eitaa logo
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
2.1هزار دنبال‌کننده
779 عکس
220 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماازت درس میپرسیم که خودت مطمئن بشیم بلدی یا نه🗿😂 تفووو🤣🤣🤣 @CafeYadgiry🫀
دوستمون‌روچی‌سیو‌ڪنیم🥺🌸'! - شیرکاکائومن🧋 - - خانوم‌دیوونہ‌🍓 - - ملوس‌ِ‌من💘 - - اسمش+میم🌱 - @CafeYadgiry🌻
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_234 سکوت کردیم که حامد گوشیشو درآورد و همزمان زیرلب غر میزد: _آخه یکی
•{🖤🤍}•• ‌ نزدیکتر که شدم خیره شدم بهش! انگار به پاهام قفل زده بودن! روح ازتنم جدا شده بود و مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد! لب پایینم از شدت بغض میلرزید! پس کو اون موهای پرپشت و حالت دارش؟ اون ریشای مردونه و جذابش؟ اون چهارشونه بودن و بازوهای باشگاهیش کو؟ روبروی هم وایستادیم که حامد سریع زیربغلمو گرفت! رادین: آرام ! +چ...چیکار کردی ب...ب...با خودت! محکم بغلم کرد که بغضم شکست .. سرمو محکم گرفته بود تو بغلش... کنار گوشم لب زد؛ _هیشش...گریه نکن آبجی ! خوبم! زبونم نمیتونست حرفای دلمو منتقل کنه! لال شده بودم ! متوجه هیچی نبودم تا اینکه چشم باز کردم و دیدم تو ماشینیم و سمت خونه داریم برمیگردیم! من جلو نشسته بودم و رادین پشت دراز کشیده بود ! نگاهی به حامد انداختم که اخمی کرد... _آرام خوبی ؟ چرا رنگت پریده! دروغ چرا! اما از سرگیجه داشتم سقط میشدم! با سکوت من زد کنار و رو کرد سمت رادین... _رادین بیا بریم! دوتاشون رفتن و من موندم و خیالات چرت و پرت! گیج و گنگ نشسته بودم تو ماشین! متوجه هیچی نبودم ! وضعیت جسمی رادین داغون بود! بادیدن وضعیتش قلبم ازکار افتاده بود! سرمو تکیه دادم به پنجره ... باصدای در ماشین برنگشتم و باخیال اینکه حامده نگاهی نکردم... ماشینو روشن کرد و با سرعت زیاد راه افتاد... +ح..حامد آ ..آروم تر ب..برو ! واکنشی نشون نداد که چشمم خورد به آیینه و حامد و رادین رو درحال دوییدن دیدم! برگشتم سمت راننده که با دیدن مرد غریبه گنده بکی که پشت فرمون نشسته بود جیغ بلندی کشیدم... +نگه دار ! نگه دار عوضی ! جیغ زدم؛ +بهت میگم نگه داررر! کیفمو کوبوندم تو صورتش که ازم گرفت و پرت کرد سمت دلم... دستمو به دلم گرفتم... تموم نگرانی و فکرم پیش همین بچه بود و بس! حالت تهوع شدیدی گرفتم که دستم رفت روی دستگیره در... درو باز کردم و تنها چیزی که فهمیدم تیرکشیدن زیر دلم بود و تمام... ______________ _آرام ! عزیزم بهتری؟ سری تکون دادم و خواستم بلند شدم که زیردلم تیر کشید... _بلند نشو ! صبر کن دکترت بیاد! حامد دنبال دکتر رفت .. نگاهمو دوختم به رادینی که نگران نگام میکرد ! _آرام من دایی شدما میدونستی؟ خندیدم که دلم درد گرفت.. +ن..ن...نخندون منو! _وای دایی قربون اون اردک بشه! +اردک.؟ _ب تو چه ! هر اسمی بخوام روش میزارم! بایادآوری اتفاقی که افتاده بود بغضم گرفت... +ب...بچم س...س...سالمه د..داداش؟ نشست رو تخت و دستی به موهام کشید... _آره بابا! وقتی ننه بچه انقدر قوی و جون دوست باشه از بچه چه انتظاری داری؟
•{🖤🤍}•• ‌ لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سلام عزیزم! سری تکون دادم که دکتر بعداز معاینه رو کرد سمت رادین و حامد؛ _ضربه ای که به کمر و ناحیه شکمی شون وارد شده خیلی خطرناکه! اما خب...جای نگرانی نیست...البته اگر استراحت مطلق داشته باشه ! تاکید میکنم ! استراحت مطلق! حرص خوردن و استرس و خونه تکونی و بلندکردن وسایل سنگین به مدت یک الی دوماه ممنوعه! بزار بچت یکم جون بگیره بعدا قهرمان بازی دربیار خانوم! باشه!؟ لبخندی زدم که حامد گفت: _الان حال خانومم اوکیه؟ لبخندم پررنگ تر شد! همین جنتلمن بازیاش کار دست من داد! _بله حالشون از منم بهتره! اما بازم تاکید میکنم ! استراحت مطلق ! حالا نمیخواد تو خونه حبسش کنی..اما حواست خیلی بهش باشه! _چشم! _امری ندارید؟ حامد: نه لطف کردین خانوم ! _بااجازه...! دکتره رفت و خیره شدم به حامد.. چشماش قرمز بود و موهاش ژولیده و بهم ریخته! اونقدر عصبی بودم که دلم میخواست یه گوشه بشینم وفقط گریه کنم! وضعیت حامد دست کمی از رادین نداشت! معلوم نیست ماشینمون چیشد! منم که استراحت مطلق! همون یه کار تو خونه هم نمیتونم انجام بدم! خواستم سوال تو ذهنمو بپرسم که بدجور خوابم گرفت... کوفت و زهرمارهایی که به سرم اضافه کرده بودن اثر کرده بود! درد زیردلم به طور ناگهانی قطع شد و خوابم گرفت... چشمامو آروم گذاشتم روهم و چیزی جز سیاهی نصیبم نشد.. _____________________ بادیدن قیافه مظلومانه آرام که خوابش برده بود ب رادین اشاره کردم ک بیاد بیرون از اتاق.. نشستیم رو صندلی .. دستامو به هم قفل کردم و گفتم؛ +چکار کنیم رادین! وضعیت روز به روز داره بدتر میشه! _وقتی بهت گفتم دست نگه دار خواهر من فرار نمیکنه میای میگیریش... گوش نکردی! باید تاوانشم پس بدی! هم جون آرام درخطره هم جون تو ! دستی به موهام کشیدم و گفتم؛ +ماموریت آرامو چکار کنیم! _چی ؟ +مگه...مگه آقامحمد باهات صحبت نکرد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه گرونترین ساعت هاۍ دنیا رو هم داشته باشۍ هیچوقت نمیتونۍ یک ثانیه ۍ پیش رو برگردونۍ زمان ارزشمنده قدرشو بدون و از هر لحظه‌اش براۍ زندگۍ کردن استفاده کن😌🤍! @CafeYadgiry💚🤍
نشانه هایی که میگن احتمالا به یک استراحت روانی نیاز دارید‹.😌💜.›‌ ▹ ·————— ·⋆· —————· ◃ •💛 ¹- اختلال خواب •🌸 ²- بی انگیزگی •⛈ ³- بی انرژی بودن •🌼 ⁴- لذت نبردن از خیلی چیزها •🍃 ⁵- عدم تمرکز •🦋 ⁶- تغذیه ی اشتباه •🤍 ⁷- احساس کلافگی ‌پ.ن: چه جالب ... خودمو میگم...همه علائمو دارم🗿😂 @CafeYadgiry🤓
+باگِ دنیا؟ -گاهی به‌خاطر گندهای نفر قبلی، عشق نفر بعدی نادیده گرفته می‌شه. @CafeYadgiry🙂💘
قیافه من وقتی صبح ها بیدار میشم: @CafeYadgiry🥺
♡دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ♡
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_236 لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سل
•{🖤🤍}•• ‌ اخمی کرد و نزدیک تر شد: _چیزی نگفته به من! درست حرف بزن ببینم چه فکری تو کلتونه دوباره! +باید بریم ! _اوکی اول آرامو برسونیم خونه بعد بریم! بعداز مرخص شدن آرام راه افتادیم... آرام پشت دراز کشید و دوباره خوابید... +دوباره خوابش برد! رادین؛ نگران نباش!... اثر سرم و داروهاست! نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه ربع رسیدیم خونه... ‌_بشین من آرامو ببرم بالا بعد بریم! +باشه! کمک نمیخای؟ _نه...آرام ...آرام پاشو رسیدیم! رادین به سختی آرام رو برد بالا... گوشیم زنگ خورد و اسم آقامحمد رو صفحه گوشیم نمایان شد.. +جانم آقا! سلام! _سلام آقا حامد...رادین برگشت؟ +آره الان میایم باهم ... _باشه پس منتظرم... گوشیو قطع کرد که رادین اومد... +بریم؟ _بریم.. تقریبا بعداز ده دیقه رسیدیم سایت... رادین آروم پشت سرم میومد ... +خوبی ؟ _آ...آره آره... +مطمئنی؟ _آره خوبم! سمت اتاق آقامحمد رفتیم.... تقه ای به در زدم و وارد شدم... +سلام آقا ! _سلام چه عجب ماشم... بادیدن رادین حرفش تو دهنش موند... رادین: سلام ! _سلام آقارادین بهتری؟ _بله به لطف شما. نشستیم رو صندلی که آقامحمد بی مقدمه شروع به صحبت کرد.. _رادین میدونم وضعیت تو و آرام زیادنرمال نیست ! اما خب... مکثی کرد و نگاهی به من کرد.. _وضعیت پرونده هم خوب نیست! رادین: چیزی شده؟ _والا...چی بگم...! بار ماموریت رو دوش خواهر توئه رادین! _یعنی چی؟ بلند شد و دور میز چرخید و دست به سینه وایستاد... _جمعه ۲۵ شهریور،مرتضی حدادی؛ سوژه چهارم پرونده هشدار که یه قاچاقچی کاربلد.. مکثی کرد و نشست روبرومون... _مهمونی میخاد بگیره! مهمونی که تمامی سوژه های پرونده دعوتن! رادین : خب این چه ربطی ....به آرام داره؟ _تو و حامد شناسایی شدید! ممکنه سوژه با ارسلان سلطانی درارتباط باشه! یا حتی دعوتش کرده باشن! اما با تحقیق های رسول متوجه شدیم مرتضی حدادی هیچگونه ارتباط خاصی با سلطانی نداشته و دعوتش نکرده! خب ... ما به یه نفر نیاز داریم که به مهمونی شون نفوذ کنه! _نه نه.! غیرممکنه! حامد:آرام یکم ناخوش احواله آقا ! نمیتونه ! خیلی خطرناکه ! من نمیزارم! _خطرناک نیست حامد نیست! تنها چیزی که لازمه نفوذ یه آدم به اون مهمونیه! مافقط میخوایم تمام کسایی که سوژه دعوت کرده رو شناسایی کنیم!
•{🖤🤍}•• ‌ رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسول وارد عمل نمیشن!؟ خب من میرم ! حامد میره ! _آروم باش ! سرشو انداخت پایین و دستی به گردنش کشید.. +واقعا همچین چیزی نمیشه آقا! شدنی نیست! دستی به چشماش کشید و خیره شد بهم: _باورکنید خطری نداره ! فقط درحد ده دیقه میرن داخل و بعداز شناسایی کامل، تمومه! رادین نگاهی به من انداخت و گفت: _من نمیدونم آقا...هرچی میخواید بگید به حامد بگید! بلند شد و رفت... آقامحمد دستی به گردنش کشید و گفت: _حامد ! خودت از همه خلاف ها و قاچاق دختر که کار ارسلان و باندشه خبر داری! کار آرام میدونی زندگی چند دختر رو نجات میده؟ البته اگر انجام بده! نفس عمیقی کشیدم که گفت: _خودت برای آرام ریز به ریز کارارو توضیح بده حامد !. اگرم تونستی بیارش اینجا ! بچه هارو ببینه! خانوم فهیمی هم توضیحات بیشتری بده! +باشه چشم! فردا شب چطوره؟ سری تکون داد.. _خوبه ! منتظرم! +پس...بااجازه آقا! _راستی! اومد و روبروم وایستاد.. _رادین روهم ...توجیحش کن!... رضایتش مهمه! +باشه سعیمو میکنم! _به سلامت! از سایت زدیم بیرون و سمت خونه حرکت کردیم... +بشین الان میام... سمت فروشگاه قدم برداشتم و کلی خوراکی های مقوی و گوشت و مرغ و میوه خریدم.. _چخبره ! چی ان اینا؟ +داداش داری میمیری از شدت ضعف! آرام هم ضعیف شده..گفتم یکم سرحال شید ! _دمت گرم! استارتی زدم و پامو گذاشتم رو گاز.. _به آقامحمد چی گفتی؟ +گفتم من راضی ام! به حالت ضرب بر‌گشت. _چی ؟ چه غلطی کردی؟ +مگه نگفتی حرف حرف من باشه؟ _تومغز نداری حامد؟ د ابله تو میدونی حال آرام خوب نیست! براچی قبول میکنی! نمیدونی استرس براش بده؟ خود تو نبودی که میگفتی دکترش گفته استرس براش سمه؟ اضطراب و نمیدونم گریه و کوفت و زهرمار قاتله؟ چیشد پس؟ مگه روش تعصب نداشتی؟ مگه .. سرفه های خشکش عصبیم کرده بود! آب رو گرفتم سمتش که گفت: _نم..نمیخام.! +تند نرو رادین ! آقامحمد اونقدر خوب و منطقی توجیحم کرد که چاره ای نداشتم جز قبول کردن! بعدشم! الان من و تو راضی هم ک باشیم وقتی آرام نخاد نمیشه کاریش کرد! من یک درصد هم راضی نیستم رادین ! اینو بدون! ماشینو پارک کردم دم در و خریدارو گرفتم تو دستم..
امیدوارم مسئول ایتا و .... چت من و رفیقمو هیچوقت نخونن! وگرنه از راه به در میشن:)✅ @CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا