشنیدم.....
عقل:چقدر از این اتفاقا برات افتاده؟
قلب:زیاد..... انگار یکی همیشه حواسش بهم هست.....
إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَآئِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (اعراف/٢٠١)
ادامه دارد.....
@CALL_OF_DUTY_1
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🔰
آغاز ایام الله دهه فجر مبارک
🌷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@CALL_OF_DUTY_1