eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
868 عکس
233 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
پشید بریم عاروسی🥺🙂😂 @CafeYadgiry🫂
ایرانی نیستی اگه تا ته غذای عروسی نخوری‌:)😂✅. @CafeYadgiry🤍🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ممکنه هر روز به روشی که می‌خوای، پیش نره، فقط بدون که هرروز روز بهتری خواهد بود💓👛. @CafeYadgiry🍀
- چطور علوم رو خوب بخونیم🧐 ؟ • · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · • 𝟣- اون سوالایی که خانم گفته مهمن رو چهار پنج بار بخونشون بعد کلا یه مرور کن و یه تست کوچیک بگیر از خودت ׁ ֶָ֢📚🤏🏻 ׁ‌ՙՙ 𝟤- ازمایش ها و فعالیت ها رو حتما بخونید که یکی دو تاشون حتما میان  ׁ ֶָ֢👌🏻🌷 ׁ 𝟥- از کتاب های شب امتحان علوم استفاده کنید که خیلی به کمکتون میاد  ׁ ֶָ֢ ׁ✍🏻✨‌ՙՙ .-⤿'. 🦋⿻◖ @CafeYadgiry😻
مثلا چلاق شدنم سر جزوه های علوم خیلی رومخه:)✅🥲 @CafeYadgiry😂♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_304 سرفه ای کردم و کیف مجلسیمو برداشتم... حالم بهم میخورد ازین لباس ! پ
•{🖤🤍}•• ‌ توجهی به لفظ "خانمم " نکردم ! چون مطمئن بودم که حامد ، دوربین ها و شنود هارو کنترل میکنه ! لبخند کجی زدم که همونموقع علی اومد و کنارم ایستاد... با دیدن پرسینگ گوشش لبمو گاز گرفتم ... +آقا علی ... _جانم؟ موج خنده تو حرفام پیدا بود... مگه میشد با رنگ موهاش و اون پرسینگش خندمو نگه دارم؟ اصلا بهش توجهی نداشتم تا اینکه الان دیدمش!! _دهنتو ببند آرام تا نیومدم اونجا ! باصدای حامد ایرپادو چسبوندم ب گوشم و سرموانداختم پایین ! به اینکه حامد ریز به ریز کارای منو زیر نظر داره ، اطمینان پیدا کردم ...! دستی به لباسم کشیدم و پشت سر علی راه افتادم سمت آشپزخونه ... خیره بودم به تابلوهای گرون قیمت روی دیوار که طرح‌های عمیقشون ، برای لحظه ای منو به دنیای دیگه ای برد! این قسمت از این کاخ به قسمتای دیگش ، بیشتر می ارزید! خیره شدم به آخرین تابلو! چقدر طرحش آشنا بود! همون طرحی بود که تو اون اتاق ارسلان دیده بودم ! _سحر خانوم بیاید دیگه ! بیخیال به تابلو ها چشم دوختم که علی حرصی لب زد: _آرام خانوم با شمام !!!! +ب...بله ؟ _آرام خنگ بازی درنیار ! اسم فرعیت سحره ! باصدای رادین بی اختیار لبخندی زدم و راه افتادم ... فحشی نثار خنگ بودن و سربه هواییم کردم که صدای جیغ جیغ یه دختر تمرکزم رو بهم زد ... _وای ! چقدر دیر اومدید ! مگه اینجا خونه خاله ست؟ نه شربت ها آمادست نه کیک و غذاها ! دست بجنبون دختر! علی خودشو با ظرفا مشغول نشون داد ...اما تمام حواسش به من و دختره بود ! چهره دختره به قدری آشنا بود که محو صورت ساده و زیباییش شدم ! حسابی فکرم درگیر شده بود و کلافه شده بودم ! هرچی فکر میکردم که دختره رو کجا دیدمش ... یادم.نمیومد ! +آقا عل... _آرمان ! +ها؟ _آرمان صداش بزن لعنتی ! حواستو جمع کننن ! رادین درحال پرپر شدن بود و امان از خنگ بازی های من ..! باصدای آروم گفتم؛ +چی صداش بزنم؟ _آرمان !