eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
891 عکس
239 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها جمله من برای ادامه دادن ؛ @CafeYadgiry🍓
ترفند های جالبی که باید بدونی 🤫👀 • اگه نمیتونی جلوی خمیازه کشیدناتو بگیری زبونتو بچسبون به سقف دهنت🥱 • اگه زبونت سوخت یکم روش شکر بریز🧂 • اگه میخوای یه چیزی رو حفظ کنی ده بار از روش بخون و ده بار تکرارش کن و سعی کن 3 بار از روش بنویسی📝 • اگه زیاد استرس میگیری انگشت شست تو فوت کن اینکار ضربان قلبتو کاهش میده🌚 • اگه میخوای پیامی که فرستادی ارسال نشه وقتی پیامت در حال ارسال شدنه گوشیتو بزار رو حالت پرواز ✈️ • اگه خوابت نمیبره سعی کن 15 دقیقه بدون حرکت بمونی یا یک دقیقه پشت سر هم تند تند پلک بزنی بعد از یک دقیقه آروم پلک بزنی @CafeYadgiry♥️
خاص پسند: @CafeYadgiry♥️🥺
¹⁰ پیشنهاد برای وقتی که کاری نداریم 🐋💕 ❶قدم زدن در هوای آزاد🚶🏻‍♀💛❞ ❷یک خواب ارام و دلچسب🛌🌸❞ ❸فیلم و سریال با تنقلات🌱🍓❞ ❹پخت شیرینی و غذا های جدید 🍪🌿❞ ❺گوش کردن ب کتاب های صوتی🎶🌸❞ ❻رسیدگی ب پوست صورت👩🏻‍🦱💛❞ ❼نوشتن احساسات روزانه📔♥️❞ ❽انجام یه کار هنری🎨💗❞ ❾دیدار یه دوست قدیمی👭🍓❞ ❿نوشیدن قهوه با موزیک ملایم☕️🌸❞ @CafeYadgiry♥️
چجوری تمرکز مونو ببریم‌بالا😌💜!′ • لیست کارهاتو یادداشت کن 🎧💗 • برای کارات اولویت بندی داشته باش 🎼🌸 • خواب شبانه کافی داشته باش 🏞🧚🏻‍♀ • برای انجام هر کاری زمان تعیین کن ⏰🌝 • چندتا کار رو با هم انجام نده 🎨🍭 • سعی کن هر روز ورزش کنی ⛹🏼‍♀💕 • در یک محیـط ارام کار کن 🐨🍓 @CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_272 محمد: رسول شروع کن... همه بچه ها چشم دوختن به رسول... _با توجه به م
•{🖤🤍}•• ‌ ترسیده خیره شدم بهش که سمت علی خیز برداشت! +حامد ! جیغی زدم و وایستادم جلو حامد و مانعش شدم... _گمشو اینور ! انقدر که به هر بی نا*موسی میرسی و چراغ سبز نشون میدی ؛ هر غلطی میخوان میکنن ! شوکه خیره شدم بهش... با داد رادین و مشت اولی که به سینش خورد داد زد : _دهنتو باز کن بگو زن منی ! +م..من ...! مچ دستش اسیر دستای رادین شد که صدای داد و بیداد هاشون بلند شد! دیگه هیچی برام مهم نبود! حامد منو به چشم یه دختر ناپاک میدید! لعنت به اون لحظه ای که زبونم بازشد و با اون پسره درد و دل کردم! رو کردم سمت علی که گفت: _حیف تو ! خودتو ازین نامرد بکش بیرون آرام خانوم! داشتن همچین دختری مثل شما لیاقت میخاد ! پوزخندی به حامد زد اما اونقدر غرق بحث با رادین بود که متوجه پوزخند علی نشد! نگاه کلی به بچه ها انداختم که نگاه ترحم وارشون دلمو آتیش زد! لبمو گاز گرفتم و دست رادین رو کشیدم سمت در... نمیدونم رادین چی تو نگاهم دید که بدون پافشاری همراهم اومد... سوار ماشین شدم و بی حرف شیشه رو کشیدم پایین...! گریه میکردم بازم؟ تکراری نبود؟ بود! خسته بودم! چیکار میکردم؟ چقدر تلاش میکردم برای ثابت کردن خودم؟ مگه چقدر جون و توان داشتم که به یه آدم نفهم بفهمونم بی گناهم؟ بفهمونم بهش معنی عشق رو؟ تنها راه حلم خواب بود! باید میخوابیدم تا آروم بشم! _آرام؟ سکوت کردم که رادین گوشی شو برداشت و شماره ای گرفت... چشمامو روهم گذاشتم که با داد یدفه ایش قلبم ازجا کنده شد : _به قرآن مجید روزگارتو سیاه میکنم حامد ! فکر نکن ازت ترسیدم و اون شر و ور هایی که جلو همه به هم بافتی رو یادم میره ! به موقعش تلافی میکنم! اما تو لیاقت آرامو نداری ! از بس که بی غیرتی! ........ _چی ؟؟؟ ...... _بی وجود تویی که جلو چندتا مرد نامحرم زر زیادی میزنی! اونجا باید جنازتو مینداختم ولی حیف!حیف که آرام حالش خوب نبود! ....... _مشخص میشه حالا ! صبر کن و ببین! من ازتو دیوونه ترم ! +رادین ....رادین ولش کن قطع کن! نیم نگاهی بهم انداخت و قطع کرد... نفس عمیقی کشیدم ... برام عادی شده بود ! انگار هرچی بیشتر زمان میگذشت با رفتارا و حرفای حامد پخته تر میشدم! نمیدونم... شاید بیشتر میشکستم ! و اسمشو میزاشتم پخته شدن!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_273 ترسیده خیره شدم بهش که سمت علی خیز برداشت! +حامد ! جیغی زدم و وایست
سلام سلام... هعیییی... من تو سرکلاس درحالی که دبیر داره درس میده میرم تو فاز خودم....حرص میخورم و اشک میریزم برای این بچم... آرام 🥲🥺😂. بله واقعا حرفت خیلی درسته:))))) حامد؟ هع... میبینیم حالاااااآ😌 .
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_273 ترسیده خیره شدم بهش که سمت علی خیز برداشت! +حامد ! جیغی زدم و وایست
•{🖤🤍}•• ‌ دستای رادین دور فرمون مشت شده بود و زیرلب چیزی زمزمه میکرد.. بیخیال بودم! سر بودم! نمیدونم... شاید الان باید کنار رادین زنش مینشست ...نه من! یا فکرش درگیر زندگی خودش میبود نه من! تنها برای همین غصم گرفته بود! نه چیز دیگه ای! اینکه چرا درگیر موضوعات شخصی من شده؟ درحالی که به اون مربوط نمیشه! که بخواد بخاطرش حرص بخوره! خودشو عذاب بده! باید مشکلمو خودم حل میکردم! هرچند حل شدنی نیست! مگر اینکه معجزه ای رخ بده:))! لب زدم: +میریم تهران؟ _آره ! نفس عمیقی کشیدم... +منو ببر خونه خودم...! دادی زد ک دستمو ب سرم گرفتم: _چی ؟ تو دیوونه شدی آرام؟ اسکلی؟ میخوای ازین بدبخت تر بشی؟ +داد نزن ! همینکه گفتم! رسیدیم تهران منو برسون بعدشم برو پی کار خودت! _نه نه ! امکان نداره ! من نمیزارم ازینی که هست بدتر شه ! تو دیوونه شدی ! داغی! +ساکت! _به چه زبونی باید بگه دوستت نداره!؟ باحرفی که زد خیره شدم بهش.. لبمو گاز گرفتم و نگاهمو ازش دزدیدم... _ببخشید ! +مهم نیست.... ! رسیدیم بیدارم کن! _فعلا خیلی مونده تا تهران....بخواب...! پلکامو روهم گذاشتم ک سریع خوابم برد... ........................... باصدای رادین ازخواب پریدم.... غذایی تو دستش بود و جلوی رستوران کنار جاده نگه داشته بود...! +میل ندارم... تو بخور..! پتوی مسافرتی نازک رو رو سرم کشیدم و تکونی خوردم... صدای در ماشین نشوندهنده سوار شدنش بود... _منتظرم... نه... مث اینکه بیخیال نبود! +ولم میکنی یا نه؟ وقتی بقیه آرزوی مرگمو میکنن و مدام نیش میزنن براچی غذا بخورم؟! که بیشتر عمر کنم؟ که بیشتر از هزار بار هرروز بمیرم و بشکنم؟ بزار همین الان جون بدم تموم بشه بره ! ولم کن فقط اوکی؟